شناسه خبر : 51717
پنجشنبه 07 بهمن 1395 , 09:10
اشتراک گذاری در :
عکس روز

الان کوجا؟الان کوجا؟

خاطرات تلخ اسارت هیچگاه از ذهن آزادگان سرافراز ما پاک نمی شود . اما آن دوران با همه سختی هایی که داشت ، فرصتی بود که خیلی از مظلومیتهای شیعه علی (ع) دوباره در صفحه تاریخ ثبت شود .

فاش نیوز - خاطرات تلخ اسارت هیچگاه از ذهن آزادگان سرافراز ما پاک نمی شود . اما آن دوران با همه سختی هایی که داشت ، فرصتی بود که خیلی از مظلومیتهای شیعه علی (ع) دوباره در صفحه تاریخ ثبت شود . روایت مظلومانه صبر و استقامت همرزم آزاده ام "حسن اسدی"در مخوف ترین اردوگاههای عراق ، یکی از آن سندهای ماندگار حماسه کربلای ایران است .

او روایتش را از آن روزهای غریبانه چنین بیان کرده است : من تازه به سن 16 سالگی رسیده بودم که بخاطر دفاع از خاک وطن و ارزشهای انقلاب اسلامی با کاروان بسیجیان شهرستان بهار به طرف جبهه های غرب عازم شدیم . همه هم سن بودیم و تازه پشت لبمان سبز شده بود . اما امام شناسی را در مکتب حسین (ع) خوب آموخته بودیم . ما نسبت به ناموس وطن چنان غیرتی داشتیم که لبیک گویان به نوای هل من ناصر ینصرنی پیر خمین لباس رزم پوشیدیم و راهی جبهه ها شدیم . دشمن با انبوهی از تانکها از طرف مهران در حال پیشروی بود . بعد از چند روز طبق دستور صادره برای متوقف کردن دشمن به طرف خط مقدم راه افتادیم .

بچه ها در مقابل توپ و تانک آنها جانانه مقاومت کردند . اما حدیث جانفشانی گلهای نشکفته در مقابل گلوله های آتشین توپ و تانک چیست به جز پر پر شدن ؟

دیری نپایید که همرزمانم یکی یکی به تیر خصم دون در خون پاکشان غلتیدند و در همان هنگام به یکباره لوله تانکی را مقابل خود دیدم که به طرف سنگر ما نشانه رفته بود . به خیال اینکه می توانم با گلوله های کلاش آن را متلاشی کنم ، شروع به تیراندازی به طرف آن غول آهنینی کردم . اما تانک لحظه به لحظه به من نزدیکتر شد و عاقبت در میان حلقه محاصره نیروهای عراقی به اسارت دشمن درآمدم . روزهای سخت اسارت توام با شکنجه بود و گرسنگی و تشنگی و تحمل سرما و گرما . صبوری کردن در چنین شرایطی برای مردان جا افتاده سخت بود چه برسد به رزمنده های کم سن و سالی همچون من !

اولین آموزه اسارت برای هر اسیری درد سیلی ای بود که عین آن را یک دشمن پلید به صورت مادرمان حضرت زهرا (س) زد . بچه ها تاب مقاومت در برابر ضربات سیلی را نداشتند و با ناله های یا زهرا (س) مدد ، مثل برگ گلی به روی زمین می افتادند . چه چشمها و گوشهایی که از آن ضربات وحشیانه صدمه دید و چه لبها و دندانیهایی خونین شد !

اما فرزندان امام با خود عهد کرده بودند هر طور شده با صبر خود دشمن را به زانو درآورند . پس آن چنان صبری از خود نشان می دادند که از قافله سالار کاروان اسرای کربلای ، یعنی حضرت زینب (س) آموخته بودند .  

مرا به اردوگاه الرمادی بردند که نامش تن هر اسیری را به لرزه درمی آورد . در این اردوگاه هشت بازداشتگاه وجود داشت که چهار تا چهار تا در دو طبقه روی هم قرار داشتند . هر قسمت زیر نظر یک مامور غول پیکر بعثی بود . در چهره آنها کینه و خشم موج می زد . به همین دلیل اسرا از نگاه کردن به چهره کریه آنها پرهیز می کردند . اردوگاه پشتی توسط یک جلاد قسی القلبی به نام "لیث" اداره می شد که زبان از ذکر شکنجه های وحشیانه او قاصر است . اسم مسئول بازداشتگاه ما هم "عماد" بود .  این دو بعثی گاهی همدیگر را به مهمانی دعوت می کردند و یکی از تفریحاتشان هم این بود که بچه ها را شکنجه کنند .

یک روز عماد دوستش لیث را به بازداشتگاه ما دعوت کرد . او ما را به صف کرد و دو تایی در جلوی ما ایستادند . بچه ها مظلومانه سرشان را پایین انداخته بودند . نفس هایمان در سینه حبس شده بود . آنها با خنده مشغول انتخاب اولین گزینه شدند . من نسبت به بقیه اسرا اندام ورزیده تری داشتم . شک نداشتم اگر اولین گزینه آنها نباشم ، به طور حتم دومی خواهم بود . در عین حال خدا خدا می کردم اولی باشم . بدترین شکنجه برای ما این بود که جلوی چشم ما دوستانمان را شکنجه کنند . من طاقت دیدن سیلی خوردن آنها را نداشتم .

عماد به "هادی فخرایی" اشاره کرد که بقول خودشان "حرس خمینی" بود . هنوز هادی کامل بر سر جایش نایستاده بود که زیر ضربات مشت و لگد آن دو جانی کثیف نقش زمین شد . در همان حال آن دو جانی با لهجه غلیظ عربی مدام تکرار می کردند : الان کوجا ؟ الان کوجا؟

منظور آن دو وحشی این بود الان که کتک خوردی احساس می کنی کجا هستی ؟ اگر اسیر توجیه نبود و درست جواب می داد ، با ضربات شدیدتری به جان او می افتادند و آنقدر می زدند تا گیج شود . هادی آش و لاش به کناری افتاد . در همین حین عماد خبیث گفت : ون حسن خیرالله اسدی؟ از جا بلند شدم و با اقتدار گفتم : نعم سیدی .

لیث با آن چهره وحشتناک مقابل من ایستاده بود . عماد با حرکات چشم به دوستش حالی کرد که من پیشکش او هستم . لیث با خنده های عصبی شروع به زدن سیلی های پی در پی تو صورت من کرد . تمام حواسم این بود که او ضرباتش را به کدام قسمت بدنم وارد می کند . گاهی با لگد می زد و گاهی با دست سنگینش و من در حالی که نام حضرت زهرا (س) را به کمک می طلبیدم ، در این فکر بودم الان کور می شوم یا کر ؟

مواظب بودم لگدهایش را به ستون فقراتم وارد نکند که اگر در این دیار غربت برای همیشه فلج می شدم مصیبت بود. در آخرین بار بالا رفتن دستش را دیدم اما دیگر پایین آمدن آن را متوجه نشدم . چون یا زهرا گویان خونین و زخمی نقش زمین شدم .

حالا سالهاست که از آن روزهای سخت می گذرد و من امروز در کسوت راویان دفاع مقدس در خدمت کاروان راهیان نور هستم . هر سال ایام فاطمیه که می رسد حس و حالم به شدت تغییر می کند . دلم به سوی بقیع و کوچه های آن پر می کشد ؛ به کوچه هایی که یاس نبوی یعنی حضرت زهرا (س) بخاطر دفاع از حریم ولایت سیلی خورد . به یاد مظلومیت آن بانوی بی پناه در کوچه های مدینه و غربت اسرای شهید در اردوگاه های مخوف عراق ، زیر لب نامشان را زمزمه می کنم و اشک می ریزم . با این حال خدا را شاکرم به عنوان یک شیعه ، ذره ای از درد و رنج  آن ظلم هایی که بر سر خاندان ولایت آمد در دوران اسارت به چشم دیدم . ضربه های سیلی دشمن بعثی باعث آسیب دیدن پرده گوشم شد ولی در واقع آن سیلی ها گوش جان و دلم را باز کرد تا قدرت شنیدن صدای هل من ناصر ینصرنی امام حسین (ع) را برای همیشه دوران داشته باشم و تا زمانی که زنده ام خدمتگزار اسلام باقی بمانم . ما مزد خود را از دوران دفاع مقدس گرفتیم و آن نعمت ولایت است . از خدا می خواهم قدردان این نعمت باشیم .

راوی : جمشید طالبی از همدان

کد خبرنگار: 17
اینستاگرام


...

ولی خوب موندیا .

برای خودت اسفند دود کن .

موفق باشی دلاور .

...
سلام.درودبرآزادگان سرافرازکه بخاطرحق وحقوقشان اتحادپیداکردندوازحقشان دفاع میکنند.درودبراین اتحادووحدت..ماایثارگران کسی راجزخدانداریم..
خاطره عجیبی بود . واقعا نوجوان های آن زمان عجب شجاعتی داشتند . مثل آنها دیگر پیدا نمی شود .
سلام برادر آزاده حسن اسدی . اگه آزاده طوطی کوتوله بود عین شما از قساوت عراقی های بعثی خیلی می نوشت . یه بار خودش گفت اسمم حسین اسلامی است . ما تو یه مراسم همایش جانبازان همه حسین اسلامی ها رو شناسایی کردیم اما طوطی کوتوله ما نیود . یکی هم در میان جمع نیامد . چه روز و محفلی بود آن روز . حقیقتا آزده اید شما . ممنون از ایثارتان . التماس دعا
دوستت دارم حسن جانم،وقتی که در اروند وکربلای چهار وشلمچه وهویزه برای راهیان نور روایتگری می کند احساس می کنم عاشورایی حرف می زنی،خاطره ات در ایامی که وارد ماهای آخرسال وفاطمیه می شویم دل آدم را می برد مدینه
جناب اسدی سلام وقتی قصه شما را میخوانم و به آخر که میرسم متوجه یک چیز میشوم و آن این است که اسلام ماندگاریش به همین مصیبت هاست باید سختی کشید زجر کشید چون قرآن میفرماید ما انسان را در سختی آفریدیم گویی قسمت شما هم در تحمل این سختی بوده است این انقلاب اراده اللهی بوده است
باسلام واقعاقشرماآزادگان مظلوم هستیم دراسارت وجنگ ایثاروفداکاری وگذشت داشتیم دراسارت خیلی ازبچه هامظلومانه شهیدشدنندحتی بدون تشیع ومراسم وختم جالب هست الان هم هرروزیکی ازبچه هاپرمی کشدبدون سروصداحتی درایران برای قشربازیگران سینماوورشکاران قطعه ای دارنندبنام امام ماکه براثرشکنجه وسختی های اسارت الان که پابه سن وسال گذاشتیم بطورخاموش ازاین دنیامیرویم حتی نظام حاصرنیست که ماراشهیدمحسوب کنداگرانصاف باشدبین مجروح اسیرومجروح داخل کشورمعالجه شده نبایدتفاوتی باشدازنظردرمان بنده سال 61بابدن مجروح بدست همین برادران عراقی وقتیکه اسیرشدم جهت بازجویی بارهاآنقدرشکنجه کردنندومن بیهوش می شدم توسط یک سطل آب دوباره شروع میکردنندبجای ویتامین ودرمان وداروودکترکابل بودکتک الان که 55ساله شدم یک ساعت بدون دردنیستم وهیچ ارگانی یانهادی یاحتی بنیادهم ماراقبول ندارددرغ ازیک سرزدن چرامگرمابرای این آب وخاک نرفتیم دوستان جنابازداریم که قطع عضوءشده اندخیلی سخت هست زندگی برای این عزیزان ولی باورکنیدماهرساعت ازدرددستوکمروپاوگوش ودندان وووووووودردداریم جالب هست درصدماراهیچ تغیرنمیدهندچراآیاماروزبه روزحالمان بهترمیشودعمرماتمام شدخداعاقبت مارابخیربکندوحداقل ازدست دوستانیکه امروزه صاحب اموال آزادگان شده اندخلاص بشویم آزاده وجانبازه علی ابوالقاسمی اردوگاه عنبر
سلام هرجا ازسرزمین ایران هستید سرافرازباشید
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi