شناسه خبر : 49411
یکشنبه 21 شهريور 1395 , 08:43
اشتراک گذاری در :
عکس روز

سردشت و سرفه‌هایی که تمامی ندارد

سفرمان به مناطق عملیاتی شمالغرب در روزهای دهم و یازدهم شهریورماه به دعوت ستاد مرکزی راهیان نور انجام گرفت. اکنون بخش دوم و پایانی را پیش رو دارید.
 
جولانگاه زین‌الدین‌ها
از بانه به طرف سردشت حرکت می‌کنیم و قرار است از آنجا هم جاده سردشت- پیرانشهر را پشت سر بگذاریم. یک ذوقی توی دلم هست که به زودی محل شهادت سه بزرگمرد را از نزدیک خواهم دید. برادران زین‌الدین (آقا مهدی و آقا مجید) که هر دو روز 26 آبان 63 داخل یک وسیله نقلیه در 25 کیلومتری سردشت در کمین ضدانقلاب شهید شدند، بعدی هم محل شهادت ناصر کاظمی فرمانده توانمند تیپ ویژه شهدا که در جاده سردشت- پیرانشهر قرار دارد.
 سردشت و سرفه‌هایی که انگار تمامی ندارد
 
حس جالبی است روی جاده‌ای حرکت کنی که چند سال پیش چنین بزرگمردانی آن را طی کرده‌اند. کوه‌هایی را نظاره کنی که همت رزمندگان را به مبارزه می‌طلبید و در مشهدی نماز بگذاری که میعادگاه این سرداران رشید با مولایشان حسین(ع) بوده است. سردشت از بانه خیلی دور نیست، اما چون در بلندی‌های بسیار مرتفعی قرار دارد، طی کردن این جاده کوهستانی رانندگانی پرحوصله و ماهر می‌طلبد. دو اتومبیل حامل ما هم دو راننده باصفا دارد که کل کلشان شنیدنی است و باعث سرگرمی اعضای گروه می‌شود. راننده وسیله نقلیه ما آقای سلیمی از اکراد شریف سنندج است که با همولایتی دور خود آقا میثم که از اهالی کرمانشاه است، از سر رقابت درآمده‌اند و اینکه کدامشان جاده را بهتر می‌شناسند با هم کل می‌اندازند. اما انصافاً رانندگی هر دو تحسن‌برانگیز است.
 
جاده مثل ماری دور کوه‌ها پیچیده و تا چشم کار می‌کند بالا رفته است. انتهای هر پیچی شروع پیچ دیگر است و در این پیچ در پیچ‌ها آفتاب سوزان اندکی اذیت می‌کند و احساس می‌کنم گرمازده شده‌ام. عاقبت گوشه‌ای توقف می‌کنیم و با خیس کردن چپیه و انداختنش روی سرم، کمی از گرمای آزاردهنده خلاص می‌شوم. پیش خودم فکر می‌کنم نباید زیاد به گرما رو بدهم! ناسلامتی به مناطقی آمده‌ایم که رزمندگان با کمترین امکانات روزها و شب‌ها را در آن سپری می‌کردند. گرمایش صورت‌هایشان را سرخ می‌کرد و سرمایش نوک انگشتانشان را سیاه. اینجا مردانی مردانه ایستادند که کوه‌ها شرمنده صلابتشان می‌شدند و دشمنان از شجاعت و پایداری‌شان به وحشت می‌افتادند...
 
در همین فکرها هستم که اتومبیل دوباره متوقف می‌شود. انگار به محل شهادت برادران زین‌الدین رسیده‌ایم. اسمش را که نمی‌شود یادمان گذاشت، تابلوهایی کنار جاده قرار داده شده است که دور و برش پر از زائرانی از شهر قم است. شهری که تأمین‌کننده کادر و اغلب نیروهای لشکر17 علی بن ابیطالب(ع) بود و آقا مهدی زین‌الدین هم که فرمانده این لشکر بود.
قمی‌ها شور گرفته‌اند و با روایتگری راوی‌هایشان، برای فرمانده لشکر شهید استانشان سنگ تمام می‌گذارند. شهید مهدی زین‌الدین و اخوی کوچک‌ترشان آقا مجید، برای شناسایی و شرکت در جلسه‌ای به سردشت می‌رفتند که در همین جا کمین می‌خورند. فرمانده لشکری که شخصاً شناسایی را در جاده‌ای خطرناک انجام می‌دهد! از این طور آدم‌ها در زمان جنگ کم نبودند. با انصاف و با وجدان کارشان را انجام دادند که حالا یه وجب از خاک کشورمان دست اجنبی نیست و هیچ کس جرئت نگاه چپ به مرزهایمان را ندارد. بین زائران قمی چند کودک هم وجود دارند. نمی‌دانم آنها آقا مهدی زین‌الدین را می‌شناسند یا نه، اما خودمانیم باید به این بچه‌ها حسادت کرد که قهرمانان کودکی‌شان زین‌الدین‌ها هستند و با چنین داستان‌های حماسه‌آفرینی دوران کودکی را به بزرگسالی پیوند خواهند زد. این سرزمین جولانگاه زین‌الدین‌هاست، هرکسی جرئتش را دارد بسم الله...!
 
سرفه‌های سردشت
نمی‌دانم چه دلیلی وجود داشت که مردم سردشت این همه راه را طی کرده و شهرشان را بالای کوه بنا کرده‌اند. انگار که بخواهی به قله کوه صعود کنی. حوالی ظهر به سردشت می‌رسیم و قبل از هر چیزی ناهار صرف می‌شود تا خستگی راه و گرمای این وقت روز اندکی فروکش کند. کار ما در سردشت زیاد طول نمی‌کشد. طبق عادت شهرهای شمالغرب کشور، اینجا هم دو یادمان اصلی دارد؛ یکی یادمان بُلفت که منطقه عملیاتی نصر7 و محور معروف دوپازا است و دیگری یادمان بمباران شیمیایی سردشت که حالا وجهه‌ای جهانی دارد.
 
سردشت به عنوان اولین شهر مسکونی جهان که مورد بمباران شیمیایی قرار گرفته، نامش را در تاریخ ثبت کرده است، اما از این وارده تاریخی برای مردمش جز سرفه‌های ناتمام و شهدا و مجروحان بسیار، چیز دیگری نصیب نشده است. ظاهر سردشت آرام به نظر می‌رسد. کوچه و خیابان‌های شهر پستی و بلندی دارد و ساخت و ساز خانه‌ها رونق یافته است. اما معلوم نیست زیر پوست شهر چه خبر است. بعد از صرف ناهار به طرف یادمان شهدای شیمیایی سردشت در بلوار سینما می‌رویم تا مگر در گفت‌و‌گو با مردم از اوضاع شهر بهتر باخبر شویم.
یادمان شهدای شیمیایی سردشت المان و سازه‌هایی در یک میدان طوری است که چند سال پیش ساخته شده و هنوز بنایش نیمه‌تمام مانده است. البته سال 89 هم المان دیگری در یکی از میادین اصلی شهر توسط حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس رونمایی شد که من هم در آن مراسم حضور داشتم، اما این یادمان انگار اصل کاری است و قبل از المان سال 89 درست شده است.
 
دور میدان یا همان یادمان چرخی می‌زنیم. رنگ و روی آجرهای دیوار یادمان تا حدی پریده است. رنگ آمیزی خاصی هم ندارد و آگهی‌های تبلیغاتی روی تنه یادمان دیده می‌شود. تعدادی از مردم شهر هم که دور میدان نشسته‌اند و مثل سرنشینان اتومبیل‌های گذری، ما و عکس‌هایی که از یادمان می‌گیریم را نظاره می‌کنند.
 
صفایی مسئول دفتر ارتباطات رسانه‌ای ستاد مرکزی راهیان نور می‌گوید محل اصابت یکی از بمب‌های شیمیایی بعثی‌ها در هفتم تیرماه 1366 داخل یکی از کوچه‌های اطراف میدان قرار دارد. همگی به آنجا می‌رویم و یک تابلوی بسته شده به درختی در وسط کوچه توجهمان را جلب می‌کند. پشت درخت، فنس فلزی شکل یک اتاقک کوچک را تشکیل داده و انگار درونش یک مزار قرار دارد. اول فکر می‌کنیم از قربانیان حادثه بمباران شیمیایی است، اما حسن بیوران یکی از اهالی شهر که با گرمی همصحبت ما می‌شود در این خصوص می‌گوید: «اینجا قبلاً چندین مزار وجود داشت. مثل یک قبرستان کوچک، سال 66 یکی از بمب‌های دشمن درست در بین این مزارها افتاد. بعدها این کوچه بزرگ‌تر شد و چند تا از این مزارها را برداشتند، غیر از همین یکی که اینجا مانده و به نوعی جزو تابلوی یادبود محل اصابت بمب شیمیایی شده است.»
 
حسن روز حادثه را تعریف می‌کند. زمانی که کلاس دوم دبیرستان بود و می‌بیند که چطور مردم از صدای غرش هواپیماها هراسان می‌شوند و شهر در چهار نقطه مورد اصابت بمب قرار می‌گیرد. اما هیچ کسی خبر نداشت این گرد قارچی شکل که در فضا پخش می‌شود، یعنی چه: «مردم کمی بعد از بمباران برگشتند و با تعجب به بمب‌ها نگاه می‌کردند. کسی خبر نداشت که باید از این نفس شوم شیطان فرار کرد. حتی خیلی از مردم به ورزشگاه تختی پناه بردند و میکروب و اثرات شیمیایی را به یکدیگر منتقل کردند. شاید اگر بلدی بین ما بود و راهنمایی‌مان می‌کرد، تعداد مصدومان حادثه این قدر نمی‌شد. روز حادثه فقط یک نفر آن هم براثر برخورد بمب به سقف خانه‌اش و اصابت ترکش به او کشته شد، اما آمار تلفات رفته رفته بالا رفت.»
 
برخی از منابع از شهادت صدها و مصدوم شدن هزاران نفر از مردم شهر خبر داده‌اند. به دلیل اینکه مردم شهر به مرور به خیل شهدا یا مصدومان پیوسته‌اند، نمی‌توان آمار دقیقی ارائه داد. اما به گفته حسن: «سردشت دیگر آن شهر سابق نشد. مردم دیگر آن نشاط قبل از بمباران را نداشتند. هنوز هم معلوم نیست اثرات این بمب شیطانی کجاهای منطقه مانده است. چراکه هرازگاهی برخی از اهالی دچار تنگی نفس و مشکلات عدیده‌ای می‌شوند. شیمیایی بیماری را در وجود آدم نهادینه می‌کند و اگر به کسی سرایت کند، دیگر به این راحتی‌ها ول‌کنش نیست.»
 
حسن از ما به عنوان اصحاب رسانه می‌خواهد مشکلات مردم سردشت را منتشر کنیم و از مسئولان بخواهیم این شهر را به حال خود رها نکنند. با این قول که حتماً حرف‌هایش را انعکاس می‌دهیم، به طرف پیرانشهر حرکت می‌کنیم.
 
عبور از آلواتان
چند سال پیش که مصاحبه‌ای با جانباز رضا فاضلی دوست از رزمندگان 14 ساله حاضر در عملیات پاکسازی جاده سردشت به پیرانشهر داشتم، خاطرات جالبی از این عملیات تعریف می‌کرد؛ از شهادت سردار گنجی‌زاده و سختی‌هایی که پاکسازی این محور داشت. از همان زمان دوست داشتم ولو برای یکبار هم که شده روی این جاده حرکت کنم و یکی از خطرناک‌ترین مسیرهای اوایل دهه 60 کردستانات را از نزدیک ببینم.
 
گفته می‌شد وقتی محسن رضایی و شهید صیادشیرازی با هلی‌کوپتر جاده سردشت – پیرانشهر را رصد می‌کنند، به مسئولان تیپ ویژه شهدا اعلام می‌کنند پاکسازی این محور امری محال به نظر می‌رسد. خصوصاً که بخشی از جنگل آلواتان روی جاده قرار گرفته و با بلندی‌های اطراف و پوشش گیاهی منطقه، به راحتی می‌توان ده‌ها کمین را در مسیر ستون رزمندگان ایجاد کرد. اما رزمندگان تیپ شهدا روی تصمیم خود می‌ایستند و با شهادت دو فرمانده تیپ یعنی ناصر کاظمی در ششم شهریورماه 61 و محمدعلی گنجی‌زاده دومین فرمانده این تیپ در 29 شهریورماه 61، بالاخره پاکسازی این محور به اتمام می‌رسد.
 
با آگاهی‌هایی که از گذشته این جاده داشتم، عبور از آن برایم حس جالبی را القا می‌کند. دوست داشتم هرچه زودتر به پوشش گیاهی جنگل آلواتان برسم تا شمه‌ای از سختی‌های عملیات عظیم پاکسازی پیرانشهر- سردشت را درک کنم. واقعاً که هر نقطه این جاده با پوشش گیاهی و پیچ‌های تند و بلندی‌های مشرف به جاده، امکان ایجاد کمین را مهیا می‌سازد. حتی من که از اطلاعات نظامی بهره چندانی ندارم، به خوبی درک می‌کنم که اگر بنا به وجود دشمنی باشد، حتی نمی‌شود یک متر روی این جاده حرکت کرد، اما معلوم نیست چطور رزمندگان تیپ ویژه شهدا با امکانات کم آن زمان، چنین جاده خطرناکی را پاکسازی کردند.
 
سوغاتی از خاطرات
یادمان شهید ناصر کاظمی نزدیکی‌های پیرانشهر قرار دارد. رزمندگان تیپ ویژه شهدا از پیرانشهر مسیر خود را به سمت سردشت در پیش گرفته بودند و درست عکس مسیر حرکت ما، پیشروی می‌کردند. کاظمی نیز به عنوان اولین فرمانده تیپ ویژه شهدا ششم شهریورماه 61 در مراحل اولیه عملیات به شهادت می‌رسد. یادمان محل شهادت این سردار بزرگ اما گمنام و مظلوم نیز درست کنار جاده قرار دارد.
 
بازدید از این یادمان، آخرین برنامه سفر است و چون تا شب راه زیادی نمانده، باید زود خودمان را به فرودگاه ارومیه و پرواز برگشت برسانیم. وقتی به یادمان شهید ناصر کاظمی می‌رسیم، هیچ کس جز ما در آنجا حضور ندارد. مسئول یادمان سلیمان ابراهیمی از بسیجیان کرد بومی منطقه است که همراه پسر هفت، هشت ساله‌اش با شربت از ما پذیرایی می‌کند. سلیمان از علاقه خود به پذیرایی از زائران راهیان نور می‌گوید و اینکه دوست دارد فرزندش از همین زمان طفولیت با فرهنگ رزمندگان و دفاع مقدس آشنا شود.
 
در یادمان درنگ کوتاهی داریم و به طرف پیرانشهر و از آنجا به ارومیه حرکت می‌کنیم. ناصر کاظمی، مهدی و مجید زین‌الدین، عدنان مردوخی، محمد رشید احمدی، سید توفیق حسینی، محمد صالح احمدی، اقبال سعیدی، شکور غریبی، عطاالله حسینی، اسعد رضایی، محمود احمدی، فرهاد عباسی، هوشنگ گشکی، احمد کلاطیبه و... نام‌هایی هستند که در این سفر دو روزه گوشه‌هایی از خاطرات و حماسه‌آفرینی‌شان برایمان زنده شد. کردستانات مملو از چنین خاطرات و یادگاری‌هایی است که هر مسافر راهیان نور می‌تواند مثل سوغاتی با خود به همراه ببرد.
*علیرضا محمدی / روزنامه جوان  
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi