31 فروردين 1403 / ۱۰ شوال ۱۴۴۵
شناسه خبر : 50455
شنبه 22 آبان 1395 , 10:15
شنبه 22 آبان 1395 , 10:15
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
وعده صادق، سقوط اسرائیل و حکومت های وابسته
امانالله دهقان فرد
باید جریان داشته باشیم!
علیرضا رجایی
تفکر انقلابی و روحیه جهادی اساس تفکر بچه های انقلاب است
داریوش بهمن یار
روحیۀ ملی، عزت نفس، پهپاد و موشک نقطهزن
سید مهدی حسینی
وعده صادق!
امانالله دهقان فرد
دیوار خیبر فرو ریخت؛ پیدا و پنهان عملیات ایران
محمد ایمانی
پاسخ موشکی به موشهای صهیونیست
سیدحسین اخلاقیدوست
شگفتانه حمله تاریخساز!
محمدکاظم انبارلویی
ایران کلید حل معماهای محال است
احمدرضا بهمنیار
ادبیات ایثار و شهادت
گزارش و گفت و گو
شهیدکسائیان وشعارنویسی ضدشاه
«ابراهیم» همیشه در کیفش اسپریهای رنگی داشت و هر وقت که فرصتی دست میداد، دیوارهای شهر را به شعارهای انقلابی زینت میداد. کافی بود موقع عبور از خیابانها چشم ماموران رژیم را دور میدیدیم؛ فوراً اقدام به نوشتن شعار میکردیم.
در خاطره ای درباره شهید سیدابراهیم کسائیان آمده است: «ابراهیم» همیشه در کیفش اسپریهای رنگی داشت و هر وقت که فرصتی دست میداد، دیوارهای شهر را به شعارهای انقلابی زینت میداد. کافی بود موقع عبور از خیابانها چشم ماموران رژیم را دور میدیدیم؛ فوراً اقدام به نوشتن شعار میکردیم. ابراهیم در این کارها بیشتر از دیگران فعالیّت میکرد. شعاری که بیشتر از همه وحشت در اندام رژیم انداخته بود این بود که: «شاه باید برود».
با چند نفر از بچهها، آرام به طرف سینما رفتیم و ابراهیم نیز با تعدادی دیگر از طرف دیگر خیابان میرفتند که تظاهرات و برنامههایشان را اجرا کنند. در حالی که به سینما نزدیک میشدیم، یکی از افسران شهربانی به ما مشکوک شده بود و سریع خودش را به ما رسانده بود. تا برگشتم عقبم را نگاه کنم خود را زیر باطوم مامور شهربانی دیدم. ضربات باطوم آن مامور رعد آسا بر سر و صورتم مینشست. دستهایم را بالای سرم سپر کرده بودم. جیغ و دادم بلند شده بود، در این حال «ابراهیم» و شهید «جعفر رضایی» از آن سوی خیابان ما را دیده بودند که با مامور شهربانی درگیر شدهایم. آنها خودشان را به ما رساندند و در آن حین که مامور شهربانی به کتککاری من مشغول بود، «ابراهیم» از پشت پرید و کلت افسر را از کمرش کشید و پا به فرار گذاشت. افسر ژاندارمری برگشت و به دنبال «ابراهیم» و «جعفر» دوید؛ او در حالی که میدوید فریاد میزد: «کلتم، کلتم، نذارید فرار کنن! کلتمو بردن!»
در این کشاکش، من خودم را از پشت به افسر رساندم. باطوم را محکم از دستش کشیدم و فرار کردم. مامورها به دنبال ما بودند. انبوه جمعیتی که برای تظاهرات به خیابانها آمده بودند، برای این که مانع رسیدن دست ماموران به ما شوند، ما را در میان خودشان گرفتند و در لابهلای جمعیت پنهان شدیم. در حالی که سخت نگران ابراهیم شده بودم، داد میزدم: «ابراهیم! مواظب خودت باش!»
سه، چهار نفر از ماموران که ما را دنبال میکردند، وقتی به انبوهی و ازدحام جمعیت میرسند، مردم راه را بر آنها میبندند و مانع آنها میشوند، بین مردم و ماموران درگیری شدید صورت میگیرد.
اشک سید، ص 18-13
منبع: تسنیم
منبع: مشرق
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
نمونه شوخیهای شهید خرازی با بچههای لشکر
غلامحسین هاشمی
کمپوتی که مزهاش جاودانه شد!
محمد مجیدی
تقابل گشت ثارالله(ع) و القارعه با دسیسههای منافقین
سید مجتبی گنجی
سادهترین روش مبارزه که بعثیها را به ستوه آورد
محسن جامبزرگی
معرفی کتاب