سه شنبه 05 مرداد 1395 , 10:00
دست مریزاد، جانباز مهربان!
چند روز پیش، همه ما را متحیر و منقلب نمود و اشک را مهمان چشمانمان کرد. جانبازی که خودش بار کم کاری ها و کم توجهی های مسئولان را به دوش می کشید...
شهید گمنام- دستان مهربانت را می بوسیم، جانباز مهربان!
مانند نامش مهربان است و ما به واقع او را کمی دیر شناختیم. مدتی بود که در سایت مینوشت و نظراتش را میگذاشت و از شرایط سخت زندگی خود میگفت. از دردها و رنج ها و نداشتن درآمد و سختی به دوش کشیدن بار زندگی در هاله ای از فراموشی و غفلت مسئولین و دست اندرکاران...!
داغ دل سوخته اش چنان سوزاننده بود و آتش درون سینه اش چنان شعله ور که حتی بر آن شدیم چند باری از دفتر سایت با او تماس بگیریم و حداقل با شنیدن درددهایش، مرهمی باشیم هرچند کوچک بر زخم هایش یا حداقل یک گوش شنوا و یا یک سنگ صبور باشیم که صدای دلتنگ اش را بشنویم که از حنجره ای غریب و گمشده بیرون می آمد.
جانبازی که بار کم کاری ها و کم توجهی های مسئولان و متولیان حمایت از ایثارگران!!! را به دوش می کشد و انگار صدای هل من ناصر سالهای سالش... به گوش های کر برخی مسئولین مدعی ایمان و خدمت نمی رسد و به قلب های سنگی برخی متولیان دنیا دوست و مقام پرست اثر نمی کند و ... تنها چیزی که پس از اینهمه سال به دوش کشیدن بار عشق روزهای جوانی و جبهه و در گذران ایام میانسالی نصیبش شده... دلی تنگ است و دستی خالی!
او که هم خود زخمی کین منافقین و تیغ صدامیان در سال های دفاع مقدس است و هم برادر ازدست داده است... این روزها مادر پیر و سالخورده برادر شهیدش را نگهداری و تیمار می کند ... درحالیکه از شرایط مالی و درآمد خوبی برخوردار نیست و با وجود ایمان بسیار بالایی که در سینه و قلب این مرد خطه سرسبز گیلان هویداست، مدتی ست که از فضل و لطف مسئولان ناامید شده و جام کلامش، زهر دلتنگی با خود دارد.
... در مدت کوتاهی که صندوق همیاری و رفاه رزمندگان و ایثارگران به همت مسئولان سایت راه اندازی شد و شماره حسابی برای کمک رسانی به رزمندگان و ایثارگران نیازمند منتشر گردید، روزی نیست که یک یا چند نفر پیغام نگذاشته و یا با دفتر سایت تماس نگیرند و مشکلات فراوان زندگی خود را مطرح نکنند!
آنچه ما را بر آن داشت که این مطلب هرچند کوتاه را در معرض دید مخاطبان عزیز سایت قرار دهیم، تماسی بود که چند روز پیش، مارا متحیر و منقلب نمود و اشک را مهمان چشمانمان کرد.
جانباز مهربان که در طی ماه های گذشته، درد دل هایش را گاها" می خواندیم و از فراوانی مشکلاتش در زندگی او کمابیش مطلع بودیم، چند روز پیش با مسئول سایت تماس گرفت و اطلاع داد که به دلیل نداشتن ظرفیت مالی بالا که خودمان از آن مطلع بودیم! مبلغی اندک را با مادر سالخورده خود جمع کرده و به حساب صندوق همیاری رزمندگان واریز نموده است.مبلغی به ظاهر اندک اما بسیار بسیار باارزش و بابرکت! که تصمیم دارد هر ماه به حساب صندوق واریز کند تا شاید گره ای هر چند کوچک از مشکلات هم رزمانش باز کند.
موضوعی که شاید در نگاه اول خیلی بااهمیت به نظر نرسد... اما در همان لحظات اول این تماس، دیدگان مدیر مسئول را بارانی کرد و بغض را مهمان سینه او ... کمی تامل به عمل زیبا و پرارزش این جانباز و برادر شهید گیلانی که این روزها زندگی خود را به سختی سپری می کند، درس آموزنده ای ست برای تعدادی از مسئولین که هم از رنج های قهرمانان سرزمین خود غافل اند و هم شاید این روزها خبر دریافت حقوق های نجومی و غیرقابل تصورشان، دل این دلسوختگان میهن و ایثار گران را به درد آورده است.
مسئولینی که شاید بعضا" در امور ایثارگران، متولی هم هستند اما کوچک ترین توجهی به وضعیت معیشتی و درمانی و درآمد رزمندگان در این روزهای سخت زندگی ندارند و شاید بعضا" اصلا از دردهای ایشان مطلع هم نیستند و شاید حتی کمک های بسیار کوچکی برای درآمدهای بالا و جیب های پر پول آنها، به چنین صندوقی که پول خرد آنهاست... کمک بسیار بزرگی برای زندگی و مشکل یک رزمنده محسوب شود ... اما متاسفانه انگار معرفت و توجه شان به اندازه این رزمنده و جانباز و قهرمان ظاهرا" دست خالی هم نیست!!! رزمنده ای که دستانش و قلبش پر از محبت و توجه به همسنگرانش است...
انسان وقتی به عمل و نگاه خالصانه این جانباز نظر می کند به یاد قصه آن پیرزن می افتد که با دو کلافش بااخلاص در صف عشاق یوسف پیامبر ایستاده بود تا فقط عرض ارادتی کرده باشد .... و وقتی به حال برخی مسئولین این روزها نگاه می کنی، به یاد شعر حضرت سعدی می افتی که فرمود:
درویش و غنی بنده این خاک درند
آنان که غنی ترند، محتاج ترند!
... شاید حتی این قهرمان بزرگ دلش نمی خواست که این مطلب بیان شود اما برای اینکه برخی مسئولان و آنها که به جای بوی عشق، با بوی پول زندگی می کنند... کمی شرمنده شوند و تکانی بخورند، این حقیقتی زیبا و باارزش است و ما از همین جا دستان مهربان همه جانبازان و رزمندگان مهربانی را که همچون این برادر شهید و جانبازمهربان... مهربانانه به همرزمان دیگر خود نیز می اندیشند، می بوسیم.
تنها چیزی که می توان نوشت این است ...جانباز و برادر شهید! سپاس از مهربانی و قهرمانی تو...
مهربانی و مرام تو باعث افتخار است و هنوز هم بوی جبهه را دارد...
..
اگر خود و جامعه خویش، را برای آینده آماده نسازیم، بزودی متوجه خواهیم شد که متعلق به گذشته هستیم،، دیروز مثل چک باطله است.! (اگر تاکنون، سردرگم وبی هدف بوده ایم.!)، فردا چک وعده ای است؟، امروز است که تنها نقدینه شماست ، آن را عاقلانه هزینه کنید ؛منفی نباشید ؛- اشک از آینه پرسید: غم پنهان را، قصهی تلخ غزل ؛ مرثیهی باران را- اشک از آینه پرسید: که غربت از چیست؟! از چه دریا نکند فاش غم توفان را، رسم این خاک چرا با دل خوبان سرد است، داغ ماتم بدمد مردمک و مژگان را، دیدمش گفت: که این درد بسی دیرین است ؛ خسته کرده ست فقط خاصیت درمان را'، اشک از آینه پرسید، چرا حیرانی؟! گفت: ای کاش که جانان بپسندد جان را ! آتشِ شمع، تو را سوختن از" جان "آموخت مانده ام با "دل" خود چاره کنم حرمان را، هر که با عشق به دل داغ عزیزی دارد می کند فهم از این قصه، غم هجران را (می کند فهم از این قصه غم هجران را..) بشنو از خاک بقیع، آنچه «سعا» میگوید: قصهی تلخ غزل مرثیهی باران را، کاش آمروز، در این صبح قشنگ پیروزی؛؛ یک نفر پاک
تو رو به روح شهدا بیا ببین این زندگی حقه منه ؟؟
خاک از سر روش می باره ولی بعضیا با ظاهر سازی جوری ترسیم کردن انگار من تو کاخ زندگی می کنم . بعضیا فکر می کنن جانبازا و جان بازا زیاده خواهند . اما خاک برسرشون که بخاطر هوای نفس چطور متوسل به حیله دروغ و ریا می شن ....
تو رو به روح شهدا بیا بهش ثابت کن چقدر حق با ماست .
نیومدی هم نیا . به زودی یه بازرس مهربان و دوست داشتنی رو به خونم دعوت می کنم اون وقت اون می تونه پیش بزرگ خدایان شهادت بده . تازه باهاش آشنا شدم .
بعد می برمش پیش بقیه خانواده شهدا و جانبازانی که عین خودم هستند تا ببیند آدمای اینجا در قساوت و سنگدلی دست هر چه داعشی رو از پشت بستند ؟
حالا میای یا نه ؟
باید خودمان آستین برای جانبازمان حاج علی مهربان بالا بزنیم. و به بنیاد شهید دل نبندیم. در بنیاد شهید شرایطی پیش آورده اند که دستی برخی به منابع دراز است و دست دیگرانی که در شرایط سخت بسر میبرند کوتاه!
حال بحرانی برای یکی از اعضای خانواده مان پیش آمده و بزعم من باید بحسابی که آقای ساقی معرفی کرده اند پول واریز کنیم و از این محل به خانواده آقای مهربان این جانباز دردمند کمک شود.
به امید آنروز که با توانمندسازی ایثارگران دستشان جلوی بنیاد دراز نباشد.
بنظر من انقدر دلنوشته کامل و گويا ست که چيزي بنظرم نمي ايد بنويسم ... فقط ميگويم احسنت به جانباز مهربان و بشما شهيد گمنام ...