شناسه خبر : 51036
سه شنبه 30 آذر 1395 , 09:27
اشتراک گذاری در :
عکس روز

آفتابه ای که به جای آب، نفت داشت!

یک روز کار مین گذاری تمام شد و بایستی سیم خاردار هم می کشیدیم که هوا تاریک شد و مجبورشدیم با بچه های تیم مین گذاری شب رو در پایگاه بمونیم.

باری به کردستان برای مین گذاری در اطراف پایگاه ها رفته بودیم. روزها می رفتیم مین گذاری و قبل از اینکه هوا تاریک بشه و جاده ها بسته بشه برمی گشتیم به مقرمون در سنندج.

یک روز کار مین گذاری تمام شد و بایستی سیم خاردار هم می کشیدیم که هوا تاریک شد و مجبورشدیم با بچه های تیم مین گذاری شب رو در پایگاه بمونیم.

معمولا سنت ما بچه های تخریب این بود که قبل از خواب وضو می گرفتیم و بعد می خوابیدیم. آخر شب بود و می خواستم بروم دستشویی و وضو بگیرم. رفتم بیرون از ساختمون و از دور دیدم یک آفتابه قرمز کنار ساختمونه و توی تاریکی شب تکونش دادم و دیدم سنگینه. گفتم آب داره و رفتم سمت دستشویی و بعد از غذای حاجت و استفاده از محتویات داخل آفتابه، دیدم به جای آب از لوله اش نفت مساد! این آفتابه رو نفت داخلش ریخته بودند برای پر کردن فانوس ها... بهتر است دیگه ادامه ندهم که بقیه اش چه شد.
راوی: جعفر طهماسبی

اینستاگرام
این خاطرات کوتاه رو هم در کانال نشر بدید لطفا .‌
اسم کانال اومد میخواستم بدونم آیا برای فاش نیوز امکان تأسیس یک گروه در فضای مجازی وجود دارد تا دوستان بصورت همزمان به تبادل انتقادات و راهنمایی و پیشنهاد پرداخته و لحظاتی با دوستان همرزم خود بگذرانند اگرچه میدونم کار سختی هست کنترل یک گروه مجازی ولی شاید جالب باشه و ایثارگران زودتر به پاسخهای خود برسند و دوستان تجربیات خودشون رو در زمینه قوانین بنیاد در اختیار هم بگذارند.
دوست عزیزحال که شماازنفت گفتیدبنده هم ازنفت خاطره ای دارم که هیچ وقت ازیادم نمیرود.برای اولین باربودکه به جبهه اعزام شدم ومارابه منطقه جنگی سوماربردندانجان پایگاهی بین اسلام ابادوسومارکه پشت خطهم بودبنام پایگاه شهیدبهشتی نام داشت وماراانجاچندروزی هم نگه داشتندشب اول بودومن ودوستانم رابه نوبت نگهبان پایگاه گذاشتنداولین بارم بودهنوزمعنی جنگ رابدرستی نمی دانستم چون14سال سن داشتم .خلاصه ساعت2 تغریبانصف شب بودونزدیک بودکه نگهبانیم تمام بشه اماخیلی تشنه بودم اطرافم رانگاه کردم دیدم تانکری پشت سنگراست به دوستم گفتم هواست باشه من کمی اب بخورم رفتم بدون اینکه نگاه کنم یعنی تشنه بودم شیرتانکررابازکردم مقداری که خوردم موقع نفس کشین بوی نفت پیچیدخلاصه نگهبانیم تمام شداماخوردن نفت تایک هفته تمامی نداشت هرچی میخوردم تاآروق میزدم اینگاری بازدوباره نفت خوردم هنوزبدترازخوردنش بودچشمت روزبدنبیندبعدازیک هفته ماراازپایگاه بسمت خط بردندبازهم چندشبی خطدوبودیم یعنی پل هفت دهنه یاسه راه کاشی پورسومارجایی بودکه رزمندگانی که ازخط می امدندهمانجافقط حمام صحرایی داشت حمام میرفتندبعدش هم به خط بازمی گشتندطولی نکشیدماراهم یک شب اعلام کردندکه اماده باشیدسفری درپیش داریم جای همگی خالی شام سرپایی خوردیم وسوارتویوتاهاشدیم بطرف خط چندروزی که توخط سومارطرف نفت شهربودیم یک روزیکی ازدوستانم باماشین غذابه خط اومده بودمن رادیدگفت مشکانی همشهریت دیروزتوسه راه کاشی پوربنام موسی الرضامشکانی براثراثابت راکدهواپیماهاشهیدشدمن یک مرخصی گرفتم آمدم سه راه کاشی پوررفتم اماشهیدمشکانی دیگرانجانبودگفت دیروزازپایگاه شهیدبهشتی به اسلام ابادانتقال دادندومن دوباره برگشتم به خط توی راه بودیم که صدای چندتاهواپیماامدماشین فوراکشیدکنارهمگی سنگرگرفتیم چشمتان روزبدنبیندمنطقه راتبدیل به جهنم کرده بودفقط خواست خدابودجاهایی که نیرویانبودیاخیلی خیلی کم بودراهدف قراردادندخلاصه مااینبارهم جان سالم دراوردیم واینهم بعداز28سال حال وروزمان است وحال خدابایدبدادمارزمندگان ستم کش وازیادهارفته برسدآمین
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi