شنبه 13 آذر 1395 , 09:08
می ترسید به مرخصی برود و دیگر برنگردد
زمستان سال ۶۶(اسفند ماه) بود. برف مقر شهید ضیایی را سفیدپوش کرده بود. نیمه های شب به منظور قضای حاجت از سوله ای که عراقی ها در دل کوه درست کرده بودند و بعدا شده بود سنگر محل استراحت ما خارج شدم. در آن تاریکی و سرما صدایی مرا به سمت خود کشید. به سمت صدا که از گوشه ای دنج از مقر به گوش می رسید رفتم. شهید علیرضا عباسیان را دیدم که در حال کندن قبری برای راز و نیاز خود بود. درهمان حال گفتم: "علی دعا یادت نره”. شهید عباسیان که تازه متوجه من شده بود من رو صدا کرد و با چشمانی اشکبار گفت من خودم خیلی به دعا نیاز دارم. علیرضا خودشو غرق گناه می دونست اما همه می دونن شهدا همشون خودشونو گنهکار می دونستن ولی مزد اعمالشون را باشهادت گرفتن.
تخریبچی شهید علیرضا عباسیان در اولین روز از مرداد ماه سال 67 در جاده اهواز خرمشهر شربت شهادت نوشید و به لقاء حق رسید و درگلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها قطعه 40 ردیف58 شماره 8 میهمان خاک شد.
راوی: حسین گودرزی