شناسه خبر : 49674
پنجشنبه 01 مهر 1395 , 14:34
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گفت و گو با همسر شهید روز عرفه اهوازی حاج علی اکبر قمری

عالی و عاشقانه اما با سختی!

همان اولین لحظات زندگی مشترکم را با دو رکعت نماز هدیه به این بانوی جلیل القدر شروع کردم و سر سجاده ام گفتم یا حضرت زهرا من آمدم برای خدمت کردن به سرباز فرزندت امام حسین.

فاش نیوز- بسم رب الشهداء و الصدیقین. حاج علی اکبر قمری جانبازی از سلک پاسداران سبز پوش کاروان سیدالشهداء علیه السلام بود. در دوران دفاع مقدس وظیفه ای سخت به عهده داشت که تا بعد از جنگ هم باید جوابگوی همرزمانش می شد. اما نظم او در کارها باعث شد هیچ وقت شرمنده و مدیون دوستانش نشود. چه حس خوبی به حاج علی اکبر دست می داد وقتی که یک رزمنده از دورترین روستای کرمان برای بدست اوردن یک تاییدیه کوچک فراموش شده به دفتر کار او می آمد و راضی از پیش او برمی گشت. این روزها خیلی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس از حق و حقوق خود محرومند. چون برگه ماموریت یا شرح حادثه ندارند.

 حاج علی اکبر خوشحال بود که در آن روزهای آتش و خون در حفظ کوچکترین اسناد و مدارک احراز هویت همرزمانش غفلت و سهل انگاری نکرده است. او حتی برای تکمیل پرونده های آن ها در ماموریت های یک یا چند روزه به سوی مناطق جنگ می رفت و مدارک آن ها را کامل می نمود. آن قدر به این کار اهتمام داشت که در بحبوحه عملیات بدر همین که پایش به منطقه رسید، تحت تاثیر بمباران شیمیایی منطقه عملیاتی او نیز آلوده به گازهای سمی شد و تا آخرین روزهای حیاتش درگیر عوارض شیمیایی و ریه های آسیب دیده اش بود. اما حاجی هیچ وقت برای کاری که انجام داده بود ادعایی نداشت.

 گرچه بارها از مدیران و مسئولینش در زمان جنگ درخواست حضور شبانه روزی در خط مقدم جبهه را نمود. اما هرگز با این درخواست اش موافقت نشد. زیرا اهمیت کار او برای فرماندهان و مقامات ارشد نظامی پوشیده نبود. در عین حال به او می گفتند: «تو هم که مدام به مناطق جنگی تردد می کنی و در کنار رزمندگان هستی. پس به کارت بچسب که امین تر از تو برای این کار سراغ نداریم.»

تازه بعد از جنگ بود که همرزمان علی اکبر متوجه اهمیت کار مردی شدند که در دفتر کوچک کارگزینی قرارگاه کربلا در عین گمنامی صادقانه خدمت می کرد. او سال ها آن قدر صادقانه و بی شائبه خدمتگزار رزمندگان بود که اجر زحماتش عروج از آغوش خدا به سوی همرزمان شهیدش شد. شهید حاج علی اکبر قمری تنها حاجی شهید اهوازی است که سال گذشت در حادثه منی  لبیک گویان به سوی خدا پرواز کرد و جاودانه شد.

من اولین بار شهید قمری را در روز تشیع شهدای غواص در پارک شهید سبحانی اهواز دیدم. از حاجی اجازه یک گفت و گوی شهدایی درباره همرزمانش را نمودم. او با روی باز قبول کرد. اما من که در بی سعادتی شهره آفاقم، دیگر او را ندیدم تا روزی که تصویر اعلام شهادتش را روی دیوارها مشاهده کردم. بی سعادتی من همچنان ادامه داشت به طوری که بعد از یک سال که از شهادتش می گذشت، توفیق صحبت با خانواده شهید هم جور نمی شد. با شروع ماه ذی الحجه در یکی از شب هایی که سخت دلم حال و هوای حضور در منا و عرفه را کرده بود ناگهان در گروه تلگرامی خبرگزاری های خوزستان  پستی را دیدم که خبر از دیدار با خانواده شهید قمری را می داد. ادمین کانال شماره تلفنی زیر پیامش نوشته بود. به آن شماره زنگ زدم تا مطمئن شوم دیدار جنبه عمومی دارد. در شب مقرر به آدرس نوشته شده رفتم. خودم را به اولین برادری معرفی کردم که دم در خانه شهید قمری ایستاده بود. اتفاقاً برادر حسنی پور همان آقایی بود که با او تلفنی صحبت کرده بودم. هیئت آن ها رهروان شهادت نام داشت که شانزده سال هر سه شنبه به دیدار خانواده شهدا می روند و در زمینه های اجرای برنامه های فرهنگی و مذهبی فعال هستند. آن شب مراسم با خواندن دعای نورانی زیارت عاشورا و سخنرانی حاج آقا حسن زاده امام جمعه موقت اهواز تا پاسی از شب ادامه داشت.

همان شب مطلع شدم اولین سالگرد شهید فاجعه منا "حاج علی اکبر قمری" نیز بیست و پنجم شهریور در مسجد النبی (ص) برگزار می شود. سرانجام با هماهنگی همسر شهید قمری روز بعد خدمت ایشان رسیدم و گفت و گویی شهدایی و شنیدنی درباره مشی و مرام شهید با هم داشتیم. گرچه با شنیدن ویژگی های اخلاقی شهید لحظه به لحظه بر حسرت و غبطه ام افزدوه می شد. اما گیرایی کلام همسر شهید؛ سرکار خانم خدری نیز بنده را سخت مبهوت کرد. زیرا بیانش نشان از اثر مثبت و سازنده سی و سه سال زندگی عاشقانه این زوج خداجو بر روی هم داشت. بیش از این شرح نمی دهم و شما را به خواندن این مصاحبه نورانی دعوت می کنم:

فاش نیوز: لطفاً نحوه آشناییتان با شهید قمری را بفرمایید.

در مراسم ازدواج خواهرم با ایشان آشنا شدم. خواهر بزرگترم با یک پاسدار ازدواج کرد. شهید قمری هم همکار شوهر خواهرم بود. در شهریور شصت و یک مراسم نامزدی طی شد و دقیقاً در دوم مهر هم زندگی مشترکمان شروع شد. سی و سه سال زندگی عاشقانه ای با هم داشتیم. جالب این است که شهادت و پایان عمر پر خیر و برکت او نیز مصادف با دوم مهر نود چهار گردید.

فاش نیوز: شهید اهل کجا بودند؟

اصالتاً شوشتری بودند. ولی به خاطر اینکه پدر بزرگوارشان تاجر خرما بود، در اروندکنار سکنی داشتند. با شروع جنگ خانواده را به سر بندر می رسانند و خودشان در اروند می مانند. با شدت یافتن جنگ، خودش و برادرش آقا محمد با پای پیاده به طرف سر بندر راه می افتند که دو روز در راه بودند. از آن جا همه با هم به منزل خواهرشان در شوشتر می روند. چند ماه که آنجا ساکن بودند، دوباره به ماهشهر برمی گردند. در آن جا استخدام رسمی سپاه سر بندر می شوند. ایشان معاون سپاه سر بندر بودند.

فاش نیوز: شما ساکن کجا بودید؟

پدرم کارمند اداره کشتیرانی سربندر بود که با بازنشسته شدنش به اهواز آمدیم.

فاش نیوز: شما بعد از ازدواج به سربندر رفتید؟

نخیر. من همین اهواز ماندم. شهید قمری شنبه صبح می رفت سر بندر و عصر چهارشنبه برمی گشت.

فاش نیوز: شرط و شروطی هم برای شما مطرح کرد؟

بله. ایشان بیان کردند الان جنگ است. باید بدانی بود و نبود ما مشخص نیست. باید خودت را برای بعد از من آماده کنی. اگر واقعاً دنبال یک زندگی مرفه هستی، این خواسته شما با حقوق سپاه به دست نمی آید. ماموریت هایی دارم که مجبور هستی تنها در خانه بمانی. قبل از پاسخ دادن به این موضوعات خوب فکر کن.

فاش نیوز: این حرف ها برای شما تازگی داشت؟

خیر. من در یک خانواده انقلابی و مذهبی بودم. از اواخر سال 56 من با اسم امام خمینی (ره)، ساواک، مبارزه با ظلم و امثالهم آشنا شدم. با این که یک دانش آموز کلاس پنجمی بودم اما خیلی واژه ها مثل اطلاعیه، اعلامیه، اسم و رمز شب را می شناختم و شنیده بودم. پدرم یک فرد مقید و مذهبی بود که برای شش تا دخترش دنبال همسران مذهبی بود. بیشتر پسردایی و پسرخاله هایم پاسدار بودند. همه این عوامل باعث می شد که کاملاً حرف های شهید قمری را درک کنم.

فاش نیوز: از ایام زندگیتان با شهید قمری تعریف کنید.

عالی و عاشقانه. اما با سختی. باور می کنید خدای روی زمین من این آقا بود؟ پسرهایم به شدت پدرشان را دوست داشتند. من بدون مشورت با علی اکبر کاری نمی کردم. نه از ترس و اجبار؛ بلکه از روی عشقی که به ایشان داشتم. دلم نمی آمد ناراحتش کنم. چون می دیدم او هم با لذت در خدمت زن و بچه اش است. من طبق تربیت والدینم در زندگی زناشویی ام به سیره و منش حضرت زهرا (سلام الله علیها) متمسک شده بودم. همان اولین لحظات زندگی مشترکم را با دو رکعت نماز هدیه به این بانوی جلیل القدر شروع کردم و سر سجاده ام گفتم یا حضرت زهرا من آمدم برای خدمت کردن به سرباز فرزندت امام حسین. دیگر همه امورات من را خودت راه بینداز. در این سی و سه سال زندگیمان فراز و نشیب های زیادی داشتیم. مخصوصاً آن هشت سال دفاع مقدس. من با سه فرزند در یک اتاق زندگی می کردم. همسرم مدام در ماموریت بود. حقوق پاسدارها کم بود. اما من به خاطر قلب پر محبت و پر از عشق شهید قمری همه این روزهای سخت را پشت سر گذاشتم. واقعاً در زندگیمان با من صداقت داشت. فقط بگویم لذتی که در زندگی پاسدارهای با صداقت وجود دارد، در هیچ زندگی دیگری نمی بینید. من هیچ وقت چیزی از او طلب نکردم. اما خود شهید قمری هر چه در توانش بود، برای ما انجام می داد. خیلی خانواده دوست بود و من از زندگی با او احساس خوشبختی می کردم.

فاش نیوز: شما با این بینش ارزشمند، چند ساله بودید که وارد زندگی شهید قمری شدید؟

شانزده ساله بودم.

فاش نیوز: عامل این همه احساس خوشبختی خود را چه می دانستید؟

ببینید من هر وقت شهید قمری می آمد منزل، تا چند ساعت اصلاً درباره مشکلات و امور خانه و گلایه هایم با ایشان حرف نمی زدم. بعضی وقت ها ناراحت و عصبانی از برخوردها به خانه می آمد. من تا جایی که برایم امکان داشت، فضای خانه را آرام می کردم. از همان آغاز زندگی این شیوه من بود. بعد از پذیرایی جسمی و روحی از همسرم، بعد آرام آرام خودش می گفت: خانم چه خبر؟ آن وقت من هم حرف هایم را به او می گفتم. در واقع تمام هم و غم من این بود هر چه را که در ارتباط با همسرداری حضرت فاطمه سلام الله علیها خوانده بودم، به آن عمل کنم. درست است من این حرف ها را می زنم، ولی دلم می خواهد خواننده های جوان بدانند، رعایت این حرف ها واقعاً سخت است. مخصوصاً که صاحب سه بچه هم باشی که بنا به مقتضیات سنشان هر چه را ببینند می خواهند. اما من سعی می کردم همه امورات را تدبیر کنم و در کنترل درخواست های منطقی از همسر دربیاورم. خودم هم اهل هنر بودم و در تزیین کردن خانه سلیقه به خرج می دادم. در هشت سال اول جنگ روی شهید قمری خیلی فشار بود. جنگ بود و سختی هایی که خیلی هایش را من نفهمیدم . اما می دیدم همسرم از درون رنج می برد. در عین حال سعی می کرد از محبت به ما کم نگذارد. به همین دلیل خیلی مواظب جو خانه بودم.

 تا سال 71 تو یه اتاق زندگی کردم. بعد از جنگ مهربانی های همسرم ملموس تر شد. هیچ چیز برای ما کم نمی گذاشت. فرزند دومم دچار عوارض تنفسی شد. با این حال که تمام هم و غم او کارش بود. باز هم برای بچه خیلی وقت می گذاشت و او را با هم به بیمارستان می بردیم. چند نوبت بستری شد. بعد از جنگ وقت بیشتری برای خانواده صرف کرد. ما به مسافرت می رفتیم و او در امورات خانه مشارکت بیشتری داشت. اگر این حرف ها را دارم می گویم برای تعریف از خودم نیست. دلم می خواهد اگر حرف های من برای یک نفر سازنده باشد تا جایی که در توان دارم از روزهای زندگی عاشقانه ام با علی اکبر تعریف کنم. این روزها که اکثر خانواده ها مشکل دارند برای این است که خانم ها توقع زیاد دارند اما مردهایی هم هستند که برای خانواده کم می گذارند. من این حرف ها را برای آن ها هم می گویم اما تجربه ثابت کرده آرامش و پیشرفت یک مرد به هنر خانه داری زن برمی گردد.

فاش نیوز: وقتی شهید قمری به منطقه و جبهه می رفت خبردار می شدید؟

- راستش را بخواهید علی اکبر تا پایان جنگ اصلا در این زمینه با من حرف نزد و به من نگفت چکار می کنم یا کجا می روم . ولی خب در آن ایام چند شبی به خانه نمی آمد. الان که شهید شده خیلی از برگه ماموریت های آن زمانش را دیدم. حالا پی بردم کجا رفته و چند روز رفته است. او نسبت به حفظ اسرار نظامی خیلی وسواس داشت و به من چیزی نمی گفت. مخصوصا که شغلش در قرارگاه کربلا از حساسیت مهمی برخوردار بود. پس خیلی اطلاعاتی رفتار می کرد. آن موقع کامپیوتر نبود که اطلاعات را ثبت کند. به همین دلیل تمام حقوق و مزایا، تمام اطلاعات و گفته و ناگفته های پنهان، در دفتر ایشان ثبت و ضبط می شد. به همین دلیل مسئولین ارشد، فرم درخواست جبهه او را امضا نمی کردند که به جبهه برود.

  این اواخر کیفش را باز کردم و برگه های انجام ماموریتش را برای انجام کارهای پشتیبانی نیروها به چشم دیدم. تازه فهمیدم با چه فرد رازدار و بی ادعایی زندگی می کردم. مخصوصا گواهی های پزشکی اش که دال بر مصدومیت شیمیایی ایشان بود را الان رویت کردم. من بعد از شهادت حاجی متوجه شدم اخلاص یعنی چه! او یک آدم مخلص بود. کارهایی می کرد که به چشم شاید مسئولی نمی آمد ولی با کارهایش دل رزمنده ای از دورترین نقطه این کشور را شاد می کرد که در به در دنبال پیدا کردن یک گواهی حضور در جبهه بود و حاجی مشکلش را حل می کرد. گاهی علی اکبر شکرگویان و خوشحال به خانه می آمد. وقتی سر صحبت را باز می کرد، راز سرور قلبیش را می فهمیدم که دل یک همرزم خود را شاد کرده که امیدی به حل مشکلش نداشته بود.

فاش نیوز: از آن روزی بگویید که شیمیایی شد.

- در یکی از ماموریت هایش که به جزیره مجنون رفته بود و همزمان با عملیات به خانه آمد که دیدم سر و صورتش قرمز و چشم های او عین کاسه خون شده است. به سختی نفس می کشید. بعدها هم تحت تاثیر کوچکترین تحریکاتی عوارض شیمیایی اش عود می کرد.

فاش نیوز: شهید قمری بعد از جنگ چه کار کرد؟

- ایشان تا زمان بازنشستگی در همان پست قبلی خودشان بودند، ضمن آنکه بعد از آن یکی از رزمنده های جنگ نرم هم شدند. عده زیادی مثل او این شیوه را انتخاب کردند. برای جوان هایی که آن زمان را درک نکرده بودند خیلی وقت می گذاشت و می گفت که فکر نکنند ما جنگیدیم. او با دلایل زیاد برایشان توضیح می داد که رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس از خاک و ناموس وطن دفاع کردند. او در مقابل کسانی که نسبت به ولایت بی حرمتی می کردند یا از اسم مقام عظمای ولایت سوء استفاده می کردند خیلی  صریح واکنش نشان می داد. از نظر من در دفاع از حریم ولایت مثل جناب ابوذر دفاع می کرد. یک زمانی به او می گفتم تو رفتارهایت الگوگیری از حضرت علی علیه السلام است و از یک زمانی هم به او گفتم تو ابوذری شدی برای دفاع از رهبر و نظام و ارزش ها.

 از کسی هم باکی نداشت. خیلی خون دل خورد. به راحتی نمی توانست از پاسدار بودنش حرف بزند. چون جو علیه رزمنده و پاسدار و بسیجی شده است. بعضی ها فکر می کنند پاسدارها افرادی هستند که همه چیز را برای خودشان می خواهند. افرادی جنگجو و خشن هستند. این برخوردها او را خیلی ناراحت می کرد. از وضع فرهنگی و اقتصادی جامعه رنج می برد و مدام نسبت به این موضوعات در حال روشنگری بود. زبان تند و تیزی داشت. روبروی کسانی که در ظاهر اسم رهبری را می آوردند اما در باطن کارهایی می کردند که خدشه به نظام و ارزش ها بود با شجاعت می ایستاد. حتی نسبت به عملکرد خیلی از پاسدارها هم انتقاد داشت. می گفت از زمانی که آرم سپاه از روی قلب های پاسدارها بر روی دوششان قرار گرفت، هدف ها یک کم تغییر کرد. الان وقتی به زندگی خودم و علی اکبر خوب نگاه می کنم بی اغراق می گویم آرم سپاه روی دلش حک شده بود.

فاش نیوز: از زمان بازنشستگی شهید قمری چند سال می گذرد؟

- هفت یا هشت سال

فاش نیوز: شهید قمری کی برای تشرف به مکه ثبت نام کرد؟

- ایشان مثل هر عاشقی دلش برای زیارت خانه خدا می تپید. وقتی بازنشسته شد مبلغی بابت بازنشستگی به او دادند اما مبلغی از آن پول صرف کارهای خانه و سر و سامان دادن بچه ها شد. آن زمان نشد که برای تشرف ثبت نام کند تا اینکه دو سال پیش ارثیه ای پدری به ایشان رسید. به خاطر شور و شوقی که در دلش موج می زد با توافق هم یک حج آزاد خرید. حاجی خیلی ابراز ناراحتی می کرد که چرا نمی شود دو تایی به حج واجب برویم . اما من به ایشان دلداری می دادم به محض اینکه ثبت نام شروع شد با هم اقدام می کنیم. به هر حال ایشان مستطیع شده بود و باید به این حج واجب می رفت. خداوند هم خیلی سریع دعوتنامه اش را جور کرد و او با گروه حاجیان مقیم خارج که پانزده نفر بودند به این سفر پر رمز و راز و پر از معنویت رفتند. آنها از اهواز به طرف یزد رفتند و از آنجا به طرف مکه حرکت نمودند. وقتی به این نحو مظلومانه به شهادت رسید دلم به خاطر فراقش آتش گرفت. اما خیلی به حالش غبطه خوردم . گفتم علی اکبر تو برای من خوب بودی ولی با این اتفاق که افتاد فهمیدم که تو خوبتر از خوب بودی. زیرا خدا تو را به شکل خاصی به طرف خودش برد.

فاش نیوز: آخرین تماسی که با شهید قمری داشتید کی بود؟

- ایشان یک اخلاق شایسته ای که داشت این بود که در وقت سفر خودش مدام زنگ می زد و از حال خودش مرا خبر می کرد. خودش که به مقصد می رسید زنگ می زد. او با این کارش دلهره و نگرانی را از من دور می کرد. خصوصیت بارزش نظم بود و توجه به جوانب همه کارهایش داشت. دوم ذی حجه آقای قمری با چند نفر رفتند یزد و از آنجا با آخرین پرواز رفتند جده. سوم ذی حجه ساعت هفت یا هشت شب به جده رفتند. وقتی رسید از روی پله های هواپیما به من زنگ زد و خبر سلامتی اش را داد. خودش تماس می گرفت. ما به او پیام می دادیم. قبل از شروع دعای عرفه ساعت دو  بعدازظهر من در خانه در حال تدارک مراسم شب عید قربان بودم. ایشان به من زنگ زدند و حال همه را پرسیدند و اعلام کردند از این ساعت به بعد مجبورم گوشیم را خاموش کنم و در چادر بگذارم. بعد از انجام اعمال، خودم زنگ می زنم. حتی وقتی خواستم از جای خالی اش در خونه بگویم، او صحبتم را قطع کرد و با عجله خداحافظی نمود و به من گفت مواظب پسرها باش. آخه من بعد جنگ این همه مدت از او دور نشده بودم و در طی این یک هفته خیلی دلم برایش تنگ شده بود .

فاش نیوز: ته دلتان احساس خاصی هم داشتید؟

- خیلی دلشوره داشتم. حالت خاصی در وجودم حس می کردم. اما فکر می کردم طبیعی ست. بخاطر هیجان و دوری این چند مدت از علی اکبر و به خاطر مهمان هایی که از راه های دور و نزدیک به خانه ما می آمدند. همش در حال تداعی اعمال او بودم و در ذهنم دعا می کردم یادش باشد برای ما هم دعا کند. این دلشوره را داشتم. حالا اضطراب بود، شادی بود، هیجان بود هر چه بود بی تاب بودم. پسرم به من گفت مامان روز عید قربان بریم آبادان. ولی من دنبال یک بهانه ای بودم که او را منصرف کنم. دلم می خواست در خونه باشم که هر وقت حاجی زنگ زد جواب بدهم. شب عید قربان خواب دیدم حاج علی اکبر یک دسته گل بزرگ برایم آورد و بعد دوباره از من خداحافظی کرد. با این حال باز هم دلم نمی خواست خوابم را بد تعبیر کنم.

فاش نیوز: چه ساعتی عمق فاجعه منا و تصاویر را دیدید؟

- ساعت دوازده ظهر. اما من دلم نمی خواست به دلم بد راه بدهم. می گفتم آقای قمری محتاط است. بخاطر مشکل ریه هایش در جمعیت راه نمی رود. در شلوغی نمی رود. با همین افکار ساعت چهار بعدازظهر با کاروانشان تماس گرفتیم. روحانی کاروان با حالت خاصی به ما گفت نترسید من حاجی را دیدم که با آمبولانس بردنش بیمارستان. وقتی این حرف را شنیدیم دنیای جلوی چشم هایم سیاه شد. باز هم به خودمان امیدواری می دادیم حالا در بیمارستان به او می رسند. اما هر چه ساعت ها می گذشت خبر جدیدی از حاجی به دست ما نمی رسید. ناچار به سازمان حج و زیارت رفتیم و گفتیم حاجی ما هم در میان این حجاج بوده. آن وقت تازه آنها متوجه شدند اهواز هم یک حاجی گمشده دارد. مرسوم بود حجاج ایرانی بعد از سی روز برگردند. اما حجاج ایرانیان خارج از کشور بعد از بیست و یک روز برمی گردند. در هول و ولای شدیدی بودم. الان اصلا آن لحظه ها یادم نیست. ساعت ها چه گذشت یادم نیست. تاریخ ها را یادم نیست. اصلا حال و روزم بهم ریخته بود و خودم نبودم. حالت خیلی بدی بود. تا اینکه کاروان ایرانیان مقیم خارج آمد. فردایش به ما اطلاع دادند بیایید وسایل پدرتان را ببرید. هجده یا نوزده مهر، ساک حاجی به دست ما رسید. همه چیز مرتب در ساکش بود فقط لباس احرامش نبود. حتی خوراکی ها هم دست نخورده مانده بود. همان شب متوسل به حضرت رسول اکرم صلوات الله علیه شدم و دو رکعت نماز به نیت حاجی خواندم تا هر چه زودتر یک خبری از او به دستم برسد.

فاش نیوز: چه کسی خبر شهادت شهید قمری را به شما داد؟

- آقای غفاری روحانی کاروان بعد از نماز صبح به خانه ما زنگ زد. پسرم گوشی را برداشت. ایشان می خواستند از الهامات قلبی من مطلع بشوند. بهشان گفتم من همون عید قربان خواب علی اکبر را دیدم. ایشان بعد از شنیدن این حرف ها به ما اعلام کردند پدر شما در خواب من آمده و گفته من درمیان شهدای پاکستانی هستم. همه چیز را به خانومم گفتم. چرا نمی آیید دنبالم؟ بعد خود آقای غفاری به مدیر کاروان زنگ زد. چند روز بعد پسرم به سراغ من آمد و گفت مامان پدر پیدا شد. اما روحش رفته پیش خدا.

فاش نیوز: مراسم تشییع شهید قمری چه زمانی بود؟

- تاریخ دقیقا یادم نیست. چند روز طول کشید که پیکر مطهر شهید به اهواز رسید. اما مصادف با یکم محرم سال نود و چهار تشییع شد. قبل از خاکسپاری پسرم به من گفت نمی خواهد تو پدر را ببینی. پدر به خاطر ماندن در شرایط نامناسب وضعی دارد که شاید تو را اذیت کند و ناراحت بشوی. وقتی دیدمش حالت تبسم قشنگی روی لب هایش نقش بسته بود. اما رنگ صورتش تغییر کرده بود. به پسرم گفتم اگر اجازه ندید پدر را ببینم تا قیامت خودم را نمی بخشم. پدرتان هم از من ناراحت می شود. با اصرارهای من اجازه صادر شد. وقتی بالای سر آن مرد خداجو ایستادم که به کعبه مقصود رسیده بود، با همان اشتیاق عاشقانه ام و سوز هجری که قلبم را فرا گرفته بود به او  گفتم تو که بهترین زایر و مهمان خدایی، از خداوند بخواه دعای خیر تو همیشه بالای سر من و بچه هایت و همه دوستانی باشد که با دل سوخته در مراسم تو شرکت کردند. من از تو خیلی راضی بودم و تو هم از ما راضی باش.

فاش نیوز: حس و حالتان در این یک سال بدون وجود ظاهری مردی که عاشق خانواده بود چطور گذشت؟

- می توانم با جرات بگویم او در این مدت یک سال مدام با من بوده مثل همیشه. مثل این سی و سه سالی که با هم زندگی کردیم. اما حالا حضورش جلوه ای دیگر دارد. نمی دانم اسمش چیست. شاید بشود گفت خوابش را می بینم  و به این خواب نمی شود اعتماد کرد ولی هر چه هست همیشه با من هست و در خواب به من مشورت می دهد. حتی بعد از این حادثه در خوابم آمد و به من گفت هر چه سوغاتی با هم خریدیم را به فقرا ببخش.

فاش نیوز: آخرین صحبت های خود را با یک دعا بفرمایید .

- ان شاءالله روح پاک و مطهر این شهدا شفیع همه ما و کسانی بشود که در این حادثه غم به دلشان شد. امیدوارم راه ائمه اطهار و حضرت زهرا سلام الله علیه ادامه داشته باشد تا زمانی که به حق امام زمان عجل فرجش زودتر تحقق پیدا کند و حکومت برسد به دست آقا و دست ظالمان ستمگر و آدمکش سعودی قطع بشود و نابود بشوند.

فاش نیوز: ممنونم که ما را با این کلام گیرا به خلق و خوی شهید روز عرفه آشنا کردید . التماس دعا

 

گفت و گو و تصاویر از خانم جعفری

کد خبرنگار: 23
اینستاگرام
عطیه سادات حجتی :
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی می‌کَنیم ریشه‌ی آل‌ سعود را
افتاده دست ابرهه‌ها خانه‌ی خدا
سجیل کو که سر شکند این جنود را

محمدجواد شرافت
با شمایم ای شمایان بشکه ی دشداشه پوش
با وقاحت روی فرش نفت و خون می ایستید
ای شما لات و هبل های ابوسفیان تراش
سال ها در خانه ی امن الهی زیستید
ننگ بر نیرنگتان با ماست روی جنگتان

میلاد عرفان پور :
هنوز گرم مناجات و گریه‌ی عرفاتم
چقدر بوی شهادت گرفته است حیاتم
هنوز تشنه‌ام آری، قسم به اشک دمادم
دمی به چشمه‌ی زمزم، دمی کنار فراتم

حجت السلام و المسلمین انصاری نژاد
بنگر این جامه سپیدان را به لبیکی شگفت
بعد از آن با حیرت آن سوتر امیرالحاج را
این شقایق سیرتان در خون تماشایی ترند
پس چه حاجب بعد ازین گلدوزی نساج را ؟!

فاطمه نانی زاد
چه‌قدر بغض در گلوشان بود
حاجیانی که تا منا رفتند
آه تقدیر عده‌ای این شد
از منا سوی کربلا رفتند

محدث خراسانی
کنار خانه امن تو امسال حریم و حرمت حج رو شکستند
دوباره کربلا و قصه آب، دوباره کاروان و راه رو بستند

با تشکر از همسر شهید قمری و با تشکر از سایت فاش نیوز و کارکنانش که زمینه آشنا شدن با جانبازان و شهدا را برای ما فراهم می کند .

نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi