01 ارديبهشت 1403 / ۱۱ شوال ۱۴۴۵
شناسه خبر : 51645
یکشنبه 03 بهمن 1395 , 10:13
یکشنبه 03 بهمن 1395 , 10:13
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
ولی فقیه عروةالوثقی و رمز پیروزی
امانالله دهقان فرد
صد رحمت به توپ میرزا آقاسی!
حسین شریعتمداری
۴۰ دستاورد عملیات تاریخی «وعده صادق»
ابراهیم کارخانهای
وعده صادق، سقوط اسرائیل و حکومت های وابسته
امانالله دهقان فرد
باید جریان داشته باشیم!
علیرضا رجایی
تفکر انقلابی و روحیه جهادی اساس تفکر بچه های انقلاب است
داریوش بهمن یار
روحیۀ ملی، عزت نفس، پهپاد و موشک نقطهزن
سید مهدی حسینی
وعده صادق!
امانالله دهقان فرد
دیوار خیبر فرو ریخت؛ پیدا و پنهان عملیات ایران
محمد ایمانی
ادبیات ایثار و شهادت
گزارش و گفت و گو
مادران شهدا قهرمانان گمنامند
بزرگترین درسی که از او گرفتم و مهمترین خصیصه اخلاقیاش که در من تأثیر بسزایی داشت، گذشت بود. او هیچوقت کینهای از هیچکس به دل نمیگرفت و ما را تشویق به ایثار و گذشت میکرد.
پشت دیوارهای فرسوده و رنگ و رو رفته کوچهپسکوچههای زرگنده، منزل مادر شهیدی است که تا همین چند روز قبل در آن زندگی میکرد و پناه و قوت قلب یک فامیل بود. «شهربانو حیدریان» زاده ۱۳۰۶ خورشیدی در یکی از شهرستانهای طبس بود که آسمان آبی و هوای پاک پایتخت او و همسرش را ۵۰ سال قبل به تهران کشاند؛ خانهای در محله زرگنده خریدند و صاحب ۵ فرزند به نامهای «محمد رضا، محمود، فاطمه، زهرا و احمد» شدند.
در آستانه ۹۰ سالگی، چند روزی میشود که چشمهایش را برای همیشه به روی دنیا بسته. خانهاش در انتهای یکی از کوچههای باریک و نمور محله زرگنده است، از همان کوچههایی که پلههای سرد و سنگی مشخصه آنهاست و به خانه مادر شهید منتهی میشود؛ پلههای سنگی یادگاری از سالهای دور است، سالهایی که پاهای چابک مادر به سرعت آنها را بالا و پایین میکرد اما با گذشت زمان و هجوم درد و غم، پاهای تند و فرزش همراه با فرسایش تخته سنگها فرتوت شد و تا همین چند صباح پیشتر دیگر توان بالا و پایین کردن از پلهها را هم نداشت و یکی یکی روی آنها مینشست و پایین میآمد تا از هیچ مراسم روضه و دعایی در محله جا نماند.
عاشق دورهمیهای فامیلی بود
دختر بزرگش «فاطمه» میگوید: «مادر تا همین چند سال قبل هر ماه مراسم روضه و دعا در خانه برپا میکرد. این اواخر دیگر توان جسمیاش را از دست داده بود اما با این وضع، مراسم روضه و دعایی در محله نبود که مادر در آن شرکت نکند و هر چند وقت یکبار هم همینجا مراسم میگرفت و علاقه عجیبی به دورهمیهای خانوادگی داشت و همیشه فامیل را دور هم جمع میکرد.»
یادآوری خاطرات تلخ گذشته «فاطمه» را یاد اشکهای مادر میاندازد: «اشکهای مادر و بیقراریهایش را خوب به یادم دارم. گریه و هق هق شبانهای که به دور از چشم ما بود و چهره پریشانی که میخواست از انظار پنهان کند. شاید آن وقت احساس مادرم را به خوبی درک نمیکردم. بچه بودم و هنوز درک درستی از حس مادری نداشتم اما الان به خوبی میفهمم که آن روزهای سخت بر مادرم چه گذشت و خداوند چه صبر و طاقتی به او داد. از مادر دورهم جمع شدن و مهماننوازی را آموختم او همیشه دوست داشت تا خانواده و فامیل را به بهانههای مختلف دورهم جمع کند و عاشق دورهمیهای فامیلی بود.»
درد دلهای «مریم» عروس خانواده هم شنیدی است: «بزرگترین درسی که از او گرفتم و مهمترین خصیصه اخلاقیاش که در من تأثیر بسزایی داشت، گذشت بود. او هیچوقت کینهای از هیچکس به دل نمیگرفت و ما را تشویق به ایثار و گذشت میکرد. هیچ نیازمندی را از در خانه ناامید برنمیگرداند و تا جایی که توان داشت کمکش میکرد، همسرم هم که چند سالی میشود از دنیا رفته مانند مادر دست به خیر بود و به مدارس محروم در طبس کمک میکرد.» هرکسی اخلاقی نیکو از مادر را یادآوری میکند اما در این بین یکی از اقوام هم دوست داشت تا از بانو بگوید، او «حاج حسن حیدرنژاد» پسر عموی مادر شهید است که میگوید: «این خانواده شهیدآنقدر عزت نفس دارند که تا حالا هیچ امتیازی نگرفته اند. و دنبال این حرفها نبودند. حاج خانم زنی باگذشت بود و مادران شهیدی که در این شرایط زندگی میکنند و هیچ تسهیلاتی هم نمیگیرند، قهرمانانی گمنامند که تعدادشان هم کم نیست!»
سکوتی که فریادی از درد است...
بانویی که از همه ساکتتر است گهگاهی بغض میکند و چشمانش بارانی میشود اما دوباره بغضش را آرام فرو میخورد. او «زهرا» است. دختر کوچکتر خانواده که اطرافیان میگویند تا آخرین لحظه در کنار مادر بوده. لحظه لحظههای بهار زندگیاش وقف مادر شد، آنقدر که درکنار مادر بودن را به زرق و برقهای دنیا ترجیح داد.
او شاهد هجران زودهنگام پدر، لحظههای تلخ زندگی مادر و 22 روز بیخبری و جستوجو برای یافتن پیکر برادر شهیدش بود؛ «زهرا» بعد از ازدواج خواهر و برادرش، تصمیم گرفت که هرگز ازدواج نکند و تا آخرین لحظه در کنار مادر باشد تا اینکه بعد از سالها، مردی از راه رسید که شرایط ازدواج او را پذیرفت و هر 3 در کنار هم با آرامش و آسایش زندگی کردند؛ اما عمر این دورهمی به یک بهار هم نرسید! چراکه مادر آسوده خاطر از سر و سامان گرفتن «زهرا»، چشمهایش را برای همیشه به روی دنیا بست.
همسرش محمد که پدر و مادر خودش را از دست داده، گرمای نگاه مادرش را در چشمان مادر شهید میدید. هرچه از او سؤال میپرسیم به جز یک جمله نمیشنویم: «هیچکاری نکردم، وظیفهام بوده!» اما مریم میان حرفهایش میآید و تعریف میکند که چگونه به مادر خدمت میکرده. او میخواهد توصیف کند که حتی وقت بیماری، مادر را کول میکرده و از پلهها بالا و پایین میبرده و... که محمد کلامش را با جمله «کاری نکردم و وظیفهام بوده!» قطع میکند... مسئولان و مدیران شهری وقتی به خانواده شهید سری زدند و از مشکلات و خواستههایشان پرسیدند مادر، تنها خواستهاش این بود که نردهای در کنار پلههای کوچه بگذارند تا دستش را به نردهها بگیرد و بتواند راحتتر از پلهها تردد کند!
«محمود» بسیجی فعال در مسجد و پایگاههای بسیج و چندین ماه در جبهه بود که پس از آن در درگیری با اشرار شهید میشود. «محمود» و «مهران» دوستانی بودند که همراه با هم در این درگیری به شهادت میرسند، پیکر «مهران» را 3 روز بعد از عملیات پیدا کردند اما «محمود» را پس از 22 روز جستوجو با سگهای شکاری و هلیکوپتر هم نتوانستند بیابند تا اینکه یک روستایی پیکر بیجانش را که جریان آب به کنار یکی از درختان هدایت کرده بود، پیدا میکند. گویی آب روان صدای بیتابیهای مادر دل شکسته را شنید و به انتظار او پایان بخشید و دلش را آرام کرد.
5 سال بعد پدر خانواده پس از غصههای فراوان از فراق فرزند، از دنیا رفت. «فاطمه» خاطراتش را مرور میکند: «محمود را با قرآنی در دست و نماز اول وقت و مسجد به خاطر میآورم. هفتهای یکبار دوستان بسیجیاش را در اتاق پایین خانه دورهم جمع میکرد و با هم قرآن میخواندند. گرمی و صمیمیت خاصی با افراد خانواده بهخصوص با مادرم داشت. فعال بود و لحظهای از پا نمینشست، هنوز 6 ماه از عروسیاش نگذشته بود که با وجود مخالفت اطرافیان خواست تا به مأموریت برود اما دلش طاقت نیاورد و تازه عروسش را که 4 ماهه باردار بود همراه خودش برد.
آخرین باری بود که محمود را دیدیم، برای آخرین بار با همه خداحافظی کرد و بعد از آن شهید شد.» «رضا سالاری» پسرعمه محمود، فعالیتهای انقلابی محمود را به خوبی به یاد دارد: «در روزهای بیخبری نمیدانید برما چه گذشت. آنقدر به هم نزدیک بودیم که همه احساس میکردند با هم برادریم؛ بیتابیها و بیقراریهای مادر را نمیتوان توصیف کرد. آشنایان و همکاران میخواستند مجلس ختمی بگیرند اما پدرش اجازه نداد و گفت تا زمانی که پیکر پسرم پیدا نشود و قبری نداشته باشد مراسمی نمیگیریم. وقتی آن روستایی پیکر بیجانش را پیدا کرد، اندکی دل بیقرار مادر آرام گرفت.»
شهید محمود سالاری
ولادت: 1343
شهادت: 1366
محل شهادت: سیستان و بلوچستان
منبع: همشهری محله / اکرم فراهانی
00
پاسخ
اگه یه جمله زیبا و درست وجود داره همین یک جمله است که "مادران شهدا قهرمانان گمنامند" اگر چه از گمنامی همسران شهدا و مجروحین و اسرا و رزمندگان نباید غافل شد امروزه همسران ایثارگران کم آسیب ندیده اند از حضور در کنار همسران خود چه از نظر جسمی و چه روحی و روانی این فراموش شدگان با زحمت زیاد خود دارند میشکنند تا همسرانشان در پی بی نطمی و بی تدبیری بنیاد نشکنند اجرتان به امام زمان که روزی خواهد آمد تا حق را به صاحب حق برساند.
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
نمونه شوخیهای شهید خرازی با بچههای لشکر
غلامحسین هاشمی
کمپوتی که مزهاش جاودانه شد!
محمد مجیدی
تقابل گشت ثارالله(ع) و القارعه با دسیسههای منافقین
سید مجتبی گنجی
سادهترین روش مبارزه که بعثیها را به ستوه آورد
محسن جامبزرگی
معرفی کتاب