شناسه خبر : 49743
دوشنبه 05 مهر 1395 , 13:35
اشتراک گذاری در :
عکس روز

ناگفته‌هایی از شهدای دشت ذوالفقاری

وقتی امام(ره) ضامن نجات جان پسرم شد

«شاهرخ ضرغام» با پیروزی انقلاب اسلامی، متحول شده و به جرگه انقلابیون می‌پیوندد. به گونه‌ای که برای سرکوبی نخستین شورش ضد انقلابیون در کردستان به همراه نوچه‌هایش به آنجا می‌رود. زمانی که از مادرش در مورد عاقبت شاهرخ پرسیدم گفت: «اگر امام نبود بچه‌ام اعدام می‌شد».

اگر انقلاب اسلامی تا به امروز پیروز همیشگی میدان‌‌های جنگ‌ نرم و سخت بوده، به دلایل ولایی بودن آن است. در غیر این صورت در طی 30 سال گذشته آمریکا با داشتن تجهیزات نظامی مدرن ما را از بین برده بود. اگر پشتیبانی ولایت ائمه (ع) نبود، مگر ما می‌توانستیم در مقابل دشمنان استقامت کنیم! توکل، توسل، تدبر ما را در انقلاب و جنگ تحمیلی پیروز کرد و الا سلاح‌های ما قدرت مقابله با دشمن را نداشت. در روزهای نخست جنگ تحمیلی ما اسلحه «ام 1» داشتیم. این اسلحه همانند یک چوب دستی در مقابل توپ و تانک است. طبق آیه قرآن که می‌فرماید: «پیامبر تیری که تو پرتاب می‌کنی، ما آن را به هدف می‌زنیم»، ما هم این چنین 8 سال در مقابل استکبار جهانی ایستادیم.

این سخنان را «سردار قاسم صادقی» که از نخستین روز جنگ تحمیلی در قالب گروه «فداییان اسلام» خود را به مناطق عملیاتی رساند، بازگو می‌کند. در طی سال‌های تشکیل این گروه تا به امروز روایت‌های بسیاری از اعضای تشکیل دهنده آن شنیدیم، اما شنیدن سخنان فردی که با این گروه هم‌راه بوده و امروز در حال تاسیس یادمانی برای شهدای نخستین روزهای جنگ در دشت ذوالفقاری است، شنیدنی خواهد بود.

سردار در حالی که مشغله‌های فراوانی برای تکمیل یادمان دارد، به تهران آمده تا از جان‌فشانی کسانی بگوید که با وجود شرایط سخت در نخستین روزهای نبرد ناعادلانه ایران و عراق خود را به مرزهای کشور رساندند. او که شاهد اشتیاق ما است، بدون مقدمه‌چینی لب به سخن باز کرده و می‌گوید: «همه چیز به گروه فداییان اسلام برمی‌گردد. گروهی از جوانان با غیرت که قبل از ورود هر ارگان و سازمانی، خودجوش برای دفاع به سمت مرزها حرکت می‌کنند. ابتدا دو اتوبوس از تهران به فرماندهی شهید سید مجتبی هاشمی سمت خرمشهر رفت. با شهید هاشمی آشنایی قبلی نداشتم، اما به جرات می‌توانم بگویم که او با سازماندهی نیروهای مردمی در نخستین روزهای جنگ باعث عقب نشینی دشمن شد. نیروهای مردمی توانستند 34 روز در خرمشهر مقاومت کنند. البته شهید «جهان آرا» نقش بسزایی در مقاومت نیروها داشت. آرام آرام نیروهای مردمی از سراسر کشور به خرمشهر آمدند و جذب گروه فداییان اسلام شدند. پس از مدتی استعداد ما به 1500 نفر یعنی به اندازه یک تیپ رسید. با سازماندهی نیروها در گروهان و دسته، سعی بر سازماندهی نیروها کردیم. با سازماندهی نیروها و با شبی‌خون‌های متعدد، تمرکز دشمن را برهم می‌زدند».

اگر امام نبود پسرم را اعدام می‌کردند

حاج قاسم به ورود نیروهای سپاه، ارتش، جهاد، کمیته، ژاندامری، شهربانی و اقشار جامعه اشاره کرد و ادامه داد: «با همکاری تمام اقشار جامعه و سازمان ها توانستیم آبادان را از محاصره اولیه خارج کرده و دشمن را به بیابانی‌های آبادان (دشت ذوالفقاری) روانه کنیم. پس از عقب نشینی دشمن، خط پدافندی به طول تقریبا 15 کیلومتر تشکیل شد. رزمندگان با نثار خون‌شان اجازه ندادند دشمن به آبادان نزدیک شود. دشمن نتوانست به مدت یک سال وارد آبادان شود».

سردار صادقی اتاق 12 متری منزل خود را به گنجینه‌ای از آثار دفاع مقدس تبدیل کرده است. او در شرح تصاویر نصب شده، همچنین پوستری از شهدای «فداییان اسلام» می‌گوید: «در دشت ذوالفقاری، بیش از 400 نفر از این گروه به شهادت رسیدند. هر یک از شهدا سرگذشت جالبی دارند. زیرا هر کدام با داشتن شرایط خاص وارد جنگ شدند».

اگر امام(ره) نبود پسرم را اعدام می‌کردند

حاج قاسم لحظه‌ای به پوستر نگاه کرده و هر کدام از شهدا را از نظر می‌گذراند. نفسی تازه کرد و ادامه داد: «از اقشار مختلف جامعه به گروه فداییان اسلام پیوستند. نیروها در طیف‌های مختلف از جمله طیف پزشکان، دانش آموزان، کاسبان، داش‌مشتی‌ها و طیف نماز شب‌خوان‌ها، طیف پدر و پسر، طیف جهاد سازندگی و ... تقسیم بندی شدند. شاید برایتان جالب باشد تا چند تن از این شهدا را معرفی کنم. « محمد علی حبیب الله» سال 1348 برای ادامه تحصیل به آمریکا سفر می‌کند. در حالی که دکترای انفورماتیک داشته، روزهای نخست جنگ خود را به آبادان رسانده و نهایت در 12 مهر 59 به شهادت می‌رسد. «اصغر شعله ور» تحصیل کرده در رشته پزشکی از آمریکا بوده و خود را 14 روزه از طریق آبی – خاکی به تهران می‌رساند. یک ساعت نزد خانواده‌اش می‌ماند و سرانجام در اثر ترکش خمپاره به شهادت می‌رسد. بخشدار همدان نیز با داشتن دکترای علوم سیاسی به دفاع از کشور می‌آید. «سید مجتبی هاشمی» آن زمان 5 فرزند داشت. او کاسب بود، همچنین به صورت افتخاری در کمیته انقلاب اسلامی فعالیت داشت. او فرمانده ما بود.»

به تصویر شهید «شاهرخ ضرغام» که می‌رسد با اشتیاق بیشتری می‌گوید «شاهرخ گنده لات تهران بوده که زندگی متفاوتی را در دوران انقلاب و پس از آن می‌گذراند. او را به نام «حر انقلاب» می‌شناسند. قبل از انقلاب کارهای انجام می‌داده که در شان یک بچه مسلمان نبوده اما با پیروزی انقلاب اسلامی، متحول شده و به جرگه انقلابیون می‌پیوندد. به گونه‌ای که برای سرکوبی نخستین شورش ضد انقلابیون در کردستان به همراه نوچه‌هایش به آنجا می‌رود. زمانی که از مادرش در مورد عاقبت شاهرخ پرسیدم گفت: «اگر امام نبود بچه‌ام اعدام می‌شد». او به قدری ولایت پذیر شده بود که می‌گفت: «اگر رگ دو دستم را بزنند، خونم نام خمینی را می‌نویسد». کتابی هم به نام «حر انقلاب» از زندگی این شهید به چاپ رسید که مورد استقبال نیز قرار گرفت. شاهرخ ضرغام سرانجام در 17 آذر ماه 59 در دشت ذوالفقاری جاویدالاثر شد.»

 حضور در جبهه و نصف شدن حقوق ماهانه

در نخستین روزهای جنگ اکثرا خانوادگی و یا دوستانه می‌آمدند. در جمع شهدای ذوالفقاری طیف برادران همچون شهیدان «علیرضا و غلامرضا مستعدی»، شهیدان «شیردم» داریم. 8 نفر از بهترین نیروهایمان از همدان با یک خمپاره شهید شدند. در یادمان دشت ذوالفقاری برای هر یک از این طیف‌ها سنگر جداگانه‌ای به همراه وسایلی که همراهشان بوده، ساختیم. برای این هشت نفر یک سنگر تهیه کردیم. در جمع نیروها گاهی داشتیم افرادی که تک فرزند، نان آور خانواده و یا دارای مقام و منسب بودند. یکی از نیروها که 4 فرزند داشت، زمانی که به جبهه می‌آید صاحب کارخانه‌ای که در آن کار می‌کرده حقوقش را نصف می‌کند. اما او دفاع از کشور را در اولویت می‌دانست و سرانجام به شهادت رسید.

سربازان مقتضی 56 با وجود اینکه اکثر زن و بچه داشتند، شجاعت‌های بسیاری در میدان نبرد از خود نشان دادند و در نهایت برخی از آنها در دشت ذوالفقاری و باقی در سال‌های بعد از جنگ به شهادت رسیدند.

اگر امام نبود پسرم را اعدام می‌کردند

سنگر قبر مادر دو شهید مزین به نام «مادر شهر»

حاج قاسم سرش را به زیر انداخته و در ادامه سخنانش رقابت‌های گاهی ناسالم نمایندگان مجلس را باعث تاسف می‌داند و می‌گوید: «قابل توجه نمایندگان مجلس که در رقابت ناسالم سعی می‌کنند به کرسی مجلس برسند باید بگوییم ما در آن دوران فردی در گروه داشتیم به نام «کرامت ایزد پناه». پدرش 35 سال بعد از شهادتش به محل شهادت آمد و روایت کرد: «کرامت، معلم عشایر بود. در یاسوج برای نمایندگی مجلس کاندید شد. رقابت بین دو نفر رسید. شب قبل از رای گیری به منزل آمد و گفت می‌خواهم انصراف دهم. امام (ره) فرمودند: «جنگ راس اولویت است. من باید برای دفاع به جبهه بروم.»

در جمع گروه دو برادر به نام های «امیر و مصطفی شیرازی» حضور داشتند که یکی مفقودالاثر و دیگری مفقودالجسد می‌شود. مادرشان آخرین فردی بود که از خرمشهر خارج شده و اولین زنی بود که بعد از آزادی خرمشهر وارد شهر می‌شود. در سنگ قبرش نوشته‌اند «مادر شهر».

رزمنده‌ای که نمره قبولی گرفت/ امام رضا (ع) برادرم را به جبهه کشاند

سردار صادقی که برای جمع آوری اطلاعات هر یک از شهدا زحمات زیادی کشیده است، می‌گوید: «پیدا کردن خانواده هر یک از این شهدا کار آسانی نبود. بر سر مزار شهدا در گلزار شهدای تهران شماره تماسم را گذاشتم تا خانواده یا بستگان شهید با من تماس بگیرند. اکثر اولیای این شهدا به رحمت خدا رفتند و این موضوع کار را سخت‌تر می‌کند. در تلاشم تا بتوانم کتابی با موضوع شناسایی شهدای نخستین روزهای جنگ منتشر کنم.

در گفت‌و‌گو با خانواده شهدا به آدم‌های خاصی که سرگذشتی جالبی داشتند برمی‌خوردم. برای نمونه زندگی دو تن از این افراد را برایتان روایت می‌کنم. مادر «شهید صادقیان» زمانی که می‌خواست عکس فرزندش را نشانم داد و گفت «در خرداد سال 60 به منزل آمدند و با پسرم در حالی که وسایل شخصی‌اش را داخل ساک می‌گذاشت روبرو شدم. گفتم «کجا می‌روی؟» که پاسخ داد «مدرسه». من که افرادش متعجب بودم گفتم «با وسایل شخصی و ساک به مدرسه می‌روی؟» پسرم آن روز جوابی به من داد که پس از شهادتش متوجه منظورش شدم. گفت «می‌روم جبهه که امتحان بدهم». در مرحله اول اعزامش مجروح شد و در مرحله دوم به شهادت رسید. او در کلاس درس ایثار، شهامت و از خودگذشتی نمره قبولی آورد.

شهید دیگری که روایت زندگی‌اش را هرگز فراموش نخواهم کرد، «شهید امرالله دهدار» است. او تک فرزند پسر خانواده بوده که در سال 56 برای کسب درآمد به کویت می‌رود. او خرج خانواده 9 نفره خود را به تنهایی فراهم می‌کرد. 10 روز از جنگ گذشته بود که به خانه برمی‌گردد. او در پاسخ نگاه‌های متعجب خانواده می‌گوید: «چند شب پیش خواب دیدم که یک نفر من را تکان می‌دهد و به نام مرا صدا می‌زند. چند مرتبه این اتفاق تکرار شد و من توجه نکردم. بار سوم که تکان خورد به آن فرد نگاه کردم. خطاب به روحانی با قد رشید و نورانی که روبرویم بود گفتم «شما چه کسی هستید؟» گفت: «من امام رضا (ع) هستم. به ایران برو که جنگ شده است». به همین خاطر بازگشتم. او بچه یاسوج بود که همان روزهای نخست حضورش در جبهه به شهادت رسید.

اگر امام نبود پسرم را اعدام می‌کردند

افتتاح یادمان شهدای دشت ذوالفقاری

از نخستین روزهای جنگ تا شکست حصر آبادان بیش از 10 هزار نفر از نیروهای داوطلب مردمی از سراسر کشور و حتی ایرانیان مقیم دیگر کشورها جذب گروه فداییان اسلام شدند. بیش از 400 شهید دادیم که 90 درصد آن‌ها در دشت ذوالفقاری به شهادت رسیدند. با شهید مجتبی هاشمی، 5 روز قبل از «شهید چمران» جلسه‌ای جهت سازماندهی نیروها تحت عنوان «گروه جنگ‌های نامنظم» تشکیل شد، اما با شهادت چمران این اتفاق رخ نداد.

گروه فداییان اسلام بعد از سامان دهی جبهه های جنگ منحل شده و نیروها جذب سپاه، بسیج، کمیته، جهادسازندگی شدند. من به سازمان بسیج پیوستم و پس از مدتی جذب سپاه پاسداران شدم. تا پایان جنگ در تیپ محمدرسول الله (ص) خدمت کردم. فعالیتهایم را پس از جنگ در سپاه تا دوران بازنشستگی ادامه دادم.

بعد از بازنشستگی فعالیتهایم را برای جمع‌آوری اطلاعات شهدای دشت ذوالفقاری و تاسیس یادمان این دشت آغاز کردم. تاکنون 40 سنگر در یادمان ایجاد کردیم که هر کدام به یک طیف اختصاص دارد.

صدور گواهی رزمندگان گروه فداییان

منحل شدن گروه فداییان اسلام باعث شد که نیروهای این گروه نتوانند سابقه جبهه خود را اثبات کنند. سردار صادقی تنها فردی است که گواهی‌نامه جبهه نیروهای گروه فداییان اسلام را امضا می‌کند. او در وصف ماجرای صدور این گواهی‌ها می‌گوید: «زمانی که مشکلات بچه‌های گروه فداییان را برای «شهید همدانی» توضیح دادم. امضایی در یک برگه‌ سفید با سربرگ خاصی زدند تا نامه را خودم بنویسم. با امضای «سردار فضلی» این برگه رسمیت بیشتری یافت و من مسئولیت صدور سابقه جبهه نیروهای فداییان اسلام را برعهده گرفتم».

منبع: دفاع پرس
اینستاگرام
بنـــــــام خدا
ســـلام برشهدا،امام شهـدا
ســـردارصــادقی عــزیزباسلاموعرض ادب،
سال ۵۹من یک نوجوان ۱۳ساله بودم وپدرم درلباس مقدس سپــاه یک جوان رشیـــدورعنــــایی بودکه دراین راستــــادردشت ذولفقاری اثرات بسیارخوبــــی ازخودبجاگذاشت اوپاسدارراهخداامیـــــری ،امیریان بودازاستان چهارمحال وبختیاری که همــــراه پاسداراسدالله کیانی،پاسدارحسینعـــلی تــرکی وتعدادی دیگراجازه حمل سلاح داشتندوپاسداران جان برکف خمینی نامیده میشدند،اماامروزبعدازسی وشش سال درکمال نــاباوری ودرنهایت کم لطفی نوشته ای ازاین مردان میبینیم ازشــاهرخ ضــرغام که حـــر انقلاب بودودرقفسه سینه اش خال کوبیده بود بی عشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد آیااین بیمهـــری نیست‌ آیا این نهایت بیرحمــی نیست که ازمردانیکــه جان خودرادرراه وطن مظلومانه فداکردندتاامروزسخنی درمیان نباشدآیـا فدائیان اسلام که القابی متفاوت داشتند وآنروزهــابدلیل رشادت های خارق العاده به نام چریکهــای فدایی اسلام شناختــه میشدندودرتاریخ این سرزمین نامی برای همیشه ازخود بجای گذاشتند رانباید سی وشش سال گمنـام یابی نام میگذاشتند،رسـالت زینبی رابخوبی انجام ندادند واین گلایه ماست که چرانام پدرمــان بعنوان یک چریک ویک فدایی اسلام ثبت نشده ،
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi