شناسه خبر : 48204
سه شنبه 26 مرداد 1395 , 11:15
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گفت وگو با آزاده سرافراز علی اصغر رباط جزی نویسنده کتاب "زندان موصل"

رسم آزادگی!

علی اصغر رباط جزی یکی از آزادگان سرافرازی است که بنا به فرمایشات مقام معظم رهبری که ثبت خاطرات اسارت آزادگان همچون گنجینه ای است که باید برای آیندگان حفظ و نگهداری شود، ایشان را وادار به قبول این گفت و گو کرد.

فاش نیوز - علی اصغر رباط جزی یکی از آزادگان سرافرازی است که  بنا به فرمایشات مقام معظم رهبری که ثبت خاطرات اسارت آزادگان همچون گنجینه ای است که باید برای آیندگان حفظ و نگهداری شود، ایشان را وادار به قبول این گفت و گو کرد.

وی پیش از انقلاب با وجودی که هنوز بیش از 15 بهار از زندگی را تجربه نکرده، اما بینش و منش مردان بزرگ از او سلحشوری مبارز ساخته بودکه بارها طعم زندان های ستمشاهی را تجربه نموده است؛ اما با پیروزی انقلاب و آغاز جنگ نیز تکلیف را بر خود پایان یافته نمی بیند و راهی جبهه می شود و در گیرودار جنگ نیز در چنگال دشمن گرفتار می آید.

کتاب «زندان موصل» به قلم دکتر «کامور بخشایش» که امسال نیز به عنوان سومین کتاب پرفروش سال در نمایشگاه بین المللی کتاب معرفی و عرضه شد، به بیان خاطرات  این برادر آزاده پرداخته است.

به همین بهانه در دفتر پیام فرهنگی آزادگان پای صحبت های شنیدنی (شما بخوانید خواندنی) ایشان نشستیم تا بلکه بتوانیم خوشه ای از سال ها صبر و بردباری ایشان بچینیم:

فاش: کمی از روزهای پیش از انقلاب برایمان بگویید؟

- پیش از انقلاب و در سال 1357 زمانی که 16 سال داشتم و هنوز اوج مبارزات مردمی شروع نشده بود که در قم به سبب پخش اعلامیه های حضرت امام(ره) دستگیر شدم. نحوه دستگیری ام به این صورت بود که اعلامیه ها را از منزل حاج آقا پسندیده (برادر حضرت امام) دریافت کردم. شاید تقدیر این بود که تعدادی از اعلامیه ها را در منزل (حاج آقا شریعتمداری) مرجع تقلید آن زمان جا گذاشته بودم و تعداد کمی از اعلامیه ها را که همراهم بود، پخش کرده بودم که پس از آن عده ای آمدند و ما را دستگیر کردند. خاطرم هست یکی ازدوستان که سن بالایی هم داشتند را به شدت کتک زدند و مرا به خاطر سن و سال کمی که داشتم کمتر.  ولی خوب یادم هست دو تا از دندان هایم با مشت محکمی که از سوی یکی از نیروهای ساواکی به دهان من خورد، شکست و مرا به بازداشتگاه ساواک بردند. چند ماهی که زندان بودم، مرتب جابه جا می شدم. ابتدا زندان قم و پس از آن زندان قصر تهران و چند روزی هم زندان قزل حصار بودم. تا این که از زندان آزاد شدم.  بار دوم هم در اوج تظاهرات مردمی با مردم هم قدم بودم تا اینکه در خیابان معلم سربازان روبروی ما درآمدند. ما  شعار می دادیم و سربازان هم شعار می دادند. به خیال اینکه سربازان با ما هستند. ما شعار مرگ بر شاه و درود بر خمینی را که سر دادیم، آن ها ما را به رگبار بستند و یکی از دوستان بنده به نام  احمد امجدی منش که همافر نیروی زمینی بود، در دم به شهادت رسید و من هم در حال فرار بودم که یک گلوله ژسه به سمت قلبم خورد و دیگر چیزی نفهمیدم و زمانی که چشم باز کردم، دیدم در بیمارستان هستم و تا زمان پیروزی انقلاب هم در بیمارستان بودم.

 

فاش: خانواده نیز در این راه با شما هم قدم بودند؟

- نگرانی خانواده در آن شرایط برای من که نوجوانی  16ساله بودم، طبیعی بود اما مخالفتی با مبارزات من نداشتند. خاطرم هست من در اطاقم عکس حضرت امام را نصب کرده بودم و  هیئتی هم با بچه های محل تشکیل داده بودیم. من به لحاظ این که با کتاب های دینی، قرآنی و نهج البلاغه آشنایی داشتم، به بچه ها قرآن تدریس می کردم. یک پرچمی را هم زده بودیم با این جمله "این تذهبون" (به کجا می روید) که این جمله یک مقدار در ذهن نیروهای ساواک این شبهه را ایجاد کرده بود که این پرچم متفاوت از پرچم های دیگر است. این بود که به پدرم گفته بود معنای این پرچم کمی اشکال دارد. پدرم بنده خدا که مرد ساده ای بود، گفته بود فرزند من درس قرآن می دهد برای همین این پرچم را انتخاب کرده اند. مامور ساواک یکی از اعضای هییت امنای مسجد را فرستاده بود تا ببیند چه خبر است.  ما هم بنا به شرایط، زمانی که این افراد می آمدند صحبت هایمان را عوض می کردیم. ایشان آمدند و چیزی دستگیرشان نشد و گزارشان را به ساواک داده بود که اینجا خبر خاصی نیست. ساواک شرش را کم کرده بود اما در ذهنش این بود که در این مسجد فعالیت هایی بر علیه شاه انجام می شود. بعدها که بنده تیر خورده بودم و به زندان افتادم، پدرم عکس حضرت امام(ره) را از اطاقم برداشتند که اگر ساواکی ها منزل ما را گشتند، حساسیت ایجاد نشود. حدس پدرم درست بود. ساواکی ها به منزل ما ریخته بودند و یک سری نوارهای سخنرانی آقای فلسفی و... را با خود برده بودند اما من چون نوار سخنرانی حضرت امام (ره) را در جای دیگری مخفی کرده بودم، نتوانسته بودند آن ها را پیدا کنند و مدرکی علیه ما داشته باشند که الحمدالله در ادامه هم انقلاب به  پیروزی رسید.

 

فاش: مهمترین انگیزه ای که  باعث شد تا قدم به جبهه بگذارید؟

- آن زمان بسیج تازه شکل گرفته بود و  من به خاطر شم سیاسی، مذهبی و قرآنی که داشتم، در مساجد مختلف سخنرانی می کردم اما برای رفتن به جبهه کمی دودل بودم چرا که  بسیاری ضرورت کار فرهنگی مرا بیشتر حس می کردند اما تلنگری باعث شد من به سوی جبهه سوق داده شوم و آن پرسشی بود که یکی از شاگردانم در کلاس قرآن از من پرسید: شما که این همه از فداکاری و شهادت صحبت می کنید، چرا خودتان در جنگ شرکت نمی کنید؟ آن دانش آموز بخاطر آن افکار ساده  و بی پیرایشی که داشت این سخن را به زبان آورد اما این مطلب در ذهن من حک شد و باعث شد که مدام با خودم کلنجار می رفتم که "العالم بلاعمل" و  به تعبیر قرآن کریم "چرا آنچه می گویید عمل نمی کنید" حرف بی تاثیر است. باید حرکتی ایجاد شود. با درگیری فکری و چالش روحی که در من ایجاد شد، باعث شد که دیگر نتوانم خودم را برای ماندن قانع کنم و با وجودی که تنها 3 یا 4 ماه بود که ازدواج کرده بودم، با همسرم که ایشان هم دانشجوی تربیت معلم بودند، صحبت کردم و به ایشان گفتم ماندن من در این جا فایده ای ندارد. چرا که اگر بمانم از سوی منافقین حتما ترور می شوم.

 

فاش: با توجه به این که شما آن زمان متأهل بودید، در این مورد مشکلی با خانواده نداشتید؟

- خیر. چون زمان ازدواج بنده شرایط و فعالیت هایم را کاملا برای ایشان شفاف سازی کرده بودم و به ایشان گفته بودم زندگی با من سختی های خودش را دارد، من حضور مستمری در خانه ندارم چون از شرایط مبارزاتی پیش از انقلاب من هم باخبر بودند، مخالفتی نداشتند.

 

فاش: در چه سالی  به اسارت دشمن درآمدید؟

- درسال 1361 و در عملیات مسلم بن عقیل(ع) اسیر شدم.

 

فاش: چگونه در چنگال دشمن گرفتار شدید؟

- چند ماهی میان عملیات محرم تا مسلم بن عقیل(ع) طول کشید و همه رزمندگان بی تاب بودند که عملیات دیگری انجام دهند. ما باید شهر "مندلی" را آزاد می کردیم تا بتوانیم منطقه سومار را از تصرف عراقی ها خارج کنیم. در شب عملیات مسلم بن عقیل(ع) ما در پادگان الله اکبر مشغول آموزش بودیم. همه رزمندگان شور و حال و التهاب خاصی داشتند و دلشان می خواست کاری کنند کارستان. چرا که دشمن با تکی که زده بود، بسیاری از نیروهای ما را به اسارت گرفته بود. یک حس تلافی جویانه ای میان رزمندگان به وجود آمده بود. اما متاسفانه عملیات ما توسط ستون پنجم دشمن لو رفته بود. صدام گفته بود چون تعداد اسرایشان در ایران زیاد است، به نیروهایش دستور داده بود تا می توانند از نیروهای ایرانی اسیر بگیرند. ساعت 4 صبح بود که ما به صحنه عملیات وارد شدیم. دیدیم که منور زدند و همه منطقه روشن شد و با یک حمله گازانبری همه ما را محاصره کردند. من در حال تیراندازی تیری به انگشت شَست پایم خورد و ترکش هایی هم به ران  و کتفم اصابت کرد و در حالی که جراحت زیادی برداشته بودم، برادران رزمنده مرا به داخل سنگر کشاندند.  قبلا پاسگاه دست نیروهای ما بود و ما هنوز هم فکر می کردیم پاسگاه دست نیروهای ماست اما نیروهای عراقی، پادگان را که گرفته بودند، پرچم های ما را برنداشته بودند و برای این که اسیر بیشتری بگیرند، دام پهن کرده بودند. رفتیم تا به سنگر برسیم که دیدیم صدای نیروهای عراقی بلند شد که (تعالوا، تعالوا) ما باز هم فکر کردیم که نیروهای کُرد عراقی هستند که به استقبال ما آمده اند اما خیلی زود پی بردیم که نیروهای عراقی هستند که ما را به اسارت گرفتند.

 

فاش: آیا تا آن زمان  به اسارت اندیشیده بودید؟

- ما در جنگ فکر همه چیز را می کردیم جز اسارت. به همه ما شوک وارد شد چرا که بچه ها با شور و شوقی که داشتند و فکر می کردند این نیروها، نیروهای مجاهد کُرد عراقی هستند که در یک لحظه با نیروهای بعثی مواجه شده بودند.

 

فاش: پس از آن بر شما چگونه گذشت؟

- پس از شکنجه های اولیه ما را به اردوگاه موصل1 انتقال دادند که تعدادی از بچه های عملیات های قبل نظیر فتح المبین و رمضان را به این اردوگاه انتقال داده بودند. بچه ها به استقبال ما آمده بودند. با دیدن دوستان در اردوگاه روحیه ما کمی بهتر شد و واقعا آرامش خاطری برای ما به وجود آمد. این که تا یکی دو ماه دردمان را هم فراموش کرده بودیم.

 

فاش: از  ویژگی های  اخلاقی حاج آقا ابوترابی هم چند نکته بیان بفرمایید؟

- درباره سجایای اخلاقی حاج آقا ابوترابی حتماً بسیار شنیده اید اما من به چند نکته در خصوص اخلاق مداری ایشان عرض می کنم.  زمانی یکی از نیروهای صلیب سرخ به زندان آمده بود. از برخورد اسرای ایرانی با یکی از افسرهای عراقی پرسیده بود.  افسر عراقی بسیار ناسزا گویی کرده بود که این ها زندانیان مطیعی نیستند، به حرف گوش نمی دهند و دایم برای اردوگاه مشکل ایجاد می کنند و... بعد همان نیروی صلیب سرخی از حاج آقا ابوترابی از برخورد نیروهای عراقی نسبت به اسرا پرسیده بود، حاج آقا فرموده بودند: "ما مشکلی نداریم. ما مسلمان هستیم و آن ها هم مسلمان هستند و در رفتارشان چیزی ندیدیم که خارج از قانون بین الملل باشد." فرمانده عراقی زمانی که نیروی صلیبی به دیدنش می رود، می پرسد: ابوترابی چه گفت؟ صلیبی جملات حاج آقا را برای افسر عراقی تعریف می کند. فرمانده عراقی حاج آقا را می خواهد و می گوید ما درباره شما چنین و چنان گفتیم و گفتیم که خود شما "ام المشاکل" هستید. حاج آقا ابوترابی به آن افسر عراقی می گوید: ما و شما مسلمان هستیم. کشور عراق هم مسلمان است. این ها هر چه باشند، دینشان با ما متفاوت است یا مسیحی و یا یهودی هستند. ما مسلمانان نباید کاری کنیم که بر علیه مسلمان ها باشد. آن فرمانده عراقی بسیار تحت تاثیر رهنمودهای حاج آقا ابوترابی قرار می گیرد و همین رفتار حاج آقا باعث شد که امکانات بیشتری در اختیار بچه ها قرار بگیرد. و این تنها به لحاظ رفتار اخلاق مدارانه حاج آقا ابوترابی بود.

حاج آقا واقعا جمله "با دوستان مروت با دشمنان مدارا" را سرلوحه برنامه هایشان قرار داده بودند. ضمن این که "اشدا علی الکفار" هم بودند. نکته بعدی اینکه ایشان از توصیه های حضرت علی(ع) به مالک اشتر نسبت به کشته شدن دشمن هم نباید خوشحال باشی. حاج آقا ابوترابی این توصیه را هم در عمل پیاده کردند. خاطرم هست، زمانی که یکی از نیروهای ما به علت ضعف ایمانی برای دشمن جاسوسی کرده بود که توسط خودشان هم کشته شده بود.  همه بچه ها نقل و شیرینی پخش می کنند که جاسوس کشته شد. اما حاج آقا ابوترابی در گوشه ای می نشیند و گریه می کند. وقتی علت را جویا می شوند عنوان می کند:  نهایتاً جاذبه و ضرورتاً دافعه. چرا ما نتوانستیم این فرد را جذب کنیم که یک فرد مسلمان و هم میهن ما کشته شد. نکته سوم اینکه اخلاق در جامعه امروزی ما حلقه مفقوده است.  یکی از بچه ها با چشمان خودش دیده بود که حاج آقا ابوترابی ته سیگاری را که یکی از بچه ها روی زمین انداخت، بلافاصله خم شد و آن را از روی زمین برداشت و داخل سطل زباله انداخت. یکی از بچه ها که خودش سیگاری بود، این حرکت حاج آقا را که دید، از همان لحظه سیگار را کنار گذاشت. ما اگر درسی از حاج آقا ابوترابی گرفته ایم، باید بتوانیم آن را در عمل پیاده کنیم.

 

فاش: تلخ ترین خاطره اسارت شما کدام است؟

- تلخ ترین خاطره من در خصوص ارتحال حضرت امام(ره) است که بی مناسبت هم با این روزها نیست، عرض می کنم و قطع به یقین یکی از تلخ ترین خاطرات همه آزادگان است. در اسارت من به همراه آقای امینی، به عنوان اخبارگو اتفاقاتی که در ایران می افتاد، توسط رادیویی که در اختیار داشتیم، اطلاع کسب می کردیم. آن را می نوشتیم و در آسایشگاه می خواندیم. صبح روزی که می خواستم اخبار را از دوستان بگیرم، دیدم چهره ارشد آسایشگاه کمی گرفته است. اردوگاه ما اردوگاهی بود که اکثر اسرای آن از بسیج و سپاه بودند که ارادت خاصی به حضرت امام(ره) داشتند. ارشد اردوگاه به ما گفت خبری را می خواهم بدهم، شرطش این است که آرامش خودتان را حفظ کنید و خبر ارتحال حضرت امام را دادند. خود دشمن هم به عظمت حضرت امام پی برده بود و از عشق و ارادت آزادگان نسبت به حضرت امام (ره) کاملا آگاه بود. شاید برای اینکه جو اردوگاه به هم نریزد، خود عراقی ها سه روز تمام از بلندگوهای اردوگاه قرآن پخش می کردند. از 40 روز عزاداری که برای ارتحال حضرت امام (ره) در ایران انجام شد، ما هم آن 40 روز عزاداری را به همان شکل به دور از چشم عراقی ها و مخفیانه برگزار کردیم.

 

فاش: آیا در اسارت به آزادی فکر می کردید؟

- ما بارها و بارها وعده وعیدهای زیادی از آزادی را از زبان عراقی ها شنیده بودیم که شاید اگر آزادی یک رویا بود، برای بچه های اردوگاه تبدیل به یک فوق رویا شده بود. زیرا عراقی ها به عنوان شکنجه روحی،  بچه ها را بارها تا پای هواپیما برده بودند و دوباره برگردانده بودند. همانطور که اسارت ناباورانه بود، آزادی هم ناباورانه بود. حتی زمانی که نیروهای  صلیب سرخ آمدند و اسامی بچه ها را نوشتند باز هم به آزادی مان باور نداشتیم. حتی زمانی که در مرز بودیم و مردمی که از شهرها برای استقبال ما آمده بودند را نمی توانستیم  باور کنیم.

 

فاش: با شنیدن خبری آزادتان چه حسی پیدا کردید؟

- با خنده می گوید: شما بفرمایید چه حسی نداشتیم! اگر کسی طعم اسارت را نچشیده باشد، معنی آزادی را نمی تواند بیان کند. چون حضرت امام (ره) فرموده بودند: اگر جنگ 20 سال هم طول بکشد، ما ایستاده ایم. ما هم اسارت مان را 20 سال رقم زده بودیم و با خود می اندیشیدیم چگونه می شود با خباثتی که دشمن با ما دارد، حالا به همین راحتی ما را آزاد کند. قبول آزادی برای همه اسرا ناباورانه بود.

 

فاش: چه عواملی باعث شد تا اسارت را تحمل کنید؟

- پاسخ به این سوال هم سخت هم آسان. فردی که زیر بنای فکری و اعتقادی قوی نداشته باشد، در شرایط مطلوب هم به دلایلی خودش را  می بازد و کم می آورد. اما اگر زیر بنای اعتقادی فرد محکم باشد، این جریان فکری می تواند او را محکم نگهدارد. اعتقاد و اتکا به یک مبدا و یک کانون بی نهایت و یک هستی بخش مطلق در سخت ترین شرایط که فرد بتواند به آن متوسل شود، بهترین نگهدار اوست. دعا، قرآن و مناجات ریسمان هایی بودند. اکثر دوستان اعتقادی ما به این ریسمان الهی چنگ می زدند و از روزهای سخت عبور می کردند. من زندان ساواک را تجربه کرده بودم. هر چند زندان ساواک تجربه ناچیزی در مقابل زندان های بعث عراق بود اما  اگر فرد تنها از روی احساس پا به جبهه گذاشته بود، قطعا یکی دو ساله به دلایل مختلفی کم می آورد.

 

فاش: انتظارات شما از مسئولان و متولیان امور آزادگان چیست؟

- به یاد داشته باشید آثار ایثارگران تکرار شدنی نیستند. خاطرات آزادگان گنجینه هایی هستند که باید حفظ شوند و اگر فرهنگ دفاع مقدس امروز حفظ نشود، در دراز مدت حتما به فراموشی سپرده خواهد شد. پیام فرهنگی آزادگان به حق تلاش های زیادی در این زمینه کرده است. اما نیازمند تلاش و کوشش و اهتمام بیشتری است. توقع من به عنوان یک نویسنده دفاع مقدس  این است که اگر کتاب بنده و امثال بنده جای دیگری به چاپ می رسد، این برای متولیان امر باید امر ناخوشایندی باشد. چرا که ما به جریان پیام فرهنگی آزادگان متصل هستیم. توقع ما این است که خود پیام فرهنگی پیام آزادگان در زمینه چاپ و نشر کتاب خاطرات اسرا پیش قدم شود. کتاب "زندان موصل" بحث فکری آزادگان است و خواهش من این است که هر کسی این کتاب را می خواند، تا پایان آن را مطالعه کند. حتی پاورقی این کتاب از محتوای داخل آن جالب تر است.  من در این کتاب به کمک آقای "دکتر کامور بخشایش" که به حق در نگارش این کتاب زحمات زیادی کشیدند، در پایان هر بخش پاورقی آن را گنجانده ایم که برای خواننده خسته کننده نباشد.

 

فاش: و توصیه  آخر؟

- ما در اکثر کشورهای غربی که زیر بنای مذهبی هم ندارند، هر ساله می بینیم که از حماسه آفرینان جنگ خود به نوعی تجلیل می کنند. نقل می کنند در زمان انقلاب فرانسه پیرزنی یک سرباز جنگ را سه روز در خانه خود نگهداری کرده بود. پس از آن که انقلاب کبیر فرانسه پیروز شد. خانه آن پیرزن را به عنوان آثار باستانی اعلام می کنند و آن پیرزن و نوه ها و بازماندگان آن تا زمانی که  نسلشان زنده هستند، تمام امکانات رفاهی به صورت رایگان در اختیار آنان قرار می گیرد. ضمن آن که هر سال یک بار لوح یاد بودی به امضای رییس جمهور فرانسه تا زمانی که رییس جمهور فرانسه است، موظف است امضا کند و تقدیم آنان نماید.  می خواهم بگویم آیا در کشور ما با قهرمانان و حماسه آفرینان ما  چنین رفتاری می کنند؟

و کلام آخر اینکه برای شما و راه و هدفی که همان ترویج فرهنگ ایثار و شهادت است آرزوی موفقیت دارم.

 

گفت و گو از صنوبر محمدی

کد خبرنگار: 23
اینستاگرام
واقعا دست مریزاد ..
شما دلاوران باعث افتخار و غرور ملی ما ملت ایران هستید.
...... فهم احترام به ایثارگران با غیرت،، از سوی مسولان و جمعی ناآگاه و اندک از مردم باید نهادینه شود.
درود بر ایثارگران
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi