شناسه خبر : 51332
چهارشنبه 15 دي 1395 , 11:58
اشتراک گذاری در :
عکس روز

همراه با یاران آقاجمال

جانباز رمضانعلی کاوسی- تابستان سال 1361، عملیات رمضان پس از پنج مرحله تمام شد. بعد از عملیات،‌ بچه ها برای استراحت به شهرضا رفتند. پس از بازگشت نیروها به شهرک دارخوئین، گردان یامهدی(ع) دوباره سازماندهی شد. آقاجمال طباطبایی از طرف فرماندهی تیپ امام حسین(ع) به عنوان فرماندۀ گردان و برادران اکبر مطهر،‌ محمود همامی، حبیب الله ابراهیمی، علی ملکیان، حسن تاکی، حبیب الله نیکبخت و مهدی جاوری به عنوان فرماندهان و معاونین گردان و گروهان ها منصوب شدند.
هر کدام از بچه ها به راستی شکوهی از عشق و جمال و جلال الهی بودند. شاید اغراق نباشد؛ اگر بگویم در صحنه های جنگ، آن ها گوشه ای از راه و روش رسول الله(ص)، امیرالمومنین(ع) و امام حسین(ع) را به نمایش می گذاشتند.
آموزش های نظامی، تمرین تیراندازی، رزم شبانه و کلاس های اخلاقی و احکام، طبق برنامه اجرا می شد. بعد از مدتی گردان ما را به خط پدافندی پاسگاه زید بردند. رزمندگان تیپ کربلا از بچه های شمال و رزمندگان ارتش در دو طرف گردانِ ما مستقر بودند.
یک روز تعدادی از برادران به همراه آقاجمال با یک دستگاه وانت تویوتا به خط آمدند. بچه ها دور آقاجمال حلقه زدند. هر وقت او را می دیدیم، مثل کسی که گم شده ای را یافته باشد، خوشحال؛ و از لحاظ روحی شارژ می شدیم. بعد از سلام و احوال پرسی آقاجمال گفت: «بچه ها این جا سرزمین امام حسینه، "السلام علیک یا اباعبدالله" گفته اید؟» به دنبال این دو جملۀ زیبا در اوج صداقت و احساس، چند دقیقه ای برایمان صحبت کرد. همه تحت تأثیر حرف هایش قرار گرفتند. به یاد دارم، یکی از رزمندگان مُسن به نام حسن قادری با شنیدن سخنان آقاجمال، اشک در چشمانش جمع شد و او را دعا کرد: «سید، خدا خیرت بده که توی این بیابون ما را به یاد کربلا و ارباب مون امام حسین، انداختی.»  
چند روز بعد دشمن مواضع ما را به طرز وحشتناکی گلوله باران کرد. تعدادی از نیروها زخمی و تعدادی هم از جمله حسن قادری و دو نفر دیگر شهید شدند. آقا جمال هم به شدّت مجروح شد. او را به عقب بردند. پس از چند روز گردان دیگری جانشین ما شد و به شهرک دارخوئین بازگشتیم.
بچه ها از مجروح شدن آقاجمال خیلی ناراحت بودند. همه دلتنگ دیدنش بودند. وقتی به مرخصی آمدیم، قرار گذاشتیم به عیادتش برویم. از بیمارستان به منزل آمده بود. وقتی وارد اتاق شدیم، روی تخت خوابیده بود.‌ از نظر جسمی در وضعیت مناسبی نبود؛ اما با دیدن ما اصرار کرد که مانند بقیه روی زمین بنشیند، انگار در آن شرایط هم به خود اجازه نمی داد، بالاتر از دیگران باشد. برای سلامتی اش دعا کردیم و ... خوشبختانه چند ماه بعد، آقاجمال با این که یک طرف بدنش حس و حرکت کافی نداشت و موقع راه رفتن پای راستش را روی زمین می کشید، به جبهه برگشت.  
نقل خاطره توسط: محمد اخوان
منبع: کتاب پرواز با بال شکسته

کد خبرنگار: 20
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi