شناسه خبر : 52088
شنبه 30 بهمن 1395 , 15:40
اشتراک گذاری در :
عکس روز

تاریک و روشن های زندگی اعصاب و روان ها

همسرم مهربان بود و دوست داشتنی. گاهی پرخاشگری های آنی داشت و مدتی بعد فروکش می کرد اما رفته رفته وضعیتش روحی اش بدترمی شد...

صنوبر محمدی- گزارشی کوتاه از تاریک و روشن های زندگی جانبازان اعصاب و روان / نحیف اما باغیرت

خیلی اتفاقی با او آشنا شدم. در همین مترویی که هر روز هزاران مسافر را درشهر جابجا می کند. چیزی به آغاز شب نمانده که سوار قطار شدیم. زن نحیف و تکیده کیسه های بزرگی را با خود حمل می کند که محتویات آن قابل رویت نیست اما ازحجم بارش پیداست که وزن زیادی دارند.

با تقلا و سختی کیسه ها را در زیرپای مسافرین نشسته جای می دهد و خود نیز در کنارشان می ایستد.

عمیق که نگاهش می کنم چهره نسبتا جوانی دارد اما عصبی و خسته به نظر می رسد. نگرانی از سیمای خسته اش به روشنی هویداست و دایم این پا و آن پا می کند و از مسافرین می خواهد که مراقب باشند تا وسایلش زیر پا لگدمالنشود و آسیب نبیند.

نمی دانم چرا و چطور اما ناخواسته مخاطبش قرار می گیرم.

 برای رفع خستگی اش تنها یک لبخند می زنم و شاید همین لبخند کوتاه، قفل کلید دلش باشد که او را  به حرف می آورد. صحبت هایش از شلوغی قطار است و اینکه نای ایستادن روی پاهایش ندارد تا حکایت زندگیش که دیگر حالا تبدیل به درد دل دوستانه شده است.

می گوید:من و دوخواهر دیگرم همسران جانبازیم. اما وضعیت من سخت تر است. همسرم جانباز اعصاب و روان است. از ابتدای زندگی به نظر نمی آمد مشکل حادی باشد.  همسرم مهربان بود و دوست داشتنی. گاهی پرخاشگری های آنی داشت و مدتی بعد فروکش می کرد اما رفته رفته وضعیتش روحی اش بدترمی شد. بر سر کوچکترین مسئله، مرا زیر مشت و لگد می گرفت و تمام وسایل خانه را می شکست و بعدهم خودش مانند کودکان گریه می کرد. دلم هم برای خودش و هم زندگیمان می سوخت.  هربار هم که  با هم به دکتر می رفتیم می گفتند افسردگی  دارد و  قرص های جور واجوری بود که به خوردش می دادند.  اما این روزها اوضاعش وخیم تر شده است و افسردگیش هم شدیدتر. 

این اواخر هم  چندین بار دست به خودکشی زده که اگر به موقع نرسیده بودم معلوم نبود چه بلایی سرش می آمد. دکترا گفتن به هیچ عنوان درخانه تنهایش نگذارید! شاید دوباره این اتفاق بیفتد.

و در ادامه می گوید: خودم هم مدتی است شنوایی یکی از گوش هایم را از دست داده ام و زمانی که به دکتر مراجعه کردم گفت: متاسفانه ریشه آن عصبی است.

 و من به وضوح حس می کردم که زن جوان با گفتن هر کلمه چهره اش غمگین تر و افسرده تر می شود و بغض در گلویش سخت تر.

 کارت خبرنگاری ام را از درون کیفم بیرون می آورم و نشانش می دهم و برایش توضیح می دهم که "فاش نیوز" رسالت خود می داند تا احوالات شما را به مسئولین منتقل می کند.

با این سخن،این بار با حس اعتماد و اطمینان بیشتری به حرف هایش ادامه می دهد اما قبل از آن به اطراف چشم می گرداند تا مطمئن شود که کسی متوجه گفت و گوی مان نیست و آهسته تر نجوا می کند:

 تا چند سال پیش فرزندی نداشتیم. با هزاراننذر و دعا و جراحی های مختلف، خداوند فرزند پسری را به ما هدیه کرد که اکنون 10ساله است. اما با وضعیت روحی پدرش او نیز دچار تنش و عصبیت شدیدی شده است. زمانی که حال پدرش بهم می ریزد به من پناه می آورد و من به وضوح لرزش وجودش را حس می کنم. طفلکی برای گفتن یک مطلب کوچک به پدرش مدام این پا و آن پا می کند و دایم از من می پرسد الان بپرسم؟ الان حالش چطوره؟ مامان،  بابا عصبانیه؟ کودک 10ساله که درک درستی از موضوع اعصاب و روان ندارد هرچه با او صحبت می کنم می گوید بابا مرا دوست ندارد! یا اینکه چرا باباهای دیگه اینطور نیستن!  و وقتی می گویم "دعا کن و از خدا کمک بخواه همه چیز درست می شود" می گوید: دیگه حالم از این کلمه به هم می خورده!!

 چندی پیش آموزگارش مرا خواست و برایم گفت فرزند شما دایم در ترس و دلهره و اضطراب  است. با کوچک ترین صدای ناگهانی، سرش رادرمیان دستانش می گیرد و....!!! پیشنهاد من این است که او را نزد یک روانپزشک ببرید.

 وقتی به خانه آمدم و مسیله را با همسرم درمیان گذاشتم گفت: دکتر اعصاب و روان به چه دردی می خورد!!! می خواهی بروید دکتر تا مثل من هر روز مشت مشت قرص و کپسول بخورید و گیج و منگ بشوید؟ دیدم راست می گوید این قرص ها مشکلی را حل نمی کند، از خیرش گذشتم.

 زن با نگاه ملتمسانه می گوید. به خدا قسم خسته شده ام. دیگر از من گذشته که به فکر خودم باشم اما برای آینده فرزندم واقعا نگرانم. نه درآمد کافی  داریم که بتوانم امورات زندگی را بگذرانیم، ونه حقوق اندک جانبازی کفاف زندگی و داروهای همسرم را که این روزها مجبوریم یکسری از  آنها را به قیمت آزاد تهیه کنیم را می دهد...

 و درادامه صحبت هایش به کیسه های سنگین کنار پایش اشاره می کند و می گوید: برای گذران امورات زندگیم به کمک یکی از آشنایان در یک تولیدی کار می کنم. بنده خدا صاحبکارم که از وضعیتم آگاه است کار را می دهد تا در خانه آن را انجام بدهم تا هم کنار همسر و فرزندم باشم و هم کمک خرجی برای زندگی.

 به ایستگاه آخر که می رسیم کمکش می کنم و با هم کیسه ها را تا پای اتوبوس می آوریم. موقع خداحافظی گوید: برای من و فرزندم دعا کنید!!! عنقریب است که اشک چشمانش سرازیر شود که دستش را می فشارم و او را به صبر و توکل به خدا نوید می دهم.

 کمی که از او فاصله می گیرم با خود می اندیشم خدای من! چه کسی پاسخگوی درد و رنج این زن و فرزند خردسالش است؟ آیا زندگی در چنین شرایط دشواری، در شان یک خانواده ایثارگر و جانباز دفاع مقدس است؟ و....   آیا مسوولین ومتولیان ایثارگران از وضعیت این خانواده ها بی خبرند و یا اینکه خود را به بی خبری زده اند؟و.......

یاعلی

کد خبرنگار: 20
اینستاگرام
سرشون کردن زیر برف ،اول انقلاب میگفتن ،هر کس دوتا خونه داره مستکبره ،حالا هر مسئولی چندتا برج داره
من دقیقا میدونم ایشون چه دردی میکشه چون خودم فرزند یک جانباز اعصاب و روانم به خدا و از بچگی زمانیکه تقریبا یک سالم بود شاهد دعواهای همیشگی پدر و مادرم بودم تا الان که 25 سالمه بارها و بارها مادرم رو کتک زده و از خونه قهر کرده و حتی جایی برای رفتن هم نداشته باور کنین دلم به حال خودم نمیسوزه اما موقعی که خنده های عجوزه های فامیل رو میبینم و غم بزرگی که در دل مادرم هست و به ناچار پشت خنده های مصنوعیش پنهانش میکنم در دلم اتیش به پا میشود خودم به افسردگی و وسواس دچار شدم و سالها قرص هایی رو خوردم که در نهایت منجر به زایل شدن حافظم شد سالها با درد و رنج زندگی کردیم چه شب ها که تا صبح اهانت های پدرم رو تحمل کردم کتک خوردن مادرم رو دیدم گریه کردن های پنهانیش رو دیدم پیرشدنش و .....سالها حسرت یک محبت تو دلم مونده ....هی چی بگم دیگه همه چی تموم شد .....گلایه کردن هم دیگه فایده نداره ....همیشه یکی از فامیلامون بهم میگه فلانی اگه کوه بیستون جای تو و مادرت باشه از این مشکلات ذوب میشه .....از خدا میخوام که همه مارو عاقبت به خیر کنه از هیچ مسئولی هم تقاضای کمک ندارم چون میدونم آبی از اینها گرم نمیشه ....از خدا میخوام مراقب مادرم و برادران افسردم باشه
بخدا بنده هم همین مشکل رو دارم زندگی رو برا خانواده سخت کردم دست خودم نیست هروقت هم میخواستم جبران کنم شرط عیال مراجعه ام به روانپزشک بود اما ازترس اینکه دیوونه خطاب بشم هربار خلف وعده میکردم بااینحال متاسفانه دول خدمتگذار کمترین توجهی به مسایل ومشکلات حقیر نداشته و مانند توپ فوتبال به همدیگر پاس میدن ..امان از کمی لطف
علیرضا جان برادر گلم از بدی مدیران در حق جانبازان که‌ هر چی بگم کم گفتم . اما تو همه گلم به کم حق به همسرت بده . اعصاب فولادی همه که داشته باشه بازم آخرش کم میاره . تو تو عالم خودت نیستی . به کارایی می کنی که‌ خیلی خطرناکه . باید به دکتر مراجعه کنی . من امروز پیش یکی از جانبازان که‌ اعصابش خیلی داغون شده بود . همسرم ترکش کرده . خداییش من با این همه دل شیری که‌ دارم ازش ترسیدم ولی از جام تکان نخوردم . حالا فکر کن اگه زنش بود چطور بهم می ریخت . با هاش با جملات آرام بخش استرس او را کم کردم . دلش به این خوش شد که‌ دو روز دیگه می رم دیدنش .
یه چیز بگم ؟؟؟
من از حرفاش فهمیدم مشکل این عزیز عدم درکش توسط اطرافیانشه . دردش بخاطر اوناست . مسئولینم که‌ قربونش برم حیاشون کمتر از گربه شده . آدما اینطور بی چشم و رو بشن واقعا نوبره . وقتی ایشان حرف می زد من تو دلم می گفتم آیا مسئولی یه ساعت وقت می ذاره پای درد دل اینا بشینه . !!!!
حالا برادر خوب من ، هر وقت دلت گرفت با عصبانی شدی بیا بشین چند خط تو صفحه فاش نیوز بنویس ببین چطور آرام میشی ؟؟
روانشناسان میگن نوشتن یکی از راههای کاهش استرس و درده . امتحان کن . ببین چی میگم .
سلام
شاید حقمان همین است؟؟؟؟؟
هنوز خوب است پیروز شدیم بر چهل کشور جهان.
نمی دانم. حتی افتخار هم نکردند به چنین دلاورانی؟
وای جگرم آتش گرفته. دیگر مسئولان صبر هم حدی دارد.
وای اگر...........
چه گویم چاه دیده ام سالها اسيرانه نالیده ام ساله
مگرمسِولین خاصه کادردرمان اطلاع ازوضعیت ندارندکه نویسنده من میخواهد مشکل را به گوش آنها برساند درصدتعیین کردندبراچی براآمار یا رسیدگی معادل با ناتوانی ناشی از جنگ دنبال چی هستیم اگربنیاد میخواهد فقط حقوقی بدهد خوب سیستم پرداخت مرکز اینکارو میکند گلایه از عدم مدیریت نظارت واعمال صحیح قانون است بقول رهبری معزز مردم برا اسلام میآیند 22بهمن راشکوه میدهند نگویید گلایه ها درست نیست نویسنده متن چطورشد عبوری به این خانم برخوردید نه نامی نه نشانی بروید خانه عزیزان جانباز مشکلات را اول لمس برا گزارش مدتی با آنها همکلام تا محرم اسرار آنها شوید خودم خواب ندارم از ترکشی که خوردم بقولی اسب چاپار ببخشید فقط نیازش به آخور نیست محبت تمرین نوازش میخواهد زنان ایثارگر باهمسران بیمار روانی شیمیایی نخاعی و... جوانیشان نیرویشان را گذاشتند از روی اخلاص واحساسات پاک حقوق تنهاصبوری نمیآورد اگر مدیریت صحیح اعمال نشود دردنیا به مشکلات بیشتر درجامعه ودرآخرت وعده عذاب خواهد بود بخدا شرم میکنم این مسلِل را میخوانم مطمینم کاری ازسایت با وجود ناتوانی معدودی که ازهستی خود گذشتند منزوی شدند ورها کاری برنمیآید ولی بحق زهرا نگذارید پیشکسوتان شهادت تنها باشند مرگ تدریجی درانزوا داشته باشند جانبازان ناتوان را از 500 هزار جانباز که میتوانند گلیم خودرا ازآب بکشند جدا تا دراثر غفلت به آه ونفرین آنها در انزوا ودرد مبتلا نشویم آنها دعاکنند تا عزت اسلام وقران ورشدوشکوفایی جامعه اسلامی افزون گردد ببخشید والعاقبه للمتقین
بیچاره به ما که هم افسرده ایم وهم روانی شده ایم ازدست سپاه
باسلام به تمامی بانوانی که واقعا عمر وزندگی خودرا فدای ما جانبازان کرده اند به خدا قسم اشکم جاری شد نه برای خودم که مشگل اعصاب روان دارم بلکه برای اینده فرزندانمان چونکه این قصه تلخ حکایت خیلی ازما جانبازان است وخداوند از انهایی که بعنوان مسعول درقبال ما جانبازان که ادعای ریاست ومیز ریاست پرستی رابیشتراز ماجانبازان دوست دارند ومطمعن باشند که روزی باید کسانی که این دردها را میبینند ومسعول هستندکاری انجام نمی دهند در درگاه خداوندمتعال باید جواب گو باشند خداوندا هرشخص یا ریاستی که به وظیفه خود درست عمل میکند حافظ اوباش وهرکه خیانت میکند از سقف به زیر اورش تا خود شاهد انچه که وظیفه اش بوده وانجام نداده باشد . خداوند به تمامی بانوانی که واقعا جها دگرواقعی انها هستند نه مابا فاطمه زهرا مشهور بدارد وارزوی سلامتی همه بانوان جانباز . امین یارب المین خدا نگهدار
ممنون از خانم محمدي بخاطر اين گزارش خوب و قابل تامل ... هر چه بيشتر از زندگي جانبازان اعصاب و روان مي شنويم بازهم فکر مي کنم کم است . بخداوندي خدا تا کسي از نزديک و با چشم خودش اين مشکلات و ساير مشکلات جانبازان اعصاب و روان را نبيند سخت است باور کند که چه زندگي مشقت باري را سپري مي کنند ...
مگر گناه اين جانبازان و خانواده هايشان چيه ؟
چرا دولت نامرد رسيدگي نمي کند ديشب تا صبح وقت نماز وضعيت مجروحين اکثر کشورها يي که درگير جنگ بودند را مطالعه کردم بخدا از انسان بودن و مسلمان بودن خودم خجالت کشيدم .
کافي است چند دکمه رادر اينترنت فشار بدهيد تا متوجه شويد ما کجاي دنيا هستيم و کشورهاي نامسلمان کجا ...از خانه زدم بيرون و در اسکلت ساختماني ان نزديکيا نشستم انقدر با صداي بلند فرياد زدم که از حال رفتم ....
ساعت هشت صبح کارگر ساختماني مرا صدامي زد : معتادي ؟ گدايي ؟برو بيرون اگر صاحب کارم تو راببيند مرا اخراج ميکند ...
همسران ایثارگران بی نظیرند و شک نداشته باشند روزی پاداش خودرا از خداوند خواهند گرفت این قانون دنیاست و آنهایی که به وضعیت ایثارگران بی توجه هستند هم روزی نتیجه اعمال زشت خودرا خواهند دید این وقایع فقط امتحانیست برای نیکوکاران وعده الهی را هرگز فراموش نکنیم.
سلام دوستان جانبازان ما و خانواده هایمان سوختیم ساختیم من نمیدانم در اون دنیا چه جوابی میخواهند بدهند
نمیدانم این مسئولین در اون دنیا چه جوابی ب خانواده هایمان جانباز آن اعصاب و روان بدهند
بنیاد شهید و امور ایثارگران می تواند با تشکیل انجمن همسران جانبازان نقش موثرتری در خدمت رسانی داشته باشد .
اگر مشاور امور بانوان بنیاد دارای توانمندی بیشتر بود و یا اینکه اقای شهیدی انتخاب درست تری انجام می داد .
و اصلا پست مشاور امور بانوان به همین منظور در همه سازمانها تعریف شده است .
سالهاجان فشانی.سالهادردورنج.سالهاتلاش.امروزتنهایی ودردشاهدحق ماست.زحمت رابلبل کشیدوفیض رابادبرد!!!
من هم در خانه همه این مشکلات را دارم از نظر اعصاب و روانم خیلی بد است و یک شب زن بچه ام از دست من را حت نیستند وهر شب چندین سال است یک خواب بدون خوش ندارند دو تا از پسر هم که بزرگ شدند خانه را ترک کردند ولی پسر کوچک دارم که هر شب از ترس از اتاقش بیرون نمی آید و چندین بار از خدا مرگ طلب کردم ولی به کی بگویند
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi