شناسه خبر : 50151
یکشنبه 02 آبان 1395 , 12:07
اشتراک گذاری در :
عکس روز

اولین مدال جانبازی

تلاش کردم ساعت را از دستش جدا کنم تا کمتر درد بکشد. وقتی بند ساعت به زخمش می مالید، درد می کشید و داد میزد. ساعت ترکش خورده را از دستش جدا کردم و دور انداختم

فاش نیوز- بعدازظهر یکی از روزهای تابستان 1361، در خط پدافندی پاسگاه زید در سنگر فرماندهی نشسته بودیم و صحبت می کردیم. قرار بود جلسه ای برگزار شود. خمپاره ای نزدیک سنگر به زمین خورد. مقداری از خاک های سقف سنگر روی سرمان فرو ریخت. فضای بیرون سنگر از گرد و غبار پر شده بود. چند لحظه بعد، من و آقاجمال از سنگر بیرون دویدیم. یکی از بچه ها به نام اباذری شهید شده بود. اسم کوچکش را فراموش کرده ام.

  بچه ها دورش جمع شده بودند. آقاجمال آرام و قرار نداشت. داد میزد:‌ «امدادگر، آمبولانس» به بچه ها می گفت:‌ «زود باشید، برید توی سنگراتون. دشمن، روی اینجا دید داره، بازم خمپاره می زنه» در همین لحظه چند تا خمپارۀ دیگر هم پشت سرِ هم از راه رسید. از شدّت انفجار، زمین زیر پایمان می لرزید. بر اثر گرد وغبار، چشم، چشم را نمی دید.

 با این که یک متر بیشتر با آقاجمال فاصله نداشتم، اما دیگر او را نمی دیدم. روی زمین نشستم. هنوز گرد و خاک تمام نشده بود که دیدم، آقاجمال و سید نورالله قریشی کنارم روی زمین افتاده اند. سید نورالله به من نزدیک تر بود. چشمانش باز بود. عینکش کنارش افتاده بود. فکر کردم، خودش عینک را برداشته و زنده است. دست زیر سرش کردم تا بلندش کنم. سرش به یک طرف افتاد. او را برگرداندم. ترکشی پشت سرش خورده بود. دیگر نفس نمی کشید. گوشم را روی سینه اش گذاشتم. صدای قلبش نمی آمد. بغض گلویم را گرفت. سید را رها کردم و سراغ آقاجمال رفتم. فکر کردم او هم شهید شده. ترکشی بالای گوشش خورده بود. انگار سرش را با مته  سوراخ کرده بودند. به سختی نفس می کشید. دست و پایم را گم کرده بودم. نمی دانستم باید چه کار کنم...

 آمبولانسی از راه رسید. وقتی راننده درِ ماشین را باز کرد تا پیاده شود، خمپاره ای کنارش منفجر شد. ترکشی به دستش خورد. سراغ راننده آمبولانس رفتم. بند ساعتش، نصفه نیمه به مُچش آویزان بود. تلاش کردم ساعت را از دستش جدا کنم تا کمتر درد بکشد. وقتی بند ساعت به زخمش می مالید، درد می کشید و داد میزد. ساعت ترکش خورده را از دستش جدا کردم و دور انداختم.

 کمی آن طرف تر، مرتضی شیرعلی هم پایش ترکش خورده بود. شلوارش پاره شده بود. استخوان ران پایش زده بود بیرون. صحنۀ بدی بود. خون داشت از رگ هایش بیرون می زد. از درد فریاد می کشید. با کمک بچه ها، جنازه های شهید اباذری و شهید قریشی را کف آمبولانس گذاشتیم.

 آقاجمال، مرتضی شیرعلی و یک زخمی دیگر را هم با زحمت عقب آمبولانس جا دادیم. نشستم پشت فرمان. رانندۀ آمبولانس هم کنار دستم نشست. وقتی حرکت کردم، متوجه شدم، آمبولانس سخت حرکت می کند. پیاده شدم. دیدم یکی از لاستیک های عقب پنچر شده است. نمی دانم لاستیک ترکش خورده بود یا به خودی خود، پنچر شده بود.

 فرصت پنچرگیری نبود. هنوز هم احتمال داشت، خمپاره بزنند. باید هر چه زودتر معرکه را ترک می کردیم. با لاستیک پنچر حرکت کردم. اصلاً نمیشد به ماشین گاز داد. هر چه بیشتر گاز می دادم، تکان های ماشین بیشتر میشد. بنده خدا آقاجمال بیهوش بود؛ اما مرتضی شیرعلی که درد داشت، سرم داد می زد و می گفت: « مهدی این چه وضعه رانندگی کردنه! درست رانندگی کن. بیچارَم کردی. دارم از درد می میرم.» حق با مرتضی بود. با بالا و پایین شدن آمبولانس، استخوان¬های از هم جدا شدهٔ پایش به هم می سایید و خیلی اذیت میشد.                                     

 یادم نیست چه مسافتی را آمدم که دیدم، آمبولانسی از روبه رو می آید. چراغ زدم، ایستاد. مرتضی و آقاجمال را در آن آمبولانس گذاشتیم و حرکت کردیم. به اورژانس رسیدیم. زخمی ها را پیاده کردیم. از گوش آقاجمال خون می آمد. بچه های اورژانس لحظه ای درِ گوشی با هم حرف هایی زدند؛ بلافاصله با یک آمبولانس مجهزتر آقاجمال را به اهواز فرستادند. گفتم:« چی شده؟ زنده میمونه؟» گفتند: «وضعیت خوبی نداره. احتمال شهید شدنش زیاده.»

 لاستیک ماشین را عوض کردم. شهدا را به معراج شهدا تحویل دادم و به خط برگشتم. وقتی بچه ها سراغ آقاجمال را گرفتند، با اینکه به من گفته بودند، احتمال زنده ماندنش ضعیف است؛ اما گفتم: «وضعیتش بد نیست.» می دانستم علاقۀ بچه ها به آقاجمال زیاد است. اگر حقیقت را می گفتم، روحیه شان خراب میشد.

 بعد از یک ماه که به شهرضا آمدیم، فهمیدیم آقاجمال از ناحیۀ سر به شدّت آسیب دیده و طرف راست بدنش حس و حرکتش را از دست داده و جانباز شده است.
منبع، کتاب "پرواز با بال شکسته" تألیف جانباز رمضانعلی کاوسی

مهدی تیموریان. همراه با یاران آقاجمال (اولین مدال جانبازی)

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi