شناسه خبر : 51078
شنبه 11 دي 1395 , 15:41
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گفت و گوبا همسر جانباز نخاعی شهید«سالم عبادی»

عبادی عاشق آقا امام حسین(ع) بود

به پیشنهاد برادر جانباز "عسکری" سردبیر سایت، در یک حرکت خودجوش و با معنویت بی نظیری برای شناسایی "شهدای نخاعی" استان خوزستان اقدام کردیم.

فاش نیوز - به پیشنهاد برادر جانباز "عسکری" سردبیر سایت، در یک حرکت خودجوش و با معنویت بی نظیری برای شناسایی "شهدای نخاعی" استان خوزستان اقدام کردیم.

در آغاز فعالیت از سوی ریاست بنیاد شهید و مسئول حراست آن مرکز در استان خوزستان مساعدت لازم صورت گرفت تا تلاش همه ارادتمندان به شهدا و حتی مسئول سایت فاش نیوز که از طریق فاکس یک معرفی نامه برای من ارسال کرده بود و همچنین پرستار دلسوز جانبازان نخاعی، همه و همه بسیار صمیمانه بود.

یکی از خواهران مسئول برای آنکه من دست خالی برنگردم، در تاریکی اتاق کارش که به خاطر قطع برق ایجاد شده بود، در لابه لای  پرونده ها به دنبال پیدا کردن شماره تلفنی از خانواده شهدا بود. به دنبال این حرکت زیبا و غیر قابل توصیف، توفیق پیدا کردم تا از آبان ماه سال جاری تا به امروز از طریق مصاحبه و گپ و گفت با خانواده های صبور آن ها به شیوه مصاحبه در "فضای مجازی" به اطلاعاتی مفید و مختصر درباره زندگینامه تعدادی از این شهدای مظلوم و گمنام دسترسی پیدا کنم. در حالی که بعضی از این افراد در شهرستان های استان بودند و با توجه به مشکلات موجود امکان رفتن به آن شهرها نبود.

یکی از این شهدای بزرگوار استان، شهید جانباز نخاعی "سالم عبادی" بود. اطلاعات این شهید بزرگوار از طریق کمک همسرِ جانباز نخاعی گردنی، حاج آقا ذاکری به دست من رسید. یعنی هماهنگی هایش باعث شد که مصاحبه با این بانوی محترم صورت گیرد که توجه شما را به این گفت و گوی مجازی با همسر شهید عبادی جلب می کنم.

***ضمن عرض ادب و احترام خدمت شما یادگار صبور شهید، لطفا برای زنده نگه داشتن نام و یاد شهدای نخاعی گمنام و مظلوم استان خوزستان  در حد توان توضیح دهید. در صورت امکان در ابتدا خودتان را معرفی نمائید؟

فامیل من عبادی است و همسرم پسر عموی من بود و در سال 43 در هندیجان به دنیا آمد. در حال حاضر ساکن ماهشهر هستیم؛ زیرا بعد از ازدواج از هندیجان به ماهشهر رفتیم.

 

***شما در چه سالی با پسرعموی خودتان  ازدواج کردید؟

من در سال 62 در حالی که فقط 15 سال سن داشتم به درخواست ازدواج ایشان پاسخ مثبت دادم.

***جانباز عبادی در موقع خواستگاری برای شما شرطی هم گذاشت؟

البته خانواده من در آبادان زندگی می کردند، خودم هم متولد آبادان هستم. جنگ که شد با خانواده ام از آبادان به هندیجان رفتیم و با خانواده عمویم در یک خانه زندگی کردیم. به همین دلیل تا زمان خواستگاری کاملا با خصوصیات اخلاقی او از نزدیک آشنا شدم  به همین دلیل در زمان خواستگاری شرطی برایم نگذاشت اما بعدها مدام از من می خواست بچه ها را خوب تربیت کنم و خودم در مقابل سختی ها صبور باشم.

 

***حاصل این پیوند مبارک چند فرزند است؟

دو فرزند؛ یک دختر و  پسر.

 

***میزان تحصیلات شهید چقدر بود و در کجا کار می کرد؟

ایشان با پیروزی انقلاب به خاطر عشقی که به انقلاب و سپاه داشتند، با مدرک سوم راهنمایی به استخدام نیروی دریایی سپاه درآمدند.

***اولین باری که به جبهه اعزام شدند چه زمانی بود؟

در پانزدهم فروردین سال 61 13 برای اولین بار از پایگاه هندیجان عازم جبهه شدند.

 

***شما اطلاع دارید شهید در چه مناطق و عملیاتی حضور داشتند؟

بله. به هر حال ایشان پاسدار بودند و تا لحظه مجروحیتشان در جبهه بودند. ولی یادم می آید در جبهه اروند و آزادسازی خرمشهر حضور موثری داشتند.

 

*** شهید عبادی در کدام عملیات قطع نخاع شد؟

در عملیات والفجر8.

*** مجروحیت ایشان به چه نحوی بود؟

ایشان به همراه تعدادی از همرزمانشان از ماهشهر به طرف اروند حرکت کردند و در حالی که ماشین پر از مهمات بود. نرسیده به اروند خمپاره ای جلوی ماشین آن ها به زمین اصابت کرد و منجر به واژگونی  ماشین شد. همسرم ساعت ها زیر ماشین ماند تا نیروهای کمکی به داد آن ها  رسیدند. وقتی او را از زیر ماشین درآوردند، در همان لحظات اول به دوستانش گفته بود: "پاهایم اصلا حس ندارد"

 

***واکنش شما چه بود؟

من آن موقع هم سنم کم بود و هم دو فرزند کوچک داشتم. در واقع فرزند دومم فقط چند ماهه بود که همسرم جانباز شد. وقتی مجروح شد، او را به تهران بردند و به آسایشگاه یافت آباد انتقال دادند. چند وقت که گذشت دلم برای همسرم تنگ شد. به همین دلیل مدام به مخابرات می رفتم و به آسایشگاه زنگ می زدم و از او می خواستم به خانه بیاید تا خودم  از او پرستاری کنم. بالاخره به حرف آمد و گفت عزیزم من نمی توانم خودم بیایم.

من که نمی دانستم نخاعی شدن یعنی چه، متوجه حرف هایش  نشدم. آخرش هم خود همسرم حرف آخر را واضح زد و گفت دیگر نمی توانم راه بروم. نمی دانید چه کشیدم! از شنیدن این خبر قلبم به درد آمد. از مخابرات تا خانه گریه می کردم و جلوی چشمانم را نمی دیدم.

از آن زمان به بعد کم کم متوجه شدم در نگهداری از او دست تنها هستم. ابتدا وضعش بد نبود. حتی گاهی از طرف سپاه از او دعوت می کردند تا میان نیروها برود. یک موتور سه چرخ داشت با آن بیرون می رفت. بعد یک ماشین گرفت که برایش مناسب سازی شده بود. اما کم کم شرایطش سخت تر شد. زخم بسترهایی گرفت که تا چندین ماه نمی توانست روی کمرش بخوابد. با عفونت کلیه  مدام تب و لرز می کرد.

با این حال در مقابل درد خیلی صبوری می کرد اما  من طاقت دیدن دردش را نداشتم. بخاطر همین به اتاق دیگر می رفتم و گریه می کردم و خدا را صدا می زدم تا به او کمک کند. اصلا دلم نمی خواست اشکم را ببیند. چون ناراحت می شد. آن روزها خیلی سخت گذشت.

ولی باز هم او را با همه سختی های یک جانباز نخاعی از دل و جان دوست داشتم. احساس می کردم هر چه بزرگ تر می شوم و زمان می گذرد عشقم روز به روز به او بیشتر می شود. البته مادرم خیلی خیلی به من کمک می کرد.

 

***پس این طور که می گویید اخلاق شهید خیلی خوب بوده است؟

بله. به خدا خیلی مهربان و صبور و مومن بود.

 

***جانباز عبادی کی شهید شدند؟

در 27 خرداد سال 73 به خاطر از کارافتادگی کلیه ها در بیمارستان بستری شد و بعداز مدتی مرا تنها گذاشتند و به سوی یاران شهیدش پرگشود.

 

***مراسم تشییع پیکر ایشان در کجا برگزار شده بود؟

پیکر ایشان در گلزار شهدای ماهشهر به خاک سپرده شد.

*** در این مدت کوتاه زندگی مشترکتان چه ویژگی شاخصی در وجود شهید حس کردید؟

ایشان فوق العاده عاشق امام حسین (ع) بودند؛ همیشه ذکر لبش یا حسین بود. همین عشق باعث شد که پاسدار شود. وقتی برای آخرین بار او را به بیمارستان ساسان تهران بردند، در آن جا به علت نارسایی کلیه به کما رفت. بچه های سپاه برای شفایش یک مراسم دعای توسل در منزل ما برگزار کردند.

یکی از برادران کمی تربت کربلا به من داد. روز بعد برادرشوهرم برای دیدن همسرم عازم تهران شد. او برایم تعریف کرد وقتی کمی از تربت را با آب حل کردم و در دهان برادرم گذاشتم، او برای یک لحظه چشمانش را گشود و یک لبخندی به روی من زد و برای همیشه چشمان خود را بست تا در جوار عشقش بعد از نه سال رنج غیر قابل شرح به آرامش برسد. 

 

*** از شما تشکر می کنم امیدوارم  با کمک شما یادگاران گرانقدر شهدا، بتوانیم کاری در خور زنده نگه داشتن یاد و نام شهدای استان خوزستان انجام دهیم.

خیلی ممنون. انشاءالله

گزارش از جعفری

 

کد خبرنگار: 17
اینستاگرام
سلام و عرض ارادت به شما عوامل زحمتکش و محبوب فاش نیوز بزرگ.
عرض شود مطلب و گزارشی بود موثر و معنوی. خداوند مارا از راه این شهید و دیگرشهیدان دور نکند. همه ما و مردم ایران مدیون این عزیزان هستیم.
ازخبرنگار فعال و ارزشمند، جعفری عزیز بخاطر این نوشته ممنونم. خدا خیرتان بدهد.
سلام هنوز امثال شهید عبادی وهمسرش در گوشه گوشه این مملکت این دوران سخت را تحمل میکنند درانزوا وغریبانه مسیولین دلشان به دادن حقوقی خوش
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi