شناسه خبر : 49095
شنبه 13 شهريور 1395 , 08:41
اشتراک گذاری در :
عکس روز

عاقبت بخیری به سبک آقا مجید

آدرس مان نشان می‌دهد خانه شهید مجید قربانخانی در محله یافت‌آباد است. یکی از جنوبی‌ترین محلات تهران که اگر می‌خواهی مردمش را بشناسی باید به تابلوی خیابان‌ها و کوچه‌های پیچ در پیچش نگاه کنی که هر کدام به نام شهیدی مزین شده است.
 
آقا مجید هم جوانی از همین کوچه پس کوچه‌های شلوغ و پهلوان‌پرور بود. شهیدی که در فضای مجازی با صفت‌های متعددی شناخته و تصاویر خاصی از او منتشر شده است. یک جا خواندم که «مجید سوزوکی» صدایش می‌کنند و سایت دیگری از او به عنوان «مجید بربری» نام برده بود.
 
اما شخصاً به نیت شهید مجید قربانخانی به دیدار خانواده‌اش می‌رفتم و قصد داشتم او را همانطور که است بشناسم و اگر قلمم اجازه داد به خوانندگان معرفی کنم. 
 
 
به گزارش روزنامه جوان، این بار اکیپ‌مان شلوغ‌تر از مواقع دیگر است. غیر از محمد گزیان از بچه‌های عقیدتی و نظارت حوزه 215 ایثار که هماهنگی دیدارها را خودش انجام می‌دهد، حالا دیگر پدر شهید آقا عبدالهی پای ثابت گروه ما شده و با اضافه شدن برادر بزرگ‌ترم رضا محمدی و محمد جلیلی روابط عمومی ناحیه سلمان فارسی، پنج نفری در یک بعدازظهر گرم شهریور ماهی مهمان خانه پدری شهید قربانخانی می‌شویم.
 
 
 مجید بربری یا مجید بخشنده؟ (خدا بزرگ است می‌رساند)
 
 
«عشق یک سینه و هفتاد و دو سر می‌خواهد/ بچه بازیست مگر، عشق جگر می‌خواهد» این بیت شعر زیر تصویر شهید مجید قربانخانی در هال منزل پدری‌اش توجه هر بیننده‌ای را جلب می‌کند.
 
خانه‌شان یک آپارتمان کوچک و نقلی، اما شیک و‌ تر و تمیز است. تصاویر شهید در چهار سوی هال قرار داده شده و پدر و مادر و خواهر بزرگ‌تر شهید با مهمان‌نوازی خاصی پذیرایمان می‌شوند.
 
 
این سؤال که از کجا آغاز کنم فکرم را مشغول کرده است. آیا لقب‌هایی که در فضای مجازی به مجید داده‌اند را مطرح کنم؟ یا از قهوه‌خانه و خالکوبی روی دستش بپرسم که می‌گویند شهید قربانخانی به واسطه آنها متمایز می‌شود؟ عاقبت دل به دریا می‌زنم و از افضل قربانخانی پدر شهید می‌پرسم مجید سوزوکی را که می‌دانم به دلیل شباهت نام شهید قربانخانی با مجید فیلم اخراجی‌ها رویش گذاشته‌اند، اما انگار به پسرتان مجید بربری می‌گفتند، ماجرا چیست؟
 
 
پدر شهید می‌خندد و در پاسخ می‌گوید: «دایی‌های من نانوایی بربری دارند، مجید عصرها که از سرکار بر‌می‌گشت، پشت دخل بربری فروشی می‌رفت و نان دست مردم می‌داد. یکی می‌گفت مجید دو تا نان بده، آن یکی می‌گفت مجید چهار تا هم به من بده. سه تا هم به من و. . . همین طور شد که در محله نامش را مجید بربری گذاشتند. وگرنه کار و بار پسرم چیز دیگری بود.»
 
 
طبق گفته پدر شهید، مجید یک نیسان داشت که با آن کار می‌کرد و روزی‌اش را در می‌آورد. پشت دخل نان بربری هم تنها به این دلیل می‌رفت تا اگر مستمندی را می‌شناسد، نان مجانی به دستش بدهد. آقا مجید از آن دست بچه‌های جنوب شهری لوطی مسلکی بود که دست خیرش زبانزد است. پدر شهید می‌گوید:‌«مجید بچه زبر و زرنگی بود و درآمد خوبی داشت. غیر از نیسان، یک زانتیا هم برای سواری خودش داشت. اما عجیب دست و دلباز بود و اگر مستمندی را می‌دید، هرچه داشت به او می‌بخشید. فکر هم نمی‌کرد که شاید یک ساعت بعد خودش به آن پول نیاز پیدا کند. گاهی طی یک روز کلی با نیسانش کار می‌کرد، اما روز بعد پول بنزینش را از من می‌گرفت! ته توی کارش را که درمی آوردی می‌فهمیدی کل درآمد روز قبلش را بخشیده است. واقعاً دل بزرگی داشت، تکه کلامش این بود که «خدا بزرگ است می‌رساند.»
 
عاقبت بخیری به سبک آقا مجید؛ من باشم و نگاه چپ به حرم بی‌بی کنند!
 
 
 
 سفره‌خانه آقا مجید (خالکوبی‌ام را پاک می‌کنم)
 
شهید قربانخانی سفره خانه‌ای را در انتهای محله یافت‌آباد راه‌اندازی کرده بود. وجود این سفره‌خانه که خیلی جاها از آن با عنوان قهوه‌خانه یاد کرده‌اند در کنار خالکوبی روی دست مجید، باعث شده تا شهید قربانخانی را مجید سوزوکی جبهه‌های دفاع از حرم لقب بدهند. اما مریم ترکاشوند مادر شهید با این موضوع موافق نیست و می‌گوید: «برخی از همرزمان پسرم که تنها مدت کوتاهی او را می‌شناختند، در مصاحبه‌های تلویزیونی از خالکوبی روی دست پسرم حرف زده‌اند و سفره‌خانه‌اش را قهوه‌خانه می‌گویند. در حالی که مجید از 14 سالگی با بسیج ارتباط داشت. چفیه روی دوشش می‌انداخت و در امور فرهنگی و اجتماعی شرکت می‌کرد.»
 
 
ماجرای خالکوبی‌اش را می‌پرسم و پاسخ می‌دهد: «این خالکوبی نهایتاً مربوط به پنج ماه قبل از شهادتش بود. اسم من را هم روی دستش خالکوبی کرده بود. وقتی ایراد گرفتم که چرا این کار را کردی؟ گفت دوستانم اصرار کردند و من هم جوگیر شدم. بعد حتماً پاکش می‌کنم. پسرم 25 سالش بود که شهید شد. بزرگ شده یک محله جنوب شهری که نوسان زیادی را در دوران جوانی تجربه می‌کرد. آن خالکوبی هم یک احساس زودگذر بود. حالا افرادی که تنها چند ماه او را می‌شناختند خالکوبی و سفره خانه‌اش را می‌بینند، اما روزهایی که برای بیماران HIV داوطلبانه خدمت می‌کرد را ندیده‌اند.»
 
 
 سینه سوخته جنوب شهری (مشاور پیشگیری بیماری HIV)
 
 
هرچه بیشتر در مورد مجید قربانخانی می‌دانیم سؤالات بیشتری در ذهنمان شکل می‌گیرد. ظاهراً اینطور به نظر می‌رسد که این شهید لوطی مسلک محله یافت‌آباد نباید تناسب چندانی با فعالیت‌های اجتماعی و عام‌المنفعه‌اش داشته باشد، اما مجید قربانخانی بسیجی پای کاری بوده که در مقطعی از عمرش داوطلبانه برای پیشگیری از بیماری HIV فعالیت می‌کرده است. پدر شهید می‌گوید: «مجید سینه سوخته بود. اینطور نبود که فقط به فکر جوانی و تفریحش باشد. در مرامش بود که هرکسی نیاز به کمک داشت، اگر برایش مقدور بود کمکش می‌کرد. در 14 سالگی رفت آموزش دید تا به مردم در خصوص پیشگیری از بیماری ایدز مشاوره بدهد. در حد مربی که شد، مرتب کرج می‌رفت و به بیماران و خانواده‌های درگیر با این بیماری مشاوره می‌داد.»
 
 
فتنه 88 یکی از آوردگاه‌هایی بود که مجید قربانخانی بصیرتش را در آن نشان می‌دهد. او که بسیجی پایگاه مسلم بن عقیل و از اعضای گردان امام علی(ع) بود، روزهای فتنه به دل آتش فرو می‌رود و با سرنترسی که داشت، در آرام کردن اوضاع نقش مؤثری ایفا می‌کند.
 
پدر شهید بیان می‌دارد: «آن روزها نمی‌شد مجید را در خانه پیدا کرد. همراه بسیجی‌ها سوار موتور می‌شد و به مرکز شهر می‌رفت. دلش می‌سوخت که چرا برخی از شرایط پیش آمده سوء استفاده می‌کنند. از طرفی سر نترسی داشت و تمام قد در میدان ایستاده بود. هر چقدر هم می‌گفتیم مراقب خودت باش، گوشش بدهکار نبود. صبح از خانه می‌زد بیرون و شب بر می‌گشت.»
 
 
 قلبی به مهربانی یاس‌ها (آقا افضل و مریم خانم)
 
 
مادر شهید در تکمیل صحبت‌های همسرش می‌گوید: «مجید خیلی شوخ طبع بود و شیطنت داشت، از بیرون نگاه می‌کردی به نظرت می‌رسید این جوان جز خودش و جمع دوستانه‌ای که با بچه محل‌ها دارد به چیز دیگری فکر نمی‌کند اما من که مادرش هستم می‌دانم چه ذات خوبی داشت و چه قلب مهربانی در سینه‌اش می‌تپید. می‌دیدی کله سحر زنگ می‌زد و می‌گفت مریم خانم سفره را بینداز که کله‌پاچه را بیاورم. گیج خواب می‌گفتم یعنی چه کله‌پاچه بیاورم؟ می‌گفت با بچه‌ها رفتیم طباخی دلم نیامد تنهایی بخورم. یا یک بار سه روز با ما قهر کرده بود، زنگ می‌زد برایتان غذا فرستاده‌ام. می‌گفتم آقا مجید شما با در و دیوار خانه قهر کرده‌اید یا با ما؟ می‌گفت با این چیزها کاری نداشته باشید، بیرون غذا خوردم دلم نمی‌آید شما از این غذا نخورید. آن قدر دل مهربانی داشت که نظیرش را ندیده بودم.»
 
 
پدر شهید هم می‌گوید:«لحن حرف زدن مجید خاص بود. بگویی نگویی داش مشتی حرف می‌زد. من و مادرش را به اسم کوچک صدا می‌زد. به من می‌گفت آقا افضل، مادرش را هم مریم خانم صدا می‌زد. یا مثلاً از بین دایی‌هایش، تنها به دو نفرشان دایی می‌گفت و سه تای دیگر را به اسم کوچک صدا می‌زد.
 
 
 عاقبت بخیری به سبک آقا مجید (من باشم و نگاه چپ به حرم بی‌بی کنند!)
 
 
«شهید مدافع حرم مرتضی کریمی با مجید دوست بود. گویا در بسیج با هم آشنا شده بودند. یک بار مرتضی از مجید می‌خواهد به هیئت آنها برود. همان شد که مجید به کلی به هم ریخت.» پدر شهید ماجرای عجیبی را از چگونگی تحول شهید مجید قربانخانی بیان می‌کند اما آنچه ما آغاز تحول و عاقبت بخیری او می‌دانیم، ریشه در باورهایی داشت که سرشت آقا مجید با آنها آمیخته شده بود. نفس سلیم مجید مثل آتش زیر خاکستری بود که در انتظار یک تلنگر نشسته بود تا صفای وجودش را بروز دهد.
 
 
مادر شهید می‌گوید: «مجید خودش از اعضای اصلی هیئت جوانان سیدالشهدا(ع) یافت‌آباد بود. دلش با اهل‌بیت بود و از بچگی به حضرت زینب(س) عشق و ارادت خاصی داشت. وقتی شهید کریمی او را به هیئت دیگری دعوت می‌کند، آنجا در مورد مدافعان حرم و مظلومیت اهل بیت در سوریه می‌شنود و کاملاً دگرگون می‌شود.»
 
 
پدر شهید هم می‌افزاید: «دوستانش می‌گفتند آن شب مجید آن قدر گریه می‌کند که از هوش می‌رود، به هوش که می‌آید می‌گوید من باشم کسی نگاه چپ به حرم بی‌بی زینب(س) بیندازد. از آن لحظه به بعد اخلاق مجید تغییر کرد. ساکت و آرام شده بود. خیلی این در و آن در زد تا راهی سوریه شود. در تمام این مراحل با شهید مرتضی کریمی همراه یکدیگر بودند. اتفاقاً با هم در یک منطقه و عملیات شهید شدند.
 
 

 عاشق اهل بیت، دوستدار شهدا (یک هفته‌ای پیش حضرت زهرایم)

آقا افضل خودش از رزمندگان دفاع مقدس است و چند تا از دایی‌های مجید هم از فعالان جبهه و بسیج هستند. این طور می‌شود که شهید قربانخانی از کودکی با مقوله جهاد و شهادت آشنا می‌شود. پدرش می‌گوید: «مجید عاشق اهل بیت بود و دوستدار شهدا. خیلی به شهدا ارادت داشت. از بچگی عاشق جبهه و جنگ بود. وقتی هم که در هیئت شهید مرتضی کریمی به اصطلاح رگ غیرتش باد کرد و خونش به جوش آمد، خیلی این در و آن در زد که به سوریه اعزام شود اما چون تک پسر خانواده بود و ما غیر از او دو دختر داریم، خیلی جاها قبولش نمی‌کردند.»
 
 
مادر شهید ادامه می‌دهد: «ما هم مخالف رفتنش بودیم، اما مجید اثر یکی از انگشتانش را جای من و انگشت دیگرش را جای پدرش روی برگه رضایتنامه زده بود. مثل بسیجی‌های دوران جنگ که انواع دورزدن‌ها را برای جبهه رفتن انجام می‌دادند، او هم چنین کاری کرده بود.»
 
آقا افضل هم می‌گوید: «این را که می‌گویم خیلی مطمئن نیستم، اما یکی از همرزمانش می‌گفت گویا مجید اعلام کرده برادر دیگری غیر از خودش دارد و اینطور توانسته موافقت مسئولان برای اعزامش را بگیرد. در حالی که ما غیر از مجید دو دختر به نام‌های ساناز و عطیه داریم.»
 
 
کارهای اعزام شهید قربانخانی هنوز کامل نشده بود که خواب حضرت زهرا(س) را می‌بیند. مجید خوابش را برای عمه‌اش تعریف می‌کند. آن هم سرمزار شهید فرامرزی از دیگر شهدای مدافع حرم محله یافت‌آباد. پدر شهید می‌گوید: «خواهرم بعدا تعریف کرد که مجید سرمزار شهید فرامرزی به من گفت حضرت زهرا را در خواب دیدم. خانم به من گفت سوریه بیایی یک هفته بعد تو را پیش خودم می‌برم. بعد هم گفته بود 16 روز دیگر اگر جنازه‌ام برگشت، من را کنار شهید فرامرزی دفن می‌کنند. هنوز جنازه پسرم برنگشته است.»
 
 
  رخت رزمندگی به جای رخت دامادی (نمی‌دانم چه اتفاقی برایم افتاده که مدام نماز می‌خوانم)
 
 
بالاخره زمان اعزام مجید قربانخانی فرا می‌رسد. پدر و خصوصا مادرش تا این لحظه مخالف رفتن او هستند اما مجید ترفندی می‌زند و از زیر قرآنشان رد می‌شود. مادر شهید خاطره جالبی را تعریف می‌کند: «قرار بود برای مجید زن بگیریم. حتی صحبت‌های مقدماتی برای خواستگاری پیش آمده بود، خودش هم ظاهراً موافق بود. اما وقتی قرار شد موضوع خواستگاری را رسمی کنیم، نیامد و مخالفت کرد. نگو همزمان دارد کارهای اعزامش را پیگیری می‌کند.
 
عاقبت دو، سه روز قبل از اعزامش وقتی لباس‌های نظامی‌اش را شسته بودم، به خانه آمد و رفت لباس‌ها را خیس خیس پوشید، دی ماه بود و هوا سرد. گفتم چرا لباس می‌پوشی. سرما می‌خوری. گفت من از پرواز جاماندم و دوستانم رفتند، می‌خواهم بچه‌ها را سرکار بگذارم و الکی با لباس نظامی از زیر قرآن رد شوم و عکسم را بین بچه‌ها پخش کنم. گویا نقشه‌اش بود که به این ترتیب از زیر قرآن ردش کنیم. اما من احتیاط کردم و حتی نمی‌خواستم از او عکس بگیرم که گفت مریم خانم جو گیر نشو. قرآن که بالای سرم نمی‌گیری، حداقل عکس بگیر. به ناچار عکسش را انداختم. پنج‌شنبه بود و شنبه‌اش بدون خداحافظی رفت.»
 
 
حس مادرانه مریم ترکاشوند به او می‌گوید که به زودی پسرش راهی می‌شود. بنابراین چند روز مانده به اعزام مجید، از او جدا نمی‌شود. اما صبح شنبه 12 دی ماه 94 که بعد از مدت‌ها به قصد خرید وسایل صبحانه از خانه خارج می‌شود، در بازگشت می‌بیند که مجید رفته است.
 
مادر شهید می‌گوید: «مجید بدون خداحافظی رفته بود. ظهر زنگ زدم که گفت پیش دوستانم هستم. اما شبش به خانه نیامد. گویا خانه یکی از دوستانش مانده بود. فردا شبش یعنی شب 14 دی ماه هم به سوریه اعزام شده بود. شب اعزام چون دلش نیامده بود حرف‌هایش را به من بزند، پیامی از طریق تلگرام به خانم دایی‌اش فرستاده و سفارش من را خیلی کرده بود. در آن پیام خانم دایی‌اش گفته بود چه می‌شد اگر داماد می‌شدی، مجید هم نوشته بود:
«داماد هم می‌شوم عجله نکنید. زیاد مهمان می‌آید بیشتر از آنکه فکرش را بکنید... اما به جای گل قرمز و بوق زدن، رمان مشکی می‌زنند. روی اعلامیه‌ام هم می‌زنند مجید جان دامادیت مبارک.» بعد می‌نویسد: «یا خانم زینب خودت برایم حلالیت بطلب. شب و روزم شده گریه، خواندن نماز و قرآن.‌ای خدا چه اتفاقی برایم افتاده؟ خودت کمکم کن.»
 
 

 خوابی که حسین امیدواری دید (خالکوبی‌ام یا پاک می‌شود یا خاک)

 
شهید مجید قربانخانی همانطور که حضرت زهرا(س) در خواب به او گفته بود، تنها یک هفته بعد از اعزام به سوریه، 21 دی ماه 94 به همراه شهیدان مرتضی کریمی، مصطفی چگینی و آژند به شهادت می‌رسد اما گویا شهید حسین امیدواری هم خواب شهادت همگی‌شان را دیده بود. پدر شهید از حضور چند روزه پسرش در سوریه می‌گوید: «شهید امیدواری قبل از اعزام خواب می‌بیند که در حرم حضرت زینب(س) مدافعان حرم صف کشیده‌اند. حضرت رقیه(س) می‌آیند و از بین صف چند نفر را نشان می‌دهند و می‌گویند شماها یک قدم جلو بیایید. جلو که می‌آیند به آنها نگاهی می‌اندازند و می‌روند. شهید امیدواری در همان خواب چهره پسرم را دیده بود. در هواپیما و موقع اعزام مجید را می‌بیند و می‌شناسد. به هرحال در سوریه وقتی مجید وضو می‌گرفت، حسین امیدواری و سایر بچه‌ها می‌گویند مجید این خالکوبی‌ها چیست. پسرم در جواب می‌گوید: حضرت زینب(س) به زودی یا پاکش می‌کند یا خاک.»
 
 
شهید امیدواری انگشتر زیبایی داشت که کمی قبل از شهادت آن را به شهید قربانخانی می‌بخشد. با این عنوان که نه به من وفا خواهد کرد و نه به تو. همین طور هم می‌شود و هر دو حین عملیات به شهادت می‌رسند.
 
 

 سرپرست 2 خانواده 
پدر شهید می‌گوید:«داخل گوشی پسرم دو اسم به عنوان دخترانم ذخیره شده بود. گویا او دو خانواده را تحت پوشش قرار داده بود و به آنها کمک می‌کرد. یکی از این خانواده‌ها دو دختر داشتند که پسرم آنها را با عنوان دخترانم ذخیره کرده بود. بعد از شهادت مجید آن خانواده از کمک‌های پسرم خبر دادند و اینکه سعی می‌کرد از هر جهت کمک حالشان باشد.»
ماجراهای دست بخیری آقا مجید داستان درازی دارد که یک سرش به مرام علی(ع) متصل می‌شود و سر دیگرش به بخشش جان و هستی که مرام امام حسین(ع) است. پیکر شهید مجید قربانخانی این بچه بامرام محله یافت‌آباد، هنوز در سرزمین غربت جامانده است. انگار که دامنه بخشش او حتی جسمش را هم در برگرفته است. 

 

وصیتنامه شهید مجید قربانخانی
 
 
بسم رب الشهدا و الصدیقین
سلام عرض می‌کنم خدمت تمام مردم ایران. سلام می‌کنم به رهبرکبیر انقلاب و سلام عرض می‌کنم به خانواده عزیزم. امیدوارم بعد از شهادتم ناراحتی نداشته باشید و از شما خواهش می‌کنم بعد از مرگم خوشحال باشید و گریه بر مصیبت اباعبدالله کنید. سر پیکر بی‌جان من خوشحال باشید که در راه اسلام و شیعیان به شهادت رسیدم.
 
 
صحبتم با حضرت امام خامنه‌ای؛ آقا جان اگر صدبار دگر متولد شدم برای اسلام و مسلمین جان می‌دهم و از رهبر انقلاب و بنیاد شهدا و سپاه پاسداران و همین طور بسیج خواهشمند هستم که بعد از به شهادت رسیدن من هوای خانواده‌ام را داشته باشید.
 
 

و السلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته
رقیه جان بر سینه می‌زنم که مبادا درون آن/ غیر رقیه خانه کند عشق دیگری

منبع: مشرق
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi