پنجشنبه 30 دي 1395 , 13:25
مدافعی که در سکوت شهید شد
نام شهید را خداوند بر مردان خدا نهاده است، نامی که برحق برازنده شهدا است، افرادی که از قبل انتخاب و دستچین میشوند، در سختیهای روزگار و زندگی دوام میآورند و دست آخر خانواده و همه دنیای خود را رها میکنند و بدون دلبستگیهای مادی پای در میدانی میگذارند که در انتهای مسیر سیدالشهداء(ع) قرار میگیرند تا مهر تأیید شهادت آنها به دستان مبارک حضرتش بر آنان زده باشد.
شهید «علی ناصری»، مجاهدی است که ندای کیست مرا یاری کند را شنید و به آن لبیک گفت، پا در مسیری گذاشت که از دیرباز در آرزوی آن بود، شاید امروز که نامش در پیچ و خم دفترهای مختلف است تا تأیید کنند، خداوند نامش را کنار نام شهیدان تاریخ زده باشد.
از این شهید فاطمی دو فرزند به یادگار مانده است که همیشه دغدغه داشت که فرزندانش مأنوس با قرآن باشند. در ادامه متن گفتوگو با زهرا فروغی همسر شهید مدافع حرم علی ناصری را میخوانیم:
از خود شهید برای ما تعریف کنید
فکر میکنم همه شهدا شبیه به هم باشند، خصوصیات اخلاقی و رفتاری آنها همانند هم است، از لحاظ اخلاقی میتوان گفت که کاملا خوب بود، با بچهها با آشنایان برخورد و رفتار رضایتبخش و خوبی داشت و تقریبا همه او راضی بودند. احترامی که به بزرگترها میگذاشتند خیلی بیشتر بود و همیشه من را سفارش میکرد که احترام بزرگان را حفظ کنم.
در مورد نحوه ازدواج خودتان بگوید چطور با هم آشنا شدید چطور ازدواج کردید؟ چه خاطره خوبی دارید؟
پسر عمهام بود، تقریبا به درخواست پدرم و مادرم ازدواج ما صورت گرفت. همه او را دوست داشتند و شخصاً خودم اوایل مایل به ازدواج نبودم اما بعد از مدتی فکرم درگیر شد و به مسجد رفتم و استخاره گرفتم، استخاره خیلی خوب درآمد و از آن موقع دیگر حس خوبی پیدا کردم. بنا و کاشی کار بود.
ارتباط با قرآن این شهید چگونه بود؟ چه سفارش و چه دغدغهای داشتند؟
معمولاً بین حرفهایش بیشترین سفارشی که میکرد قرآن بود؛ همیشه دغدغه داشت فرزندانمان با قرآن انس داشته باشند. برای پسرم قلم قرآنی خریده بود اما اکثر اوقات دست خودش بود و ترجمه قرآن را گوش میداد واقعاً من بیشتر از آن درس میگرفتم. هر وقت که تماس میگرفت در مورد کلاس قرآن پسرمان را میپرسید، پسرمان اکنون حفظ پنج جزء را تمام کرده است.
چگونه تصمیم گرفت که راهی سوریه شوند؟
چندوقت از شهادت ایشان میگذرد؟ و کجا شهید شدند؟
رفتن همسرم یک مرتبه و ناگهانی نبود زمانی که ایشان سوریه بودند آمادگی هر خبری و هر چیزی را داشتم. وقتی که ایشان آمدند تقریبا یک مقدار نگرانیام کمرنگتر شد. ایشان در منطقه تک درخت حلب مجروح شد و به ایران بازگردانده شده بود. اما در قم شهید شدند. اکنون پنج ماه است که شهید شدهاند، همسرم سال گذشته ثبت نام کرد و پنجم دیماه همان سال به سوریه اعزام شد و درست پنج ماه پیش هم به شهادت رسید. او در لشکر فاطمیون بود ایشان زیاد مایل نبودند که چیزی تعریف کنند و من هم زیاد نمیپرسیدم.
جراحتشان چهطور بود؟
جراحت همسرم داخلی بود، در منطقه وقتی ضربهای به قفسه سینهاش وارد میشود آن طوری که تعریف میکردند سه شبانه روز خون بالا میآورد.
در عملیات پشت دوشکا مینشیند. دشمنان با توپ به سمت نیروهای رزمنده شلیک میکنند، آن توپ به سنگرشان اصابت میکند، همسرم و همرزمانش در یک ساختمان بودند که با اصابت توپ دشمن دیوار بتنی از جا کنده شده و قسمتی از آن روی قفسهای سینه همسرم میافتد و او زیر آوار میماند. دوستانش گفته بودند که از زنده ماندنش کاملاً ناامید شده بودیم، فکر میکردیم که تمام شده است ولی بعد از اتمام عملیات یکی از دوستانش به نام سید امین همسرم را به بیمارستان میبرد بعد از دو، سه شبانه روز به هوش میآید. در روز ۲۶ اسفند نیز ظاهراً حالش بد میشود و بعد از مدتی که کمی بهبود یافت او را به مرخصی میفرستند و به ایران باز میگردد وقتی ایران بود هیچ چیزی به من نگفت. حدود شش ماه به او مرخصی داده بودند، چهار ماه و نیم پیش ما بود و بعد شهید شد.
پس شش ماه هم مرخصی داشتند؟
این مدتی که در ایران بودند حالشان چطور بود؟
تقریباً دو هفتهای بود که هر روز به دکتر میرفتیم. چون به دلیل ضربه و موج انفجار درد داشت و اعصابش ضعیف شده بود و دچار فراموشی میشد. اتفاقاً هر دکتری که میرفتیم میگفتند مشکلی نیست ولی سری آخر که دکتر عکسهای قفسه سینه او را دید با مکث گفت مشکلی ندارد. دیگر خود من هم آنجا شک کردم ولی زیاد به نظرم مهم نیامد. همسرم در این مدت از درد بدن گلایه میکرد. تقریباً اوایل مرداد ماه بیرون از خانه حالشان بد شد و به بیمارستان رفتیم. خود من از بیمارستان با یکی از مسئولین تماس گرفتم این بنده خدا که فرد خیرخواهی هم هست گفت که همسرم را به بیمارستان مخصوص مدافعان حرم ببریم. دچار مشکلات قلبی شده بودند، همسرم هیچ وقت مشکل قلبی نداشت و فشارخونش پائین نمیآمد ولی آن شبی که حالشان بد اما فشارشان روی ۹ میآمد، هیچ وقت فشارش از ۱۱ کمتر نمیآمد.
آیا برای بازگشت دوباره به سوریه حرفی نمیزدند؟
از روزها و لحظههای آخر تعریف کنید
اسمشان در بنیاد شهید به عنوان شهید ثبت شده است؟
هنوز نه. با مسئولان در تماس بودم تقریباً سه هفته پیش تماس گرفتند و گفتند پروندهشان از سوریه باید به اینجا بیاورند بتوانیم کمیته تشکیل بدهیم.
پس به عنوان جانباز اسمشان ثبت شده است؟
بله، البته تا وقتی که شوهرم در قید حیات بودند حقوق را واریز نکردند؛ ۲۶ مرداد که ایشان شهید شدند، حالم خیلی بد بود و تماس گرفتم و به آنان گفتم که دیگر حقوقتان را نمیخواهم؛ البته آن بنده خدا پیگیری کرد و اولین حقوقش فردای آن روز واریز شد.
بعد از شهادت ایشان رسیدگی به مزار شهید، شما و خانواده چگونه صورت میگیرد؟
به مزارشان که هیچ رسیدگی نشده است، مزار همشرم اکنون در بهشت معصومه، قسمت خانواده شهدا و ایثارگران قرار گرفته است. از این نظر روحیه پسرم در مدرسه واقعاً خراب شده بود و میگفت چرا بابا را قسمت شهدا نیاوردند. به ما گفتند که از نظر رسیدگی کسانی که در منطقه شهید میشوند، اولویت اول را دارند. اکنون نیز دو ماه حقوقی را که ریخته بودند از همان حقوق داریم استفاده میکنیم.
اکنون چه خواستهای از مسئولان دارید؟
خدا را شکر روزی ما میرسد و تاکنون برای هیچ یک از امور درمانده نشدهایم، واقعاً شهدا زنده هستند و صدای ما را میشنوند، من هیچ چشمداشتی و هیچ خواستهای ندارم مگر اینکه بعد از گذشته پنج ماه که از شهادت همسرم میگذرد به پرونده او رسیدگی کنند و رسماً به عنوان شهید مدافع حرم معرفی شود.