شناسه خبر : 50449
شنبه 22 آبان 1395 , 13:04
اشتراک گذاری در :
عکس روز

باز شدن راه کربلا با ریختن خون شهیدان میسر شد

به مهران که رسیدیم سازماندهی شدیم، من آرپیجی را برداشتم و احمد قلیچی کمکم شد در رودخانه چنگوله غسل شهادت کرده و تا شروع عملیات چرت کوتاهی زدیم.

جمشید طالبی -  در سال 62 برای چهارمین مرتبه قصد جبهه رفتن داشتم. لذا در قالب یک گردان با سایر نیروهای اعزامی از همدان در مسجد مهدیه جمع شدیم. امام جماعت نیامد. بچه ها با سلام و صلوات مجبورم کردند که امام جماعت شوم. وقتی نماز تمام شد، دیدم امام جمعه همدان حضرت آیت الله موسوی پشت سرم نماز خوانده است. شرمنده و خجل شدم. بسیجی ها گفتند: «جمشید! کارت تمام است. کسی که سیدی مثل حاج آقا موسوی پشت سرش نماز بخواند از عملیات زنده بر نمی گردد!»

به مهران رسیدیم و سازماندهی شدیم. من آرپیجی برداشتم و احمد قلیچی کمکم شد. قبل از عملیات در رودخانه چنگوله غسل شهادت کردم و تا شروع عملیات چرت کوتاهی زدم. در عالم خواب پنج تن را دیدم که از صورتشان نور می بارید. همه آنها برقع بر چهره داشتند. جلو رفتم و یکی از آنها نامه ای به من داد. پرسیدم: «چیه؟» فرمودند: « تذکره کربلا.»

از خواب پریدم. احساس خوبی داشتم. شوق شهادت بی قرارم کرده بود. عملیات آغاز شد و ما روی ارتفاعی که به جاده مهران بدره مشرف بود، مستقر شدیم. آتش دشمن آنقدر سنگین بود که نمی شد سرمان را بالا بگیریم. تشنه بودم. اما به مقابله با دشمن فکر می کردم که احمد قلیچی گفت: «برادر طالبی دعایی بخوان.»

زیارت عاشورا خواندم. آتش می بارید و تانک های دشمن به طرف ارتفاع می آمدند. منتظر ماندم که در برد آرپی جی قرار بگیرد که خمپاره اس زوزه کشید و کنارمان منفجر شد. تمام بدنم ترکش خورد و استخوان پای چپ و رانم خرد شد. قلیچی هم وضع بهتری از من نداشت. از زخم ترکش می سوخت. اما با ناله از من خواست که زیارت عاشورا را ادامه بدهم.

نمی دانم دعا را خواندم یا نخواندم که دشمن به بیست متری ما رسید. صدایشان می آمد که هلهله می کردند. منتظر بودم که بالای سرم بیایند و تیر خلاصی بزنند. باید کاری می کردم. خودم را کشاندم و نارنجکی برداشتم اما چند نفر بسیجی به دادمان رسیدند و از عقب عراقی ها را زدند و مرا روی برانکارد گذاشتند و زودتر از قلیچی به پست امداد انتقال دادند.

از قلیچی خبر نداشتم. داخل هلی کوپتر خوابیدم و از درد و شدت خون ریزی بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم احوال قلیچی را پرسیدم. گفتند: «شهید شد» غصه ام گرفت. به یاد آن خواب و تذکره کربلا افتادم. حتما تعبیر گرفتن تذکره کربلا برای احمد قلیچی رسیدن به مقام شهادت و هم جواری با سیدالشهداء علیه السلام بود. اما برای من چه؟

جنگ تمام شد و صدام سقوط کرد و راه کربلا باز شد. وقتی برای اولین بار پا به مهران گذاشتم، شک نداشتم که خون احمد قلیچی ها این راه را باز کرده است.

(خاطرات جمشید طالبی، رزمنده و جانباز استان همدان، نوشته شده به قلم حمید حسام در کتاب خس بی سر و پا)

کد خبرنگار: 23
اینستاگرام
درود خدا بر شهیدان درود خدا به بازماندگان شهدا درود خدا بر رزمندگان دوران دفاع مقدس و وای به حال غافلان و ستمکاران در حق مظلوم .
باسلام خدمت برادرعزیزم آقای طالبی بله واقعاشهرمهران زمان جنگ منطقه ای مظلوم بودبارهادشمن به این شهرحمله کردبنده هم درشب15مردار62درهمین منطقه جهت شناسایی رفتیم که 11نفرشهیدوبتده ویکی ازبچه های شهرکردبابدن مجروح بدست دشمن اسیرشدیم ناگفته نماندمارادرهمان ساعات اولیه ازهم جداکردنندبنده خیلی سعی کردم ایشان رادراسارت پیداکنم ولی نشدامیدوارم حالشخوب باشدشب 15مرداد62درمنطقه مهران اسیرشدیم جهت یادآوری نوشتم اگرکسی ازایشان اطلاعی یاخودش هست جواب این پیم رابده تابلکه ازوجودش مطلع شوم
شهدا
ای شهید قلیچی دعا کنید منم کربلا برم
یه سفری در پیش دارم
اگه جور بشه
اگه جور بشه
شهید قلیچی
شهدا دعا کنید در این اربعین برات سفر کربلا را برای اربعین دیگه به دست امام حسین برامون امضا کنن

برادر طاتبی دعا کن منم به کربلا بروم بنده هم از تاریخ 15/3/62 در دهلران بودم
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi