دوشنبه 12 مهر 1395 , 16:13
گوشه ای دیگر از رفتار غیر انسانی خانواده کروبی با جانبازان نخاعی
جانباز نخاعی سیدمصطفی حدادی - در پی انتشار گفت وگویی از جانباز مصطفی پرکره در فاش نیوز درباره رفتارهای غیر انسانی و دور از انتظار خانواده کروبی با جانبازان نخاعی، جانباز نخاعی سید مصطفی حدادی نیز خاطره ای متأثر کننده از آن روزها نقل کرده است که شما را به خواندن آن دعوت می کنیم.
«من یک هفته قبل از آن اتفاق تاریخی که در آسایشگاه حضرت امام خمینی برای دوستانمان رخ داد رفتم اصفهان منزل پدری و حدود یک ماهی آنجا ماندم. آن زمان مثل الان نبود که همه تلفن داشته باشند و سریع بشود از حال همدیگر خبر دار شویم. از طریق تلفن منزل همسایه زنگ زدم آسایشگاه برای هماهنگی که برگردم دیدم هیچکس تلفن آسایشگاه را جواب نمیدهد، در آخر زنگ زدم آسایشگاه شماره یک و گفتم چرا شماره ۲ جواب تلفن را نمی دهند که تازه آنجا بود که گفتند آسایشگاه بسته شده. سریع فردای آن روز بلیط گرفتم و برگشتم تهران؛ چون واقعاً هم شرایط منزل پدرم برای وضعیت من مساعد نبود که بخواهم در آنجا بمانم.
وقتی آمدم آسایشگاه شماره یک گفتند تخت ها پر است و به جهت اینکه آسایشگاه شماره ۲ تخلیه شده جایی برای شما نداریم و باید برگردید اصفهان. خلاصه پس از مشاجره زیاد، درخواست کردم که حاج خانم کروبی را ببینم که اجازه ندادند که در آخر مجبور شدم آن شب را بروم منزل خواهرم بخوابم. صبح زود پاشدم رفتم بیمارستان شهیدمصطفی خمینی؛ چون حاج خانم مسئول آن بیمارستان هم بود و می شد در آنجا ملاقاتش کرد. با هزار سلام وصلوات بالاخرهموفق شدم حاج خانم را ببینم و شرایط زندگی در منزل پدرم را برایش توضیح دادم، که ایشان در آخر پذیرفت برای مدتی در آسایشگاه بستری شوم. بعد از آن که بستری شدم شنیدم که بچه های آن آسایشگاه به چه نحوی مورد حمله کمیته کروبی قرار گرفته اند و در ساختمانی در خیابان ایرانشهر بستری شده اند. با توجه به اینکه یکی از دوستانم به نام «مسلم مجاهد» هم در آن ساختمان بستری بود رفتم به آن ساختمان که مسلم هم همین ماجرایی را که آقا مصطفی پرکره در مصاحبه با فاش نیوز تعریف کرده را برایم تعریف کرد که البته ایشان گفتند اینقدر حمله افراد کروبی حساب شده بود که پس از حمله به آسایشگاه چندین آمبولانس آماده کرده بودند تا جانبازانی که ساکن شهرستان هستند را همان شب به زور سوار کردند و هر کدام را به شهر خودشان انتقال دادند. همانطور که آقا پرکره گفتند یک جانباز عراقی به نام «ابوحسن حیدری» را دیدند جا و مکانی ندارد بردند در قم و در کنار حرم مطهر رهایش کردند و پانصدتومان پول فقط به او داده بودند.
بعدها ابوحسن را که دیدم تعریف می کرد که من را به زور و در حالت خواب بردند و در قم آواره ام کردند و پانصد تومان به من دادند برای خوراک و من دیدم هیچ جایی ندارم، با همان پانصد تومان سوار ماشین شدم و برگشتم آسایشگاه شماره یک امام و وقتی رسیدم هر چه التماس کردم راهم نمی دادند. پاسی از شب گذشت و من جلو درب آسایشگاه مانده بودم تا اینکه یکی از نگهبان های آسایشگاه دلش به حالم سوخت و شرایط مرا برای حاج خانم کروبی گفت که دیدند این یکی را نمی توانند کاری کنند مجبورشدند که به آسایشگاه راهش بدهند.
خلاصه چندین ماه از این قضایا گذشت و ما دوباره به آسایشگاه شماره ۲ منتقل شدیم. همیشه نسبت به کارهای خانم کروبی معترض بودیم تا اینکه روزی من حالم بد شدم و تب و لرز شدیدی داشتم و برای یک هفته دربیمارستان شهیدمصطفی خمینی بستری شدم؛ پس از آنکه برای مراجعه به آسایشگاه رسیدیم دیدم گفتند صبر کنید، ایشان را پیاده نکنید، باید ایشان برود آسایشگاه شماره یک یا ثارالله؛ که من گفتم من نمی خواهم جای دیگری بروم ولی گفتند نمی شود، حاج خانم دستور داده شما باید بروی، که من هر چه تلاش کردم از آمبولانس پیاده شوم به هیچ عنوان اجازه ندادند و گفتند می بریمت آسایشگاه ثارالله، چون شما بسیجی هستی، قرار شده جانبازان بسیج و سپاه در آن آسایشگاه باشند و من مجبورأ پذیرفتم که به آن آسایشگاه بروم؛ ولی نکته جالب این بود که اینها فکر همه چیز را کرده بودند! تا رسیدیم آسایشگاه، از قبل تمام وسایل شخصی مرا به داخل آمبولانس آوردند و مرا راهی کردند. من هم به خیال اینکه میروم در جمع دوستان بسیجی و سپاهی در آسایشگاه ثارالله قبول کردم ولی اتفاق دیگری افتاد.
...دیدم آمبولانس از جلو چهار راه محمودیه به سمت جنوب حرکت کرد و از نمایشگاه هم گذر کرد. از راننده پرسیدم مگر آسایشگاه سمت ولنجک نیست پس کجا میروی. گفت باید جایی بروم و کار کوچکی دارم بعد برمیگردیم و کمی با من شوخی کرد و فکر مرا مشغول کرد که ادامه ندهم و من هم بی خبر از نقشه شوم حاج خانم کروبی، یکباره خودم را در فرودگاه یافتم و هر چه پرسیدم جوابی نمی دادند که چرا در فرودگاهیم. بالاخره من را بردند ستاد تخلیه مجروحین آن زمان و از آنجا سوار بالابر فرودگاه کردند و سوار هواپیما کردند و موقع نشستن روی صندلی، یک نامه به من دادند و گفتند این را بعد بازش کن. من هاج و واج مانده بودم که این هواپیما کجا می خواهد برود که پس از بسته شدن درب هواپیما و اعلان مهماندار هواپیما از شرایط پرواز، تازه فهمیدم که مقصد پرواز اصفهان است. تازه فهمیدم چه کلاه گشادی سرم رفته است. درب نامه را باز کردم دیدم حاج خانم کروبی مرا معرفی کرده به آسایشگاه اصفهان.
بعد از چند روز که در منزل پدرم بودم هر روز به آسایشگاه مراجعه می کردم برای بستری شدن ولی از سوی مسئول آسایشگاه خدابیامرز آقای اژه ای بود که می گفت فعلاً تخت خالی نداریم. تا اینکه یک مدتی رفت و آمد کردم با یک جانباز ارزشی به نام «محمد کوهانستانی» آشنا شدم و ایشان که می دید با چه شرایطی می روم و می آیم به آقای اژه ای گفت من مدتی می خوام برم مرخصی ایشان فعلاً بیاد جای من بخوابد تا اینکه براش جایی رو مهیا کنید؛ که مجبوراً آقای اژه ای پذیرفت که مرا بستری کند. مدت یک ماه گذشت و آقای اژه ای با رفتار واخلاق بنده آشنایی پیدا کرد. یک روز آمد پائین تخت من نشست و پیشانی مرا بوسید و طلب حلالیت کرد. گفتم چه شده مگر، من که از شما جز خوبی چیزی ندیدم. گفت من اشتباه کردم چون حاج خانم به من تلفن کرد و گفت این شخص اگر مراجعه کرد راهش ندهید بسیار آدم خطرناکی است. من به او نامه دادم ولی شما راهش ندید. من هم به خاطر حرف های حاج خانم شما را امروز و فردا می کردم . در این مدت رفتار شما را زیر نظر داشتم ولی چیزی از شما ندیدم. برای همین از شما عذرخواهی می کنم.
می خواهم بگویم اینجور بودند خانم و آقای کروبی و هر کس با آنها مخالفت می کرد به این صورت نسخه اش را می پیچیدند.»
چه شب پر اضطرابی بود خدا لعنتشون کنه
خدمت همه دوستان جانباز خانم کروبی کم خدمتی نکرد الان 27سال ازجنگ گذشت اصلا بنیاد اوضاع خوبی ندارد ماهم رفتیم پیش حاج خانم همان زمان بیمارستان مصطفی خمینی در وضیعت خوبی نبودم برای درمان رفتم المان مشکلات بود انشاالله عاقبت بخیربشویم
تمام اظهاراتتان موردتاییدانانکه دربنیادترددی داشتندوخاطرات رابیاددارندمیباشد؟اماازمشکلات پشت پرده ان زمان ایااطلاع داشتید؟ که صدالبته این مشکلات به جانبازمربوظ نخواهدشد.منظورم این است اکنون بدون هیچ تعصبی پاسخ دهید:ایااگرمسئولان امروزی بنیاددران مقطع تصمیم گیربودندبنظرتان مشکلات دوصدچندان نبود؟ایاامروزبرای این قشرکوچکترین احترامی درمامن جانبازان قائلند؟
صددرصدازمشکلات جانکاه جانبازان دران مقطع رااگاهم وچه بسی دربسیاری مواردازخودجانبازان بیشتراطلاع دارم وشمااگرمشگلات خاص خودرامیدیدیدوباان دست به گریبان بودیدبه جرات نظاره گروبعضاغم خوربسیاری ازکسانی بودم که مشکلات لاینحل داشتند؟امیدجانبازان دران مقطع بیت حضرت امام بودکه ان رانیزباسیاست همان مسئولان که امروزتقاص ان سنگدلی هارامیدهند ازاین قشرگرفتند؟بقول دوستی دربالااشاره کردنبش قبرنکنید امابرای عبرت تاریخ این نبش قبرلازم است وبایدانانکه امروزدستی درمدیریت دراین نهادرادارندبدانندهمه این مسئولیتهااماناتی است که درچشم بهم زدنی سپری خواهدشدوانانکه خدماتی انجام داده انددراذهان باقی وانانکه بی تفاوت یا...بوده انددراینده ای نه جندان دورموردقضاوت قرارخواهندگرفت؟