شناسه خبر : 49444
سه شنبه 23 شهريور 1395 , 11:44
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گفت و گو با پزشک و طلبه جانباز نخاعی، دکتر سجاد قنبری(بخش اول)

مسئولان هر وقت جانباز را دیدند، راهشان را کج کردند!

جانبازان همین الان هم دارند خدمت می کنند. شما اصلا نمیتوانی به جانباز بگویی تو هشت ماه فقط خدمت کرده ای و تمام شد. چون وجود این کشور وابسته به وجود جانبازان بوده یعنی اگر جانبازان نبودند، ایران به اینصورت نمی ماند!

شهید گمنام- از دوستان جانبازی بود که برای مصاحبه به ما معرفی شد. یک پزشک جانباز که تحصیلات حوزوی نیز دارد و علوم مادی و معنوی را یکسره به تسخیر ذهن خویش درآورده بود... پیش از ورودش به دفتر سایت، از شایستگی ها و پشتکار و استعدادهایش تعریف زیادی شد اما تا به چشم خودم ندیدم، شاید اینهمه زیبایی وجودی اعم از معنوی و روحی و علمی و اعتقادی و ارزشی و ... را باور نمی کردم!

با شنیدن صدای درب دفتر، نگاهم که به طرف در کشیده شد، جانبازی را دیدم که مثل خیلی از جانبازان نخاعی با ویلچر وارد دفتر شد اما نه مثل همه!... اگر با چشمی بازتر از چشم سر نگاه میکردی، با آمدن جانباز دکتر قنبری روحیه و امید و نور و ... به دفتر آمد.

 فردی خاضع که مهربانانه سلام گرم خود را نثار اهالی کرد و با حجب و حیای خاصی که درعموم ایثارگران مومن و معتقد این سرزمین دیده می شود، به جمع ما پیوست.

صحبت با این جانباز گرانقدر با پرسیدن سن و سال آغاز شد و زمانی که متوجه سن پایین او شدم، تنها موضوعی که به ذهنم رسید، نه موهای سپید رنگ او بود که اصلا" با سن اش سنخیتی نداشت! بلکه اندیشیدن به میزان آلام و رنج های جسمی و روحی ای بود که جانباز قنبری در آغاز نوجوانی تا کنون متحمل شده بود... و غرق شدن در فکر آن دریای ظرفیت و صبر و شکیبایی و توکل و ایمان که ستودنی بود!... و تفکر به گذراندن سی سال مسیر نه چندان آسان مجروحیت از سن 10 سالگی تا کنون با انواع بیماری ها و عوارض و ... درعین حال مومنانه و عاشقانه و خالصانه...

جانبازی که هم اکنون روبروی من نشسته بود، کسی بود که طعم خوردن تیغ عشق الهی را در سنین کودکی چشیده بود و رنگ زندگی اش با جوان های امروزی بسیار فرق داشت چون معنی جانباز شدن یا نشان دار شدن به وسیله ملائک را خیلی زود فهمیده بود و حالا به عنوان یک پزشک متخصص موفق و دارای نگاهی باز و روشن به شرایط اجتماع، منطقی عالی در کلام، بیانی فصیح و بلیغ و البته دردمند از شرایط همرزمان خود فرصت صحبتی کوتاه را به ما بخشیده بود... هرچند هم کلامی با چنین بنده مقربی در جایگاه یک جانباز که نمونه یک انسان باایمان، ارزشی، فعال و پویا و با پشتکار و الگویی تمام و کمال به خصوص برای جوانان بود، برای ساعت ها هم ... کم می نمود! اما خداوند توفیق داد و ساعتی هم نشین وی شدیم.

فاش نیوز: آقای دکتر قنبری! از سن شما شروع کنیم. شما متولد چه سالی هستید؟

جانباز دکتر قنبری: من متولد 1355 هستم. بیشتر به چهره ام می خورد.

فاش نیوز: مسئه پیری نیست! به نسبت جانبازی تان خیلی کم سن و سال هستید!

شما چند فرزند هستید؟

- ما سه پسر و دو دختر بودیم. یکی از برادرانم چند سالی ست مرحوم شده. من ته طغاری هستم.

فاش نیوز: خب شما با این سن کم به جبهه رفته اید؟

- نه من جبهه نرفته ام.

فاش نیوز: پس چطور مجروح شدید؟

- در سال 65 که من ده سالم بود، در بمباران شهرستان اینطور شدم. در شهر قروه حدفاصل همدان و کردستان.

فاش نیوز: از چگونگی مجروحیتتان تعریف می کنید؟

- در اوج زمانی بود که جنگ در شهرها درگرفته بود. دقیقا" روز22 بهمن بود که تعطیل بود و همه در خانه بودیم. فکر کنم حدودا" ساعت 4تا5 بعدازظهر بود. داشتیم تلویزیون نگاه می کردیم. بمباران شد. تقریبا" همه زخمی شدند. شدیدترین جراحات برای مادرم بود که شهید شدند و خود من قطع نخاع شدم و بقیه مجروحیت ترکش و ... مثلا برادرم دستش محدودیت حرکتی پیدا کرده ولی شدت جراحات هیچ کدام از خواهر و برادرانم مثل من نبود. ولی خب تقریبا بدن همه شان مجروحیت با ترکش و خرده شیشه و براده های چوب داشت. چون خانه ها شیشه زیاد داشت و در چوبی.

 فاش نیوز: بدن شما هم الان ترکش دارد، درست است؟

- بله بدن ما هم ترکش زیادی دارد که عمقی و درون بدن هستند. برای همین ام آر آی برای ما اصلا " امکان پذیر نیست. ترکش ها کاری با من ندارند و با آنها زندگی مسالمت آمیزی دارم.

فاش نیوز: آن موقع کلاس چندم بودید؟

- کلاس پنجم ابتدایی.

فاش نیوز: خب از جریان شهادت مادرتان تعریف کنید: چطور شد؟

- این سوال خوب شما باعث شد که من موردی را هم بیان کنم. قطعا بچه های جانباز یا شهیدی که در جبهه به این درجه نائل شده اند، اجر معنوی بالایی دارند. چون با اختیار خودشان رفته اند و خانواده هایشان که ایشان را به جنگ فرستاده اند. کسی در این شکی ندارد! ولی یک مقدار خانواده های شهیدی که تحت بمباران هوایی قرار گرفتند، مظلوم واقع شدند.

 واقعا سخت است برای مادران شهید وقتی پسرانشان را می آورند. معمولا اینگونه است که اجازه نمی دهند مادر، ببیندشان. ولی مکررا" در بمباران دیدیدم که یک بچه جلوی چشم مادرش تکه تکه شده! جنازه اش را دیده یا برعکس! بچه ای که جان دان پدر و مادرش را دیده! و هیچ کس از اینها حرف نمی زند! و این مظلومیت مضاعفی را برای این خانواده ها ایجاد کرده و آنها هم فقط و فقط صبر کردند. و من فکر می کنم که صبر اینها چون با نیت بزرگی بود، خودش بسیار اجر دارد. شاید البته نتوان گفت که مثل رزمنده ای بوده که با نیت خودش به جبهه رفته، ولی فکر می کنم که اجر صبر اینها کمتر هم نبوده!

فاش نیوز: یک چیزی مصداق جریان کربلا و امام حسین  و حضرت زینب (ع) که امام حسین به شهادت رسیدند و از این طرف حضرت زینب (س)، ماندند و زجر کشیدند و صبر کردند... که این هر دو پیش خدا ماجور هستند.

-  من منظورم به خودم نیست که بخواهم چیزی برای خودم به دست بیاورم. منظور من مجموعه خانواده های بمباران است که مظلوم واقع شدند و راجع به آنها صحبت نشد! در صورتی که این موضوع یکی از نمونه های بارز مظلومیت جمهوری اسلامی در جنگ بود! که می توانستند از همین خیلی استفاده کنند در بیان حقانیت جمهوری اسلامی در این جنگ که به چه گناهی کسانی که در شهر هستند و مردم بی دفاع و زن و بچه باید کشته بشوند! جریان " بای ذنب قتلت؟ "

 همه جا همین طور است. در هیچ جای دنیا پسندیده نیست که افراد بی دفاع کشته شوند. شاید بعدها که کشورها با هم به صلح می رسند، مشخص شود که چه کسی مقصر بوده. همان طور که در جنگ ما هم معلوم شد و خودشان اذعان داشتند که جنگ، جنگ تحمیلی بوده از طرف صدام و شاید اگر جریان حمله صدام به کویت پیش نمی آمد، هیچ وقت به این موضوع اعتراف نمی کردند و همچنان برای مجامع عمومی این ابهام می ماند که واقعا" جنگ بوده یا دفاع؟! ما که می دانستیم اما خیلی از کشورهای دیگر نمی دانستند!

 اما در کل وقتی دولت یک کشوری با کشور دیگر وارد جنگ می شود، اینکه بیایند و مردم بی گناه شهر را مورد حمله قرار بدهند، اوج مظلومیت است. یعنی می شود روی آن مانور داد. این موضوع را به مجامع بین المللی برد. مثل جنگ هیروشیما یا اسرای جنگ جهانی دوم که خودشان موضوعش را برجسته کردند، جا دارد که روی این کار بشود. چه از طریق صنعت سینما یا داستان ... کم کاری شده!

مظلومیت شهدای بمباران خیلی زیاد است. تصور اینکه یک بچه پرپر شدن مادرش را ببیند، سخت است! اصلا یکی از علل مظلومیت امام حسین (ع) این بود که همه چیز جلوی چشمش اتفاق افتاد! شاید اگر به امام خبر شهادت دیگران را فقط می دادند، انقدر سخت نبود!

فاش نیوز: برای همین از حاشیه های اتفاق و حس شما درباره شهادت مادرتان پرسیدیم.

- درست است البته خداوند صبری به آدم می دهد که خودش هم فکرش را نمی کند که بتواند مثلا شهادت مادر را با آن شکل، تاب بیاورد. مثلا" در خانه ای آرام نشسته ای، در کنار خانواده ... بعد یکدفعه اتفاقی می افتد که آن خانه یکباره زیر و رو می شود، و میبنی عزیزترین کسانت مجروح و شهید شده اند، شاید تصورش هم خیلی سنگین باشد اما خدا یار انسان هاست و تحمل می دهد!

 من خودم به یاد دارم که در لحظات اولیه که افتاده بودم، یک حس خاصی نسبت به بدنم داشتم. چون ترکش به نخاع خورده بود و اعصاب مختل شده بود. قادر به تکان خوردن نبودم! در دو متری من مادرم افتاده بود. برادر و خواهرهایم زودتر به هوش آمده بودند. چون موج که گرفت، من اصلا مدتی نفهمیدم چه اتفاقی افتاده! من که به هوش آمدم، آنها بلند شده بودند. هنوز هم نیروهای امدادی نرسیده بودند که کمک بکنند.

 پدرم کمی وضعیتش بهتر بود و می دیدم که بالای سر همه مان به نوبت هی می آید. البته او هنوز هم ترکش در سر و بدنش دارد. اول آمد بالای سر من و بعد مادرم و من شهادت مادرم را در بغل پدرم به خاطر دارم. پدرم تعریف می کرد که در لحظات آخر می خواست صحبت کند اما چون ترکش به صورتش خورده بود نمی توانست!

فاش نیوز: خب بعد چه شد؟

- من حالت منگی داشتم. خواهر و برادرانم را یادم نیست که آن موقع دقیقا کجا بودند! ولی بعد همسایه ها آمدند و مجروحان را جابجا کردند. پدرم را یادم هست که در حالت نیمه بیهوشی من، هی می آمد بالای سرم و صدایم می کرد و می گفت بلند شو و من نمی توانستم!

فاش نیوز: در آن حس و حال بچگی ، چه فکری می کردید؟ فکر می کردید چه اتفاقی برایتان افتاده؟!

- من واقعیتش تصور خاصی داشتم. چون به شکم افتاده بودم و پاهایم را نمی دیدم، حس می کردم که نصف بدنم قطع شده! مثلا وقتی همسایه ها آمدند و وانتی آورده بودند که ما را ببرند بیمارستان، وقتی یک نفر آمد و دست مرا گرفت که بلندم کند و دیگری پایم را، یادم هست که گفتم به من دست نزنید. پای من جدا می شود! فکر می کردم مثلا پایم به پوستی آویزان است. آنها هم تعجب کردند و وارسی کردند و دیدند که نه پای من جدا نشده و بلندم کردند. مرا منتقل کردند به بیمارستان و همان شب هم منتقل کردند به بیمارستان شریعتی تهران.

فاش نیوز: از بیمارستان چه چیزی به خاطر دارید؟

- من وقتی در بیمارستان بودم بیشتر هوش و بیهوش بودم. وقتی دیگر بعد از دو یا سه روز به هوش آمدم، در بیمارستان شریعتی بودم. هنوز هم نمی دانستم چه وضعی دارم.

فاش نیوز: شما در کل می دانستید قطع نخاع شدن یعنی چه؟ چون در زمان جنگ بود، مثلا نمونه ای را دیده باشید یا درکی از این شرایط داشته باشید؟

- نه ولی همین جا خاطره ای را بگویم که من معمولا با پدرم نمازجمعه می رفتم. یعنی از او می خواستم که مرا ببرد. یادم هست که جانباز عسکری که از دوستان من هست، را در نماز جمعه می دیدم که روی ویلچر نشسته و من در عالم کودکی با تعجب به او نگاه می کردم و از خودم می پرسیدم که او چرا روی ویلچر نشسته.

 او هم شهری من بود و شهر ما هم خیلی بزرگ نبود. جانباز عسکری 8 سال از من بزرگ تر است و یک سال قبل از من در سال 64 مجروح شده بود. این را بعدها فهمیدم.

پرسیدید چه درکی از اون شرایط داشتم. چیزی در موردش نمی دانستم اما یک چیزی از آن موقع یادم هست که فراموش نمی کنم. تشنگی آن روزها. خونریزی داشتم و یک هفته به من آب ندادند! خیلی تشنگی شدیدی داشتم طوری که خواب می دیدم که رفتم سر یخچال و یک پارچ آب را سر می کشم اما یکدفعه بیدار می شدم و می دیدم که هنوز تشنه ام! فوقش لب هایمان را خیس می کردند. فایده هم نداشت!

 فاش نیوز: چه کسی با شما به بیمارستان آمد؟

- وقتی به هوش آمدم دیدم که دامادمان پیش من است. او چون خارج از شهر بود، مجروح نبود. بین بستگان جابجا میشد در طول مدتی که بیمارستان بودم. گاهی برادرم و گاهی عمویم.

فاش نیوز: کی متوجه موضوع شدید که قطع نخاع شده اید؟ چه کسی به شما گفت؟

- کسی نگفت. موضوع را به تدریج متوجه شدم. یعنی کم کم متوجه شدم که شرایطم طوری شده که نمی شود راه رفت.

فاش نیوز: چه حسی داشتید وقتی فهمیدید؟

- یادم است که حس خاصی نداشتم و نگران هم نبودم. شاید به دلیل انبوه اتفاقات دور و برم بود. شاید هم همان صبری که گفتم خدا می دهد. البته جریان شهادت مادرم را هم به من نگفته بودند تا من که مرخص شدم و برگشتم شهرستان، تا یک ماه باز هم می گفتند که مادرم در بیمارستان است. بعد یک بار مرا سر مزارش بردند و من با مزار مادر مواجه شدم!

در کل پذیرش این شرایط جسمی برای من راحت بودم. من تا الان یاد ندارم که ناراحت باشم که چرا چنین وضعیتی دارم. شاید هم به خاطر سن کم بود که در آن موقع پذیرش بیشتر است. حتما خداوند هم ظرفیت اش را داده بود و مرا آرام کرده بود. حتی من به بقیه دلداری می دادم. یکی از مسائلی هم که خیلی ناراحتم می کرد این بود که کسی برایم گریه کند. مثلا فامیلی می آمدند و از سر دلسوزی گریه می کردند یا کسی ترحم می کرد، خیلی ناراحتم می کرد.

فاش نیوز: کی مرخص شدید و از بیمارستان برگشتید؟

- عید سال 66 بود. چند شب قبل از سال تحویل. پرسنل بیمارستان پیشنهاد دادند که مدتی مرا به آسایشگاه ببرند اما خانواده ام مقاومت کردند و گفتند او را به خانه می بریم. ما برگشتیم. خانه خودمان که خراب شده بود. ما مدتی رفتیم خانه خواهرم. پدر من کارش معماری بود. طی عید تا تابستان خانه مان را بازسازی کرد و ما تابستان به خانه خودمان برگشتیم.

فاش نیوز: خب بعد از برگشتن جریان درس چطور شد؟

- درست از همان موقع که برگشتیم ادامه دادم. یعنی امتحان ثلث سوم سال پنج را دادم. به خاطر وضعیتم برایم معلم می فرستادند از طرف آموزش و پرورش. قبول هم شدم در امتحاناتم و ابتدایی تمام شد.

 یکی از خاطرات آن موقع من این بود که جانباز عسکری به من سر می زد. من ایشان را نمی شناختم ولی قاعدتا" به دلیل کوچکی شهر، پدرها همدیگر را می شناختند و جانباز عسکری به من سر میزد. قاعدتا" او فهمیده بود برای من چه اتفاقی افتاده و می آمد. خیلی احساس راحتی با او می کردم. با شرایطی که برای خودم و مادرم پیش آمده بود، کنار آمده بودم.

هرچند سخت ترین شرایط برای من همان موقع پیش آمد. زخم بستر و عوارض کلیه و ... شاید من هر ماه یا چند ماه یک بار، مسیر شهرمان به تهران را طی می کردم. می آمدیم برای کارهایی مثل جراحی و دوباره برمی گشتیم. تب و لرزهای خیلی شدید که خیلی روی کلیه هایم عوارض گذاشت. بچه لاغری بودم.

فاش نیوز: افسرده نشدید؟ اشتهایتان کم نشده بود؟

- به هرحال چنین اتفاقی در چنین حجم سنگینی برای هرکس بیفتد، حواشی بسیاری ایجاد می کند. همین جا باز هم به همان بحث قبلی ام گریزی می زنم. شاید همه وقتی یک جانباز را می بینند، کسی را می بینند که روی ویلچر نشسته و راه نمی رود. شاید تنها افسوسش این است که این جوان، راه نمی رود! در صورتی که شبیه کوه یخی ست که چند برابرش زیرش است. چون وقتی چنین اتفاقی می افتد، کل سیستم بدن را تحت تاثیر قرار می دهد. از گوارش گرفته تا کلیه و اعصاب و دردهای شدید بعد مجروحیت بنام دردهای فانتومی! بعد شما با یک شرایط جدید مواجه می شوید. قبلا یکسری کارها را راحت و روتین انجام می دادید اما الان انجام آن کارها معضل می شود. اینها همه تاثیر می گذارد. من هم کمی بی اشتهاتر شده بودم و تا بخواهم به تعادلی برسم کمی طول کشید.

بعدها با بچه های جانباز که صحبت کرده بودم، دیده بودم که برای آنها راحت تر بوده. چون آنها به آسایشگاه رفته بودند و از تجارب هم استفاده می کردند. تیمی در آسایشگاه بود که به آنها می گفت چه کارهایی باید انجام دهند یا ندهند. ولی برای ما دیرتر یکسری تجربه به دست آمد و یکسری تجربیات دیگران و راهنمایی های آقای عسکری. به هم کمک می کردیم و تجربیاتمان را به هم منتقل می کردیم.

فاش نیوز: ادامه تحصیل در پایه راهنمایی به بعد چطور صورت گرفت؟

- بعد از دبستان دیگر به مدرسه می رفتم. اوائل پدرم مرا به مدرسه راهنمایی می برد. بعد با بچه ها که دوست شدیم، دوستانم مرا می بردند و می آوردند. هیچ وقت احساس فرق نکردم و راحت بودم. وقتی زنگ های تفریح می دیدم بچه ها راحت از پله های منتهی به حیاط پایین می روند و بازی می کنند ولی من نمی توانستم، غصه نمی خوردم. می نشستم روبروی پله در راهرو و بچه ها را با لذت تماشا می کردم. شاید کسی هم فکر می کرد من دارم غصه می خورم ولی اینطوری نبود!

بعد هم دبیرستان رفتم. تجربی خواندم. من دوست خیلی صمیمی ای داشتم که در راهنمایی پیدا کرده بودم. بااینکه خودم ریاضی را دوست داشتم و دو برادرم هم در رشته فنی بودند، اما برای اینکه از او جدا نشوم، رفتم تجربی. دبیرستان هم خواندم و تمام شد.

فاش نیوز: چه سالی دیپلم گرفتید؟

-  سال 73 بود و در کنکور شرکت کردم. همان سال اول، دانشگاه شاهد تهران پزشکی قبول شدم. برادرم قبل از من در رشته کامیپوتر در تهران قبول شده بود و آمده بود. بنابراین من دیگر مشکلی نداشتم. آمدم و با برادرم خانه گرفتیم. یک ترم بیشتر طول نکشید که دانشگاه را رها کردم.

فاش نیوز: چرا؟

- دوستانی داشتم که خیلی با هم نزدیک بودیم. جانباز عسکری در قروه هیئت داشتند. هیئت راه شهیدان. اینها بچه های هیئت بودند. با هم بودیم. چند تا از همین دوستان ما که دانشگاه هم قبول شده بودند، انصراف دادند و رفتند حوزه. من هم به تبع آنها رفتم حوزه. البته علل دیگری هم داشت. مثلا" در دانشگاه شاهد امکانات تردد نداشت. من هر بار که می خواستم سر کلاس بروم، باید 10تا 15 تا پله را بالا می رفتم. دانشگاه شاهد که می گفتند امکانات نداریم و انتقالی هم نمی داد به جاهای دیگر مثل دانشگاه تهران یا ایران. دوستانم باید مرا از پله ها بالا می بردند. خودم خیلی معذب بودم. همین ها هم مزید بر علت شد.

فاش نیوز: به حوزه در کدام شهر رفتید؟

- رفتیم قم یعنی رفتم و حضوری ثبت نام کردم. در مدرسه حجره گرفتیم. از سال 74 تا 78 در حوزه بودم. 4 تا 5 سال. اوایل مدرسه عمومی بودیم که همه طلاب بودند ولی طبق مشکلاتی که همیشه با جانبازان هست و هیچ جایی مناسب با جانباز ساخته نمی شود! مدرسه ای که ما بودیم بنام مدرسه صدوق که یک مدرسه نوساز بود، همچنان مشکلات تردد و سرویس بهداشتی را داشت!

یک حسنی که وجود داشت، یک مدرسه طلاب جانباز وجود داشت، البته نه مدرسه، یک خانه بود که تعدادی طلبه جانباز آمده بودند و آنجا با یکدیگر زندگی می کردند. من رفتم پیش آنها زندگی کردم. جانبازانی از مناطق مختلف کشور و با درصدهای مختلف. سال های بسیار خوبی من در کنار آنها داشتم.

فاش نیوز: چه شد که از حوزه بیرون آمدید؟

- دوباره رفیق های ناباب و دوستان نزدیک من! من یک دوست جانبازی داشتم که پزشک بود. آمده بود همانجا و درس طلبگی می خواند. حدودهای همان سال 78 بود که هی مرا تحریک می کرد که بروم و درس پزشکی را ادامه بدهم. از او اصرار و از من انکار که همین جا خوب است و ... و یادآوری کردم که دانشگاه شاهد امکانات ندارد و با انتقالی من هم موافقت نمی کنند و ...

او گفت نامه ای بنویس که شاید حالا با انتقالی تو موافقت کنند. من هم نامه نوشتم به وزارت خانه و شرایط خودم را توضیح دادم. نوشتم که امکانات مناسب حضور من در آن دانشگاه نبود. من هم نتوانستم ادامه بدهم و رها کردم و رفتم. اگر الان انتقالی می دهید، من بروم یک دانشگاه دیگر و درس بخوانم. و در کمال ناباوری نامه آمد که موافقت شد که بروم به دانشگاهی دیگر.

فاش نیوز: به کدام دانشگاه منتقل شدید؟

- دانشگاه تهران. البته نیتم اول این بود که همزمان هم دانشگاه را بخوانم و هم حوزه را. سال اول هم همین کار را می کردم. امتحانات را به قم برمی گشتم و امتحان می دادم. ولی خیلی سنگین بود و نتوانستم ادامه بدهم. آنجا را رها کردم. و پزشکی دانشگاه تهران در اصل از سال 79 شروع شد.

فاش نیوز: چقدر طول کشید تا دوره پزشکی عمومی شما تمام شود؟

- سال 89. یعنی ده سال طول کشید. بین آن اتفاقاتی افتاد و چند سری جراحی داشتیم. ازدواج کردم و در نتیجه کمی بیشتر از معمول طول کشید.

فاش نیوز: چه سالی ازدواج کردید؟

- سال 80. هم دانشگاهی ام بود. او داروسازی می خواند و من پزشکی. ایشان داروساز بودند و با معرفی یکی از دوستان مسجد آشنا شدیم. همسر دوست من که در خوابگاه خواهران دانشگاه بود، او را معرفی کرد. همدیگر را دیدیم و آشنا شدیم. دو جلسه معارفه مان در امامزاده صالح و شاه عبدالعظیم صورت گرفت. دیگر جلسه سوم را پدرش گفت که بیایند خواستگاری.

فاش نیوز: نظر همسرتان کاملا مثبت بود؟ خانواده اش چه نظری داشت؟

- پدر همسر من 9 سال اسارت داشتند. ولی خود همسر من می گفت که فکرش را نمی کرد که با یک جانباز ازدواج کند. و جالب اینجاست که بسیاری از خانم ها دوست دارند با جانباز ازدواج کنند اما خانواده شان رضایت نمی دهد! ولی همسر من که اصلا در فکرش نبود، خانواده اش برخورد خیلی خوبی هم داشتند. در اصل بستگان درجه یک او نظر منفی ای نداشتند. اتفاقا" روز اول خواستگاری برخورد خیلی خوبی از طرف خانواده ایشان و پدرش دیدیم، به گونه ای که خانواده خود من برایشان جالب بود.

و خیلی سریع هم ازدواج من اتفاق افتاد. از آشنایی ما تا عقد، یک ماه و خرده ای طول کشید. در تابستان بود و آذر ماه 80 هم ازدواج کردیم.

فاش نیوز: پس 9 سال ابتدای زندگی در حال تحصیل بودید تا پزشکی عمومی؟

- البته جراحی هایی داشتم در این میان. کلیه هایم مدتی اذیتم می کرد. مدتی در بیمارستان ها بستری بودم. همین بود که کمی طول کشید. البته قاعدتا" وقتی ازدواج می کنی، درس خواندن کمی سخت تر می شود اما در کل بهتر است. بعنی وجود همسرم یک حسن و نعمت بزرگ بوده و هست.

فاش نیوز: فرزند هم دارید؟

- نه تا الان.

فاش نیوز: از چه سالی تخصص را شروع کردید؟

- تقریبا " از پارسال شروع کردم. فاصله افتاد. قبل ازاینکه فارغ التحصیل شوی، معمولا پایان نامه می گیرند. من پایان نامه را گرفتم و گفتم که من در شهرستان کارهایش را انجام می دهم و پیگیر می شوم. من و همسرم نقل مکان کردیم به قم. خانمم هم درسش تمام شده بود. پایان نامه یک مقدار اذیت کرد. دو سالی پایان نامه دیر شد. 

بعد از فارغ التحصیلی رفتم دنبال کار. در همان مدت هم حوزه را نه به صورت آکادمیک، بلکه خودم دروسش را می خواندم. متاسفانه مشکل اشتغال همواره برای جانبازان هست. هیچ جا مرا قبول نمی کردند. تامین اجتماعی مثلا چند بار اعلام نیاز کرد برای پزشک عمومی. ولی من هر بار رفتم، هر دفعه می گفتند ما پزشک برای اورژانس می خواهیم و شما نمیتوانی! و به شکلی مرا دست به سر می کردند. درحالیکه اگر درستش و قانونی اشذ را بخواهی، باید خانواده شهدا و ایثارگر اولویت داشته باشند اما در عمل اینطور نیست!

 اتفاقا" همسر من پیش از من در تامین اجتماعی استخدام شده بود. ما می شنیدیم که یکسری نیروهای تازه کار آمده اند و نشسته اند در درمانگاه. یعنی آنها نیرو برای اورژانس نمی خواستند. من هم می توانستم در درمانگاه بیمار ویزیت کنم اما در اصل مرا دست به سر می کردند! ما حتی بخش هم می توانیم کار کنیم. اورژانس هم غیرممکن نیست اما نمی خواهند.

جالب تر اینکه این سیستم در بنیاد هم بود. چون خود بنیاد هم یکسری پزشک دارند که کارهای جانبازان را انجام می دهند. حتی من به خاطر دارم که بعد از مدتی مطب زدم و مراجعه کردم به بنیاد. چون اینها با مطب ها قرارداد دارند. خانواده های شهید و جانبازان به صورت رایگان مراجعه کنند و هزینه اش را بنیاد می دهد. که من درخواست هم به آنها دادم ولی هیچ جوابی از طرفشان نگرفتم. با وجود اینکه جایی که ما گرفته بودیم، مناسب ویلچر هم بود.

فاش نیوز: کار در مطب شما چه زمانی بود؟

- سال 93. یک سال و چند ماه در مطب اجاره ای کار کردم. بعد آن را رها کردیم و آمدم دانشگاه برای ادامه تحصیل.

فاش نیوز: خب جریان ادامه تحصیل شما در دوره تخصص به چه صورت شروع شد؟

- برای ما امکانی وجود دارد که یک مقطع به بالاتر را بدون کنکور برویم اما در کل کنکور وجود دارد و ما هم سهمیه ای نسبت به درصدمان داریم. ولی ما شرایط خاص هم داریم. یعنی حدودا" 80% رشته ها طبق خود قوانین وزارت بهداشت برای شرایط ما ممنوع است. یعنی در آیین نامه خود رشته هست که شخص دارای نقص جسمی نباشد. مثل رشته های قلب و جراحی و رشته های پر ریسک. حدود 4 تا5 تا رشته هست که ما میتوانیم تخصص شرکت کنیم که از بد روزگار جزء رشته های لوکس هم دسته بندی می شود.

 ما در رشته  پوست و رادیولوژی و پزشکی هسته ای، پاتولوژی، پزشکی اجتماعی و طب کار می توانیم شرکت کنیم. البته اینها هم منوط به هیئت علمی آن دانشگاه در آن رشته دارد که اگر قبولت نکنند، شما نمیتوانی در آن رشته ادامه تحصیل بدهی. همان طور که در رادیولوژی دانشگاه تهران به من اجازه تحصیل ندادند ولی در پزشکی هسته ای دانشگاه شهید بهشتی به من اجازه تحصیل دادند. من تخصص را از آبان پارسال شروع کردم.

فاش نیوز: همسرتان هم الان شاغل هستند؟

- بله انتقالی ایشان را هم گرفتیم و در رشته خودشان الان مشغول به کار هستند. ولی خودم چون درحال تحصیل، طبابت در محل خصوصی غیرقانونی ست، در همان بیمارستان آموزشی در حال تحصیلم کار هم می کنم. در بیمارستان طالقانی هستم.

فاش نیوز: ورزش هم می کنید؟ به نظر شما ورزش چقدر در سلامتی با وجود شرایط خاص شما و دیگر جانبازان تاثیر دارد؟

- قطعا" جزء کارهای واجب است که در بنیاد به این نتیجه هنوز نرسیده اند. مثلا" من وقتی با مسئولین صحبت می کنم، متاسفانه هنوز برایشان تاثیر ورزش در سلامت جانبازان به ویژه جانبازان نخاعی، جا نیفتاده. من خودم همه ورزش های را انجام داده ام و می دهم. من در رشته های شنا، تنیش روی میز، تیراندازی و پرتاب وزنه فعالیت داشته ام.

گفت و گو و تنظیم از شهید گمنام

کد خبرنگار: 20
اینستاگرام
سلام
ضمن تشکر و قدردانی از مصاحبه بسیار خوب و مبسوط ، با احترام بنده با موضوع تساوی شهداء و جانبازان جبهه ها با افرادی که در اثر بمباران دچار حادثه شده اند مخالفم . مگر میشود کسی که با انتخاب و خواست خود ماهها و سالها در خط مقدم جبهه بوده و در میدان نبرد مورد اثابت تیر و ترکش قرار میگیرند با کسی که نه اهل جنگ است و نه اعتقادی به نظام دارد فقط در اثر بمباران شهرها دچار حادثه میشوند یکسان باشند ؟
عالی بود جناب دکتر قنبری واقعا حق مطلب را ادا کردند ،این درد را بسیاری از جانبازان با گوشت و پوست خود لمس کرده اند ولی فریاد رسی ندیده اند
با سلام خدمت تمام بچه های فاش نیوز که زحمت میکشند تا فرهنگ ایثار را برای همیشه زنده نگهداشته شود تشکر میکنم دمتان گرم برای این مصاحبه خسته نباشید اما بیشتر دولتمردان گوش شنوا ندارند ان طوری که بفکر این عزیزان باشند نیستند نسبت به ده سال پیش کم رنگتر شد ه در تمام زمینهها اخر در دولت اسلامی 30درصد مدیران ان فیشهای چندصد میلیونی میگیرند خدا وکیلی بفکر فرهنگ ایثار و شهادت هستند اینها فقط بفکر مال دنیا هستند این مدیران از داعش خطرشان بیشتر نباشد کمتر نیست چونکه این مردم برای عدالت انقلاب کرده اند اینهمه سختی را تحمل میکنند
با سلام خدمت تمام بچه های فاش نیوز که زحمت میکشند تا فرهنگ ایثار را برای همیشه زنده نگهداشته شود تشکر میکنم دمتان گرم برای این مصاحبه خسته نباشید اما بیشتر دولتمردان گوش شنوا ندارند ان طوری که بفکر این عزیزان باشند نیستند نسبت به ده سال پیش کم رنگتر شد ه در تمام زمینهها اخر در دولت اسلامی 30درصد مدیران ان فیشهای چندصد میلیونی میگیرند خدا وکیلی بفکر فرهنگ ایثار و شهادت هستند اینها فقط بفکر مال دنیا هستند این مدیران از داعش خطرشان بیشتر نباشد کمتر نیست چونکه این مردم برای عدالت انقلاب کرده اند اینهمه سختی را تحمل میکنند
سلام . تشکر ويژه از شهيد گمنام که بهترين گزارشها را تهيه و منتشر مي نمايد ... ممنون ...مثل هميشه عالي ... موفق و سربلند باشيد
با سلام و تشکر از دوستان فاش نیوز که با مصاحبه با جانبازان عزیز روحیه امید به زندگی و اینده را در سایر اقشار به ویزه جانبازان عزیز زنده میکنند
باسلام بردوستان فاش نیوزباعرض پوزش نمیدانم سوالم رادرکدام بخش بنویسم، زیراین مطلب نوشتم باید ببخشید،من جانباز 50 درصد و8 سال سابقه اسارت دارم وبدنم تیروترکش خورده ومشکلات اعصاب وروان ودیگر مشکلات اسارت رادارم، وحالت اشتغال بنیاد هستم ،طبق قانون حق نگهداری باید حداقل حقوق قانون کار تعیین میباشد که امسال 800 هزارتومان تعیین شده است ،امابنیاد حق نگهداری به همسر من 500هزارتومان پرداخت میکند، نمیدانم چرا کامل پرداخت نمیکند،محبت فرمایید بنده را راهنمایی کنید ،چگونه این حق رو کامل برای همسرم بگیرم ،باسپاس وپوزش
برادر آزاده عزیز محمد گرامی سلام
پوزش می خواهیم از شما و همه مخاطبان عزیز سایت به دلیل محدودیت ها
ما سوال شما را به کانال آقای مجتهد گرانقدر ارسال کرده ایم.
جواب حقوقی سوال شما را که فرستادند، ما در ستون پرسش و پاسخ از شما درج خواهیم نمود
دکتر قنبری بزرگوار سلام
مطالبی که فرموده بودید خواندم و لذت بردم . آرزوی سلامتی برایتان دارم.
سلام بردوست عزیزوارجمندم جناب آقای دکترقنبری.دنیا،دارامتحان است وهرکسی بگونه ای آزمایش میشود.ان شاءالله باصابرین محشورشوید.
سلام چطوری دوست عزیز خواستم یاداز گذشته وهیئت راه شهیدان بکنم فرشاد جان چه
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi