شناسه خبر : 50998
یکشنبه 28 آذر 1395 , 10:48
اشتراک گذاری در :
عکس روز

به یاد شهدای غواص همدانیِ عملیات کربلای 4

"علی اصغر"، غواصی که اذان شهادت سر داد!

علی اصغر زود یتیم شد. پدرش کشاورز بود و یک زندگی معنوی عجیبی داشت. مردم او را به اسم احمد آقا "اذان چی" می شناختند. او در سه وقت شرعی با رفتن به روی بام خانه اش در روستایمان اذان می گفت

علی اصغر زود یتیم شد. پدرش کشاورز بود و یک زندگی معنوی عجیبی داشت. مردم او را به اسم احمد آقا "اذان چی" می شناختند. او در سه وقت شرعی با رفتن به روی بام خانه اش در روستایمان اذان می گفت. خدا به او پنج پسر و یک دختر داده بود. پسر بزرگش علی اصغر نام داشت. در یک روز سرد زمستانی فوت کرد و علی اصغر را با یک مادر بی درآمد و چهار برادر و خواهر کوچکِ خرد و ریزتنها گذاشت. پسر بزرگ خانه به ناچار نان آور خانه شد و تا شروع جنگ تحمیلی یا روی ساختمان و یا سر زمینهای کشاورزی کارگری می کرد.


 

او با پول کارگری بچه های یتیم را بزرگ کرد و تنها خواهرش را شوهر داد. با اینکه به سن سربازی رسیده بود اما خودش را معرفی نکرد، زیرا تنها نان آور خانواده او بود. با این حال سالی چند ماه به جبهه می رفت و بعد از مدتی دوباره برمی گشت. سه ماه سال 60 به کردستان رفت. سال 62 با هم به جبهه رفتیم. من در این اعزام مجروح شدم ولی او سالم برگشت.


 

با فرا رسیدن سال 63، علی اصغر تصمیم گرفت به سربازی برود. زیرا پسر دوم خانه بزرگتر شده بود.

فصل بهار بود که علی اصغر در گردان رزمی و خط شکن مشغول خدمت شد. بعد از مدتی او را مسئول دسته کردند و در نوک خط مقدم در کنار همرزمان بزرگتر از خود در جبهه حضور پیدا کرد. نبوغ و استعداد علی اصغر باعث شد که فرمانده اطلاعات عملیات وقت لشکر انصارالحسین همدان یعنی شهید "علی چیت سازیان" وی را شکار کند و او را به قسمت اطلاعات ببرد. وقتی سربازی علی اصغر تمام شد که او جزء افراد اصلی تیم های شناسایی اطلاعات در جنگ شده بود. اولین عملیات خود را با شناسایی هایی در منطقه هور و شط، علی انجام داد. حتی در نبرد تن با تانک در منطقه فاو همراه با فرمانده اش حماسه های ماندگار فراوانی را به یادگار گذاشت.


 

از به یاد ماندنی ترین خاطراتش اذان گفتن وی در جاده فاو – ام القصر بود. جایی که زمین فاو زیر بارش گلوله های بی امان دشمن بوی آتش و خون گرفته بود. اما علی اصغر به یاد و رسم پدرش، به محض فرارسیدن وقت شرعی ظهر، اذان را به افق جبهه در منطقه فاو سر داد و طنین رسای اذانش، روحیه رزمندگان را در آن شرایط سخت افزایش داد. خیلی از دوستان علی اصغر در این عملیات جاودانه شدند. به همین دلیل خاک جبهه برای او بوی یاران شهیدش را می داد و از آن دل نمی کند. پس باز هم در عملیات صاحب الزمان(عج) در کارخانه نمک فاو شرکت کرد و با شناسایی های نفس گیرش خاطرات حماسی زیبایی از خود در تاریخ ثبت کرد.


 

بعد از مدتی او مأموریت پیدا کرد تا با همان پنج کلاس سوادش در دوره های غواصی شرکت کند. در حالی که افسران عالی رتبه و با سطح تحصیلات بالا این آموزش ها را می بینند!. او مراحل آموزش غواصی را تا سطح بین المللی آموزش دید و کارش را در جزیره مجنون شروع کرد.

تابستان سال 65 در آخرین روزهای دوران سربازیش خاک جزیره مجنون به خون علی اصغر رنگین شد. ولی دست تقدیر این بود که زنده بماند. به قول بچه های شوخ طبع توفیق"ترکش قلیل ، مرخصی کثیر "نصیبش شده بود. پس او در حالی به خانه بازگشت که داغ خبر شهادت "محسن امیدی" و رزمندگان دیگر را به دل داشت.


 

دوره استراحت و نقاهت علی اصغر زیاد طول نکشید. چون او در حالی دوباره راهی دشت تفتیده خوزستان شد که در انگشت دستش پلاتین گذاشته بودند . این بار که به جبهه می رفت برادرش هم سرباز شده بود . علی اصغر به کمک دوستش مفتخر به پوشیدن لباس سبز پاسداری شد . او از مهرماه تا آخرین لحظه شهادتش بصورت محرمانه در منطقه حضور داشت و اولین غواص از لشکر انصارالحسین بود که با لباس غواصی برای شناسایی عملیات کربلای 4 به اروند زد .


 

عملیات شناسایی در شبهای تاریک و ظلمانی زمستان، شنا در آب های سرد و خروشان اروند، آماده رویارویی با دشمن سراپا مسلح و زخم خورده از شکست والفجر 8 فقط در توان یک عاشق شهادت بود که از وجود علی اصغر، شمیم معطر عشق استشمام می شد. به همین دلیل او و دوستانش بدون کوچکترین اعتراض و احساس خستگی چندین ماه برای شناسایی به دل پر تلاطم اروند می زدند. آخرین شبهای شناسایی خیلی سخت بود. سرمای خرمشهر بیداد می کرد. حد خط عملیات ما جزیره ام الرصاص ، رو بروی خرمشهر و تلاقی اروند ،کارون و شط العرب بود. آنها که به دریا و جنگ دریایی آشنا هستند به خوبی می دانند نبرد در اروند چقدر سخت است چه برسد به محل تلاقی سه رودخانه بزرگ وحشی در شبهای سرد زمستان!

دی ماه از راه رسید. آخرین شب شناسایی علی اصغر مصادف بود با ایام جانسوز فاطمیه(س). او همین که از آب بیرون آمد؛ بی درنگ سجاده راز و نیاز با خدا را پهن کرد. هنوز دقایقی نگذشته بود که نجواهای عاشقانه و جانسوز علی اصغر گوش جانمان را پر کرد. آسمان چشمانش به شدت می بارید. حالش چنان بود که هیچ کس شک نداشت علی اصغر این  بار واقعا بوی لاله ها را می دهد.


 

من در آخرین ساعات روز سوم دی ماه سری به علی اصغر زدم. هردویمان بچه یک روستا بودیم. انس و الفتی خاص به هم داشتیم به طوری که مثل برادر دوستش داشتم. آخرین عکس یادگاری را با هم داخل خانه های خرمشهریِ لب رودخانه اروند گرفتیم و بعد منتظر غروب آفتاب شدیم. اما وقتی می خواستم از او خداحافظی کنم، کیفش را به من داد و گفت: "جمشید" اینو ببر. وصیت نامه ام داخلشه. به آنچه نوشته ام عمل کن".

از حرفش دلم گرفت. پس با ناراحتی از او جدا شدم و حتی کیفش را نگرفتم. اصلا طاقت یک لحظه دور شدنش را نداشتم چه برسد به اینکه به جدایی و وصیت نامه اش فکر کنم!. اما او با همان مهربانی شهدایی اش گفت: "جمشید! وصیت نامه ام رو می ذارم تو کیف خودم. بعدا اونو بردار ".


 

بغض کرده به طرف مقر خودمان رفتم. بالاخره شب عملیات فرا رسید. چه هنگامه و غوعایی بود آن شب. علی اصغر بعد از چند ساعت دوباره به آب زد و این بار گردان غواصی هم بدنبالش حرکت کردند. طولی نکشید که فهمیدیم عملیات لو رفته است. منورهای خوشه ای فضای ظلمانی شب را عین روز روشن کرده بود. هر گلوله خمپاره ای که تو آب می خورد، بدن بچه ها بود که عین یه پر کاه تو هوا پرتاب می شدند. انگار موج های بلند اروند هم تلاش می کردند تا بدن بچه ها از تیر رس دشمن پنهان بمانند. اما موج ها هم از شدت و کثرت خمپاره هایی که به آب اصابت کرده بود دیوانه شده بودند!. بچه ها با موج های خروشان آب به این طرف و آن طرف کشیده می شدند و محکم به هم می خوردند. حتی دشمن، بچه ها رو در بلندای موج ها هم می زنند. آب مزه خون و باروت می داد. بچه ها از ساعتها "فین زدن" خسته شده بودند و با هر تلاطمی زیر آب فرو می رفتند. با نمایان شدن هواپیماهای عراقی حس کردیم که ملائک هم از آن بالا در حال اشک ریختن به حال فرزندان مظلوم امام هستند. علی اصغر هم درهمان لحظات حین تلاش برای نجات جان غواص ها، به سرش تیر خورد. امکان خارج کردن او از آب نبود. اروند از هم آغوشی با علی اصغر دل نمی کند. بالاخره بعد از چهل روز پیکر مطهر او را در دهانه فاو از آب گرفتند، در حالی که از بوسه های فراوان ماهی ها گوشت به چهره زیبایش نداشت.


 

من آن موقع در مرخصی بودم. اما مدام با بسیج روستا فعالیت داشتم. در یک شب سرد و ظلمانی زمستان در حالی که به سختی از میان کوچه های پوشیده از برف به طرف بسیج می رفتم ناگهان نور چراغ های یک ماشین چشمم را زد. بر سر جایم میخکوب شدم. ماشین جلوی پایم ایستاد. کسی سرش را از پنجره ماشین بیرون آورده بود و مرا صدا می کرد. خوب که دقت کردم فرمانده لشکر یعنی "مهدی کیانی" و علی آقا را تو ماشین دیدم. در همان حالت خبر شهادت علی اصغر را به من دادند. وقتیکه پیکر مطهر علی اصغر را در روستایمان "تفریجان" تشییع می کردیم آسمان هم در رثای او می گریست. حتی کبوترهای علی اصغر هم بیش از روزهای دیگر "بی تابی و بق بقو" می کردند. انگار آنها هم فهمیده بودند صاحبشان مزد قنوتهای نورانیش را گرفته و سبکبال تر از هر پرنده ای به سوی خدا عروج کرده است. علی اصغر برگشت، اما همرزمان دیگر ما برنگشتند و سالهای سال بدن های زخمی و مجروحشان در دامان پر مِهر «بی بی دو عالم حضرت زهرا سلام الله علیها» نوازش شد.

راوی : رزمنده و جانباز "جمشید طالبی" از همدان

کد خبرنگار: 17
اینستاگرام

...

شهیندخت مولاوردی ، معاون رئیس جمهور در امور خانواده :

بیمه زنان خانه دار باید از بودجه منفک و به یک قانون دائمی تبدیل شود .

حال که یک مرد پیدا نشود از بچه های جبهه و جنگ حمایت کند .

از بانوی محترم بخواهیم که کمک کنند :

حقوق رزمندگان از قانون بودجه منفک و به یک قانون دائمی تبدیل شود .

و کمک کنند جانبازان بالاخص ۵% حقوق و معیشت بگیرند و از فقر نجات یابند ؟!

آقایان هم با دشمنی با بچه های دفاع مقدس ادامه دهند ؟!

ادامه دهند ؟!

...

نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi