شناسه خبر : 47866
دوشنبه 04 مرداد 1395 , 09:10
اشتراک گذاری در :
عکس روز

فرار با هواپیمایی از جنس سیم خاردار

عراقی ها می گفتند: «شما به جایی وارد شدید که راه بازگشتی برای تان وجود نداشته باشد و ما به شما قول می دهیم که دیگر هرگز رنگ ایران را نخواهید دید!»

بعد از اینکه آب پاکی را روی دست مان ریختند، ضرب و شتم وحشیانه ای را شروع کردند و بچه های ما را در اردوگاه۱۲، یکی یکی به شهادت می رساندند.

یک بار یکی از اسرا که روحانی هم بود، ما را دور خود جمع کرد و گفت: «اگر همین طور بی تفاوت بایستیم آن ها همه ما را یک به یک می کشند. ما باید دست به کار شویم و با اتحادمان دست دشمن را از انجام این جنایات کوتاه کنیم. اگر خواستند یک نفر از ما را ببرند، صد نفر به همراه او می رویم. اگر یک نفر خواستند شکنجه کنند، همه ی ما نهصد نفر با هم یک صدا می شویم که: اگر قرار است یک نفر شکنجه شود، سپس همه ی ما را شکنجه کنید.»

به این ترتیب، جلوی بعثی ها درآمدیم و آن ها هم نتوانستند به ما حرفی بزنند.

حدود یک ماه مانده بود که به ایران برگردیم. اما هیچ اطلاعی از این موضوع را نداشتیم. حاج آقا، همه ما را در جلسه ای دور هم جمع کرد و گفت: «در بین ما جاسوس وجود دارد. جاسوسانی که به ایران خیانت کرده اند. ما باید آن ها را پیدا کنیم و به سزای اعمال شان برسانیم.»

بعد از اینکه ۹ نفر از کسانی را که جاسوس عراق بودند، پیدا کردیم حاج آقا، ما را به گروه های صد نفری تقسیم کرد. ما هم بی سر و صدا هفت نفر از جاسوس های صدام را به وسیله تیغ به مکافات اعمال شان رساندیم. اما دو نفر فرار کردند و به عراق پناه بردند. بعثی ها، وقتی  که جریان را فهمیدند، شروع به تیراندازی هوایی کردند. ما در برابر گلوله های آن ها فریاد «الله اکبر» و «لااله الاالله» سر دادیم. یکی از آن ها به طرف ما شلیک کرد و یکی از بهترین بچه های ما به نام «حسین پیراینده» را به شهادت رساند. بعد از این ماجرا، ۷۲ ساعت اعتصاب غذا کردیم.

آزاده: جلیل حسینی

زیارت

در ایام اسارت، وقتی امام علی(علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) به ما پربستگان اسارت، عنایت فرمودند و ما را به پابوس خود طلبیدند؛ به فکر دشمن ما هم رسید که دست به حرکات نمایشی بزند و به بهانه تبلیغات سیاسی ما دل سوختگان اسارت را به زیارت بارگاه نورانی اهل بیت ببرد.

چه لحظه باشکوهی بود. لحظه ای که وارد حرم امام علی(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) شدیم، بارغربت از دوش مان برداشته شد. آنجا برای مان وطن بود و عزیزترهم…

از طرفی در گوشه و کنار حرمین یادگارهایی از هنر ایرانی به چشم می خورد. صدمتر مانده بود که به درب حرم برسیم. همه بچه ها روی زمین دراز کشیدند و تا حرم سینه خیز رفتند. ادب کردند و اشک ریختند. از عطر حرم بوییدند و مست شدند. با آب دیدگان، حرم را شستشو دادند و با لباس های شان خاک را از آن دور کردند. شور گرفتند و سینه زنی کردند. سوختند و نالیدند که:

-آقاجان…یا مولا…! ما اینجا غریبیم …قربان غریبی ات…

مایی که مانند اهل بیت ایشان در آتش غربت و اسارت سوخته بودیم فرصتی یافتیم تا عقده دل واکنیم و شکایت مان را پیش حضرتش ببریم.

و عراقی ها که انتظار چنین زیارتی را از ما نداشتند با زور و کتک ما را از حرم شریفش دورکردند و به دور از هر حرکت نمایشی همانی شدند که بودند.

راویان: خلیل حیدری و ایرج خوش کردار

دشمن نادان

از شدت سوءتغذیه، رمق چندانی برای حرکت کردن نداشتیم ولی با همان جسم آزرده و بیمار، سعی می کردیم از اوضاع و شرایط موجود استفاده کنیم. مثلاَ گاهی به وسیله سنگ یا هسته ی خرما و… برای خودمان صنایع، دستی وسایل هنری و چیزهایی که مورد نیازمان بود را می ساختیم.

یک روز یک سرگرد عراقی، با قیافه ای متعجب و شگفت زده نزدیک ما آمد و گفت: «چه کار می کنید؟» موضوع را به مترجمش گفتیم. او هم ترجمه کرد. بعد از چند کلمه عربی، قیافه به هم ریخت. مترجمش گفت: «سرگرد می  گوید شما انسان های بسیار خطرناکی هستید. می ترسم فنس های اطراف اردوگاه را بکنید و با آن برای خودتان هواپیما درست کنید و از عراق فرار کنید!!»

با خود گفتیم: «پس سرکارمان گذاشته…» فردای آن روز دستور داد همه فنس ها را کندند و بردند. یعنی واقعاً فکر می کرد که …

وقتی که یک فرمانده عقلش نرسد که با آهن خالی نمی شود هواپیما درست کرد…عجب دشمن نادانی داشتیم!

راوی: آزاده عباس خوش کیش /سایت جامع آزادگان

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi