06 ارديبهشت 1403 / ۱۶ شوال ۱۴۴۵
شناسه خبر : 49409
یکشنبه 21 شهريور 1395 , 08:38
یکشنبه 21 شهريور 1395 , 08:38
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
فاصله ما تا جهنم تروریستها!
میلاد رضایی
اوضاع این رژیم حسابی بیخ پیدا کرده است
جعفر بلوری
عقبنشینیها تا کجا ادامه دارد؟
عبدالرحیم انصاری
رسانهی نوظهورِ پهپاد-موشک
سید مهدی حسینی
سفر ترکیه ما
سارا آذری
ولی فقیه عروةالوثقی و رمز پیروزی
امانالله دهقان فرد
صد رحمت به توپ میرزا آقاسی!
حسین شریعتمداری
۴۰ دستاورد عملیات تاریخی «وعده صادق»
ابراهیم کارخانهای
ادبیات ایثار و شهادت
گزارش و گفت و گو
اینجا غریو الله اکبر رزمندگان هنوز به گوش میرسد
در جادههای سرسبز و کوهستانی کردستانات، تابلوها یکی پس از دیگری از مقابل پنجره وسیله نقلیهمان عبور میکنند اما برای مسافری که اندکی با تاریخ انقلاب و دفاع مقدس آشنا باشد، گذشتن از کنار این تابلوها و نامها به سادگی میسر نیست. نمیشود در امنیت و آرامش حاکم در شهریور ماه 1395 از جنگل آلواتان عبور کرد و یاد جانفشانیهای ناصر کاظمی و تیپ ویژه شهدا در پاکسازی جاده پیرانشهر به سردشت نیفتاد. یا تابلوی راهنمای دارساوین را دید و کنار یادمان محل شهادت برادران زینالدین درنگ نکرد. اینجا کردستانات است. منطقهای که وجب به وجبش قدوم سربازان روحالله را بوسه زده و هنوز نیز خاکش تشنه خون شهیدانی است که برای تأمین امنیت و اقتدار ایران اسلامی سلاح بر دست میگیرند. سفرمان به مناطق عملیاتی شمالغرب کشور به دعوت ستاد مرکزی راهیان نور انجام میشود. احسان صفایی مسئول دفتر ارتباطات رسانهای ستاد، تلفنی هماهنگیها را انجام میدهد و صبح روز دهم شهریورماه در فرودگاه سنندج فرود میآییم. تعدادمان در کاروان اصحاب رسانه پنج نفر بیشتر نیست و به نظر میرسد سفر جمع و جوری را در پیش داشته باشیم. اما به محض رسیدن به مرکز استان کردستان، وارد ماراتنی میشویم که احسان صفایی در گرمای این روزهای شمالغرب کشور برایمان تدارک دیده است.
نبرد 22 روزه
در مرکز شهر سنندج تپه مرتفعی قرار دارد که به بسیاری از نقاط این شهر مسط است. بر فراز این ارتفاع، باشگاه سابق افسران بنا شده که اکنون با عنوان یادمان شهدای باشگاه افسران یا باغ موزه دفاع مقدس کردستان مورد بازدید کاروانهای راهیان نور قرار میگیرد.
باشگاه افسران اولین یادمانی است که به زیارتش میرویم. اینجا ماجرای عجیب مقاومت 50 رزمنده در برابر دو هزار نفر از عناصر ضد انقلاب و جداییطلب رقم خورده است. در اردیبهشت 59 هیچ نقطهای روی این تپه استراتژیک در امان نبود. باشگاه افسران به همه جای سنندج دید دارد و از هر طرف میتوان به قلهاش شلیک کرد. از چهارم اردیبهشت 59 به مدت 22 شبانهروز، دو هزار نفر از صبح تا شب لوله اسلحهشان را به طرف باشگاه افسران نشانه میگرفتند و ساختمانهایش را سوراخ سوراخ میکردند. 50 نفر هم در این طرف در حالی که هر روز از تعدادشان کاسته میشد، پشت معدود دیوارهای باقیمانده سنگر میگرفتند و با سماجت و شجاعت خاصی مقاومت میکردند. هر رزمندهای به شهادت میرسید، به ناچار پیکرش را در خود باشگاه دفن میکردند.
زمان حضور ما در یادمان، جز کاروان راهیان نور شرکت گاز اصفهان، زائر دیگری حضور ندارد. دو خادم دانشجو با اصرار کفشهایمان را میگیرند و با دقت خاصی واکسشان میزنند. یادمان لحظات آفتابی و آرامی را سپری میکند که در تضادی آشکار با گذشته نه چندان دورش قرار دارد. در واقع التهاب و هیاهو و درگیری، در خاطراتی نهفته که گوشه و کنار باشگاه جا خوش کردهاند و با حضور زائران و بیان راویان، خاطرات زنده میشوند و حماسهآفرینیها تکرار میگردند.
عدنان مردوخی 23 ساله و محمدرشید احمدی 21 ساله جایگاه خاصی در ماجرای باشگاه افسران دارند. این دو از مدافعان باشگاه بودند که هر دو هشتم اردیبهشت ماه 59 به شهادت رسیدند و پیکرشان در همین جا دفن شده است. عدنان و محمد حالا اسناد بیچون و چرای اثبات داستان مقاومتی هستند که بیشتر به افسانه شبیه است تا واقعیت. همان طور که سراسر دفاع مقدس مشحون از ماجراهای شگفتانگیزی است که از ایمان سربازان خمینی کبیر ساطع میشد و هر غیرممکنی را ممکن میساخت.
حالا چند سالی میشود که کنار مزار شهدای مدافع باشگاه افسران، پنج شهید گمنام عملیات والفجر مقدماتی، خیبر، کربلای 2 و 5 آرمیدهاند. مزار این شهدا در کنار سالنی که در آن یادبود و یادگاریهایی از شهدای نیروی انتظامی، پیشمرگهای کرد مسلمان، سپاه و ارتش و... قرار داده شده، تمامی آن چیزی نیست که یادمان شهدای باشگاه افسران به زائرانش ارائه میدهد. اینجا و در مظلومیت و سادگی این مکان، تاریخ باشکوهی نهفته که اگر خوب گوش کنی هنوز صدای زوزه پرکینه ضد انقلاب و غریو اللهاکبر رزمندگان را خواهی شنید.
26 هزار شهید انصار و مهاجر
اولین برنامهمان بعد بازدید از یادمان حضور در دفتر کار محمدرضا شرفبیانی مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس کردستان است که در طبقه فوقانی یادمان قرار دارد. در گفتوگوهایی که صورت میگیرد، آمار جالب توجهی ارائه میشود که به نظر میرسد دانستنشان برای خوانندگان صفحه پایداری جالب باشد، بنابراین سعی میکنم به دقت یادداشتشان کنم؛ از حضور حدود چهارصد هزار نفری زائران در مناطق عملیاتی شمالغرب گرفته تا آمار 5400 شهید استان کردستان. استانی که گذشته از شهدای بومی، شاهد 26 هزار شهید انصار و مهاجر و 140 هزار مجروح بوده است و طی دفاع مقدس 360 بار شهرهایش مورد بمباران و هجوم دشمن قرار گرفته است.
شرفبیانی از مظلومیتهای کردستان هم میگفت و اینکه حتی بسیاری از دانشجویان و دانشآموزان بومی منطقه نیز از حماسهآفرینیهای خلق شده در این خطه بیاطلاع هستند و یکی از وظایف ما رسانهایها، ارائه تصویر درستی از نقش کردستان و جبهه شمالغرب در طی دفاع مقدس به نسل جوانتر است.
شهدای غریب سیرانبند
مقصد بعدی ما یادمانی است که شاید خیلی از مردم کشورمان نامش را هم نشنیده باشند؛ «یادمان شهدای غریب سیرانبند». به عنوان یک فعال رسانهای عرصه دفاع مقدس حتی از وجود چنین یادمانی اطلاع نداشتم. هرچند که به گفته صفایی، راهیان نور شمالغرب دو یا نهایتاً سه سالی است که روی ریل بازدیدها قرار گرفته و همین یادمان شهدای سیرانبند یا یادمان بوالحسن طی چند سال گذشته ساخته شدهاند و به تازگی نیز ساخت و سازهای تکمیلی در بنایشان صورت گرفته است.
عصر روز دهم شهریورماه گروه کوچک ما با دو سواری به طرف بانه در حرکت است. در راه از صفایی اطلاعات خوبی در خصوص کلیت راهیان نور میگیرم. یک نکتهاش در مورد تعریف و تفکیک راهیان نور شمالغرب با غرب و همچنین جنوب و راهیان نور دریایی است. طبق گفتههای مسئول دفتر ارتباطات رسانهای ستاد مرکزی راهیان نور، یادمانهای منطقه شمالغرب از پاوه در استان کرمانشاه شروع میشود و با گذر از استان کردستان تا سردشت و اشنویه و خود ارومیه در استان آذربایجان غربی ادامه مییابند. مناطق زیارتی غرب هم از پاوه تا مهران و دهلران در ایلام امتداد یافته و یادمانهای نامآشنای جنوب هم که بخشی از ایلام و استان خوزستان را شامل میشوند. البته چند سالی است که راهیان نور دریایی به شکل محدود در اروندرود و بوشهر و خارک و مناطقی از این دست انجام میگیرد.
چون دیر وقت به طرف شهر بانه حرکت کردیم، حوالی عصر با طی کردن جادهای پر پیچ و خم و نسبتاً باریک به یادمان شهدای غریب میرسیم. این یادمان نامش را از روستایی برداشته که همان حوالی قرار دارد و در ارتفاع یادمان، چشمانداز زیبایی از دره مشهور شیلر و منطقه مرزی گرمه عراق پیش روی بازدیدکننده قرار میگیرد.
پس از رسیدن به سیرانبند، از پلههای تعبیه شده بالا میرویم و به محل اصلی یادمان در بلندی نسبتاً مرتفعی میرسیم. اگر مزار 10 شهید غریب و حسینیه و سازههای دیگر را قله این بلندی فرض کنیم، در دامنه آن چشمهای طبیعی میجوشد که آب واقعاً گوارایی دارد. محوطه پایین هم که سطح صافی دارد و بومیهای خوشذوق منطقه به آنجا میآیند و با کباب و منقل و قاچ هندوانه! لحظات خوشی را سپری میکنند.
همه این موارد حکایت از حضور در یک نقطه زیبا و مفرح را دارند، اما به محض اینکه پلهها را بالا میرویم، بدون آنکه اطلاعی از سرنوشت غریب شهدای سیرانبند داشته باشیم، بغض گلویمان را میگیرد. به شخصه تصورم از حضور در اینجا احساسی مثل حضور در مزار دو طفلان مسلم است. حس غریبی که با غروب خورشید درهم آمیخته و آسمان دلهایمان را ابری میکند. روی سنگ مزار شهدا را که میخوانم واژه «شهید غریب» و «تاریخ شهادت 17 رمضان 61» تکرار میشود. ابتدا فکر میکنم شاید اینها از شهدای گمنام سایر مناطق عملیاتی هستند که به این یادمان منتقل شدهاند، اما وقتی آقای خالقی راوی جوان یادمان ماجرای شهدای غریب سیرانبند بانه را تشریح میکند، متوجه میشوم منشأ دلتنگی که در فضا موج میزند از کجا نشأت میگیرد.
خالقی میگوید: «رمضان سال 61 حدود 30 نفر از اسرای دربند ضد انقلاب برای تبادل با عراقیها از اطراف سنندج به بانه منتقل میشوند اما بنا به دلایلی 19 نفر به نقطه دیگری منتقل میشوند و 11 نفر باقی ماندند. چون در میانه راه یک نفر فرار میکند، 10 نفر باقی مانده در عرض 18 روز پیادهروی و تحمل مشقات فراوان به سیرانبند میرسند. نقشه این بود که در منطقه مرزی مشرف به این نقطه، اسرا به سربازان عراقی داده شوند و در عوض مبلغی به ضد انقلاب پرداخت شود اما با انصراف بعثیها از این تبادل، ضد انقلاب به جای بازگرداندن اسرا، تصمیم میگیرند همگی آنها را اعدام کنند»!
34 سال پیش صدای تیراندازی، اهالی منطقه را از خانههای شان بیرون میکشد. آنها در پی منشأ این درگیریها هستند. اما ضد انقلاب با پرخاش مردم را از نزدیک شدن به محل حادثه بازمیدارند. دو یا سه روز میگذرد تا اینکه چوپانی پیکر مطهر 10 شهید را مییابد و با اطلاع دادن به اهالی، بدون اینکه مشخص شود کدام شهید در کدام مزار قرار میگیرد، همه شهدا دفن میشوند. حالا ما میدانیم نام این 10 شهید چیست. اما مشخص نشده که کدام مزار متعلق به کدام شهید است. این طور میشود که در سیرانبند باید نام شهدا را روی تابلویی بخوانی که پایین یادمان قرار داده شده و مزار هر شهیدی را با 10 اسم صدا بزنی: شهید سیدتوفیق حسینی، محمدصالح احمدی، اقبال سعیدی، شکور غریبی، عطاالله حسینی، اسعد رضایی، محمود احمدی، فرهاد عباسی، هوشنگ گشکی و احمد کلاطیبه.
یادمان هشت عملیات در بوالحسن
بانه هم مثل سنندج، دو یادمان مطرح و اصلی دارد. اگر در سنندج زائران به زیارت یادمان تپه اللهاکبر و باشگاه افسران میروند، در بانه نیز علاوه بر یادمان سیرانبند، یادمان بوالحسن در غرب این شهر قرار دارد و برای رسیدن به آن نیز باید از جادهای مرتفع و کوهستانی عبور کنیم.
«بوالحسن» نام بزرگترین روستای منطقه است که نامش را به یادمان داده و اینطور خودش را بر سر زبانها انداخته است! 27 کیلومتر که از بانه به سمت مرز میرویم، بوالحسن را سر یک پیچ جا میگذاریم و کمی بعد به یادمان شهدای عملیاتی چون فتح یک و 5، کربلای10، نصر4 و8، بیتالمقدس2، 3 و 6 رخ نشان میداد. یادمان بوالحسن در واقع یک حسینیه جمع و جور با تابلوی راهنما و ایستگاه صلواتی است که سادگی و صفای خاصی دارد. اما به لطف موقعیت جغرافیایی خاصش و البته به شرط حضور یک راوی خوب و توانمند، سفر به بوالحسن میتواند به یک واحد درس دفاع مقدس تمامعیار تبدیل شود.
جانباز فتحالله کلهر از رزمندگان لشکر10 سیدالشهدا(ع) که در دوران دفاع مقدس در این منطقه حضور داشته، همان راوی ششدانگی است که کلاس درس توجیهی منطقه عملیاتی بوالحسن را برایمان دایر میکند. صندلی این جانباز قطع عضو پا را درست جایی میگذارند که مشرف به منطقه است و او نیز با اشراف خوبی که دارد، به زیبایی موقعیت منطقه را تشریح میکند. چون در بلندی هستیم، نیاز نیست به نقشه متوسل شویم. به صورت زنده دو ارتفاع پاگر در ایران و گامو در عراق را نشان میدهد و توضیح میدهد که: «پاگر به شهرهایی مثل سردشت و بانه و مریوان و روستاهای اقماری اشراف دارد و گامو هم به شهرهای مواصلاتی در استانهای سلیمانیه و حلبچه عراق. بنابراین در هنگامه جنگ تحمیلی تسلط به این بلندیهایش میتوانست به منزله برتری هر کدام از طرفین در این جبهه به شمار آید.»
کلهر توضیح میدهد که در طول دفاع مقدس، هشت عملیات در اینجا انجام گرفته و بوالحسن در واقع نقطه رهایی نیروهای ایرانی به شمار میرفت. رزمندگانی که به تدریج طی عملیاتهای متعدد از روی رودخانه چومان عبور میکنند و با زدن پل سیدالشهدا(ع) تا عمق 35 کیلومتری خاک عراق نفوذ میکنند. هرچند که خود قله گامو همچنان در دست عراق میماند، اما سلسله ارتفاعات قمیش که مشرف به سلیمانیه است، تحت سیطره رزمندگان قرار میگیرد تا اینکه جنگ به اتمام میرسد.
شاید این نوشتار بازارگرمی به حساب بیاید! اما دیدار از دو یادمان شهر بانه، یعنی بوالحسن و سیرانبند، تنه به یادمانهایی مثل اروندرود و شلمچه میزند و به حتم اگر شما هم زائر این دو منطقه باشید، (خصوصاً یادمان سیرانبند و حس غریب و عجیب موجود در آن) تا مدتها اثرات خوب این سفر معنوی را در خود احساس خواهید کرد.
استفاده از ظرفیت توریستها
آن طور که بچههای دفتر ارتباطات رسانهای ستاد مرکزی راهیان نور میگویند، اخیراً ساخت و سازهای خوبی در اغلب یادمانهای منطقه شمالغرب مثل همین سیرانبند و خصوصاً بوالحسن صورت گرفته و اگر برنامهها به خوبی پیش برود، زائران بیشتری با غربت و در عین حال صلابت این مناطق بکر دفاع مقدسی آشنا خواهند شد و به حتم در آیندهای نزدیک شاهد سیل زائران به یادمانهای کمتر توجه شده شمالغرب کشور خواهیم بود.
بعد بازدید از یادمان بوالحسن به بانه برمیگردیم. در سطح شهر مسافران نسبتاً زیادی دیده میشوند که از اقصی نقاط کشورمان خودشان را به این شهر رساندهاند. بانه این روزها شاهد جشنوارهای خودجوش است که در غالب جمعیت موجود در پاساژها و البته چادرهای مسافری در حاشیه خیابانها و پیادهروها خود را نشان میدهد. اینجا یک سؤال در ذهنم شکل میگیرد که اگر تنها درصدی از این مسافران به دو یادمان بانه بروند، به حتم رقم بسیار بالاتری از مردم کشورمان از فضای معنوی آنها برخوردار خواهند شد. در جلسهای که با فرماندار بانه و سرهنگ احمد فرجی جانشین سپاه بانه برگزار میکنیم، همین نکته را به آنها منتقل میکنیم. پاسخ فرجی این است که تا همین دو سال پیش طرحی با عنوان شهید باقری برای جذب مسافران و توریستها به یادمانهای دفاع مقدس اجرا میشد. طرحی که اگر دوباره احیا شود، به حتم خیل عظیمی از مسافران توریستی و تجاری شهر بانه را در حلقه کاروانهای راهیان نور گرد خواهد آورد.
*علیرضا محمدی / روزنامه جوان
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
معرفی کتاب