شناسه خبر : 47887
دوشنبه 04 مرداد 1395 , 15:18
اشتراک گذاری در :
عکس روز

دستگیری صدام هنگام اجرای تئاتر

ساختن اسلاید با آن همه سختگیری دشمن، واقعاً کار جالی بود. اولین بار که می خواستند محصول کار را نمایش بدهند، همه را جمع کردند داخل اتاقی که ته آسایشگاه بود. چراغ اتاق را خاموش کردند و بعد از چند دقیقه، دستگاه ساده اسلاید روشن شد و تصویری از حضرت امام روی پرده نقش بست یکدفعه بچه ها در حالی که شور و شوق سراسر وجودشان را لبریز کرده بود، صلوات فرستادند.

خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده  بهروز ساختمانی است:

 قسمتی از کارهای فرهنگی، در قالب نمایش های عروسکی ارائه می شد. وسایل و عروسک های این نمایش، با ابتدایی ترین چیزهایی که می توانستیم در فضای بسیار محدود اردوگاه به دست بیاوریم، ساخته می شد.

مثل یک تکه ابر که برای این کار، ماده اصلی بود. ابر را به هر شکل مورد نظری که لازم بود، درمی آوردیم و نمایش عروسکی، با ساختن صحنه و دکوراسیون به اجرا گذاشته می شد. در این نمایش- مثل تئاتر- بسیاری از مفاهیم و پیام ها و مطالب مهم گنجانده می شد، تا ضمن سرگرم کردن بچه ها، آنها را متوجه آن پیام ها بکند. از جمله نمایش های جالبی که به یاد ماندنی است، نمایشی است که اواخر اسارت که همه شور و حال خاصی داشتیم، با عنوان "خداحافظ اسارت” به اجرا گذاشته شد.

در این نمایش، چگونگی برخورد با مسأله آزادی و رفتن به وطن و چگونگی رو به رو شدن با مردم و مسئولان، جو جامعه بعد از اسارت و توجیه مسائل روزمره ای که احتمالاً در کشور پیش می آمد، گنجانده شده بود.

خلاصه اینکه به بچه ها می فهماند که بعد از آزادی، با چه مسائلی رو به رو خواهند شد و چگونگی برخورد با آن مسائل را یاد می داد.

این نمایش، درک عمیق بچه ها را از مسائل کشور خودمان- با وجود دوری از وطن- نشان می داد. البته این برنامه ها علی رغم مخالفت و سختگیری دشمن، پیاده می شد و گاهی هم مجریان و بازیگران، به دام بعثی ها می افتادند. یک بار، هنگام اجرای تئاتر که یک نفر به عنوان صدام در آن بازی می کرد، بچه ها را غافلگیر کردند و با دستگیری صدام و چند نفر از امرای ارتش، آنها را با همان لباس ها- برای بازجویی و شکنجه- با خودشان بردند.

با مقوا و حلب، درجه های امرای ارتش عراق را می ساختیم که خیلی به اصل آنها شباهت داشت و با نصب آنها روی لباس های ساده، نقش افسرها و فرماندهان عراقی را بازی می کردیم.

 یکی از بچه ها را که با لباس و درجات ساختگی دستگیر کردند، بعد از کندن درجاتش، هنگام شب، رو به روی تمام آسایشگاه ها لباس هایش  را درآوردند و بنده خدا را برهنه فرستادند داخل آسایشگاه.

 یکی دیگر از کارهای جالب بچه ها، نمایش روی پرده بود. به این ترتیب که فیلم های مصرف شده رادیوگرافی و دندانپزشکی را می آوردند داخل آسایشگاه و کسانی که در نقاشی و خطاطی مهارت داشتند، روی این فیلم ها، موضوعات جالبی مثل فلسطین و جنگ خلیج را نقاشی می کردند. بعد به وسیله لامپی که از بیمارستان تک زده بودند، موضوع نقاشی شده را روی پرده ای که از ملحفه ساخته شده بود، نمایش می دادند.

ساختن اسلاید با آن همه سختگیری دشمن، واقعاً کار جالی بود. اولین بار که می خواستند محصول کار را نمایش بدهند، همه را جمع کردند داخل اتاقی که ته آسایشگاه بود. چراغ اتاق را خاموش کردند و بعد از چند دقیقه، دستگاه ساده اسلاید روشن شد و تصویری از حضرت امام روی پرده نقش بست یکدفعه بچه ها در حالی که شور و شوق سراسر وجودشان را لبریز کرده بود، صلوات فرستادند.

اجرای سرود هم به صورت تک خوانی که توسط یکی از برادرها خوانده می شد، جاذبه برنامه را بیشتر می کرد. البته اسلاید، یک بار توسط بعثی ها کشف شد، ولی چون از آن سر درنیاوردند، به خیر گذشت. برای این کارها، پرده های مختلفی ساخته می شد؛ پرده های کششی که وقتی یک نفر می کشید، از دو طرف باز می شد. یک نفر هم پرده ای درست کرده بود که ۱۵۰ متر طناب در آن به کار برده بود و از چهار جهت باز می شد. بعثی ها وقتی این پرده را پیدا کرده بودند، خیلی متعجب شده بودند.

برای گریم کردن بازیگران تئاتر، از روش های جالبی استفاده می شد: برای گذاشتن ریش از پنبه، پشم گوسفند و یا موهای خود بچه ها استفاده می کردند و از خمیر دندان و صابون رنگ های گوناگون می ساختند و آن چنان با مهارت گریم می کردند که صحنه کاملاً طبیعی می نمود.

یک روز، بنده خدایی به من گفت: "می خواهم جوری بفرستمت توی صحنه که کسی نشناسدت!”

همین طور هم شد. وقتی روی صحنه رفتم، کسی مرا نشناخت؛ این قدر قشنگ بچه ها را گریم می کردند!

البته برای بالا بردن کیفیت تئاتر، کلاس هم داشتیم که در این کلاس ها راه های استفاده از کمترین امکانات را هم پیدا می کردیم.

 یک کاسه پلاستیکی داشتیم که از آن برای تولید صدای شلیک گلوله استفاده می کردیم که چند بار هم عراقی ها را با آن ترسانده بودیم. چند قبضه سلاح کاغذی هم ساخته بودیم و برای ایجاد صدای انفجار، از مواد گوناگونی که به زحمت فراهم کرده بودیم، استفاده می کردیم. مثلاً داخل میله خودکار، مخلوط گوگرد و شکر می ریختیم و با نزدیک کردن آتش به آن، صدای انفجار تولید می شد.
* سایت جامع آزادگان

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi