شناسه خبر : 52106
دوشنبه 02 اسفند 1395 , 15:18
اشتراک گذاری در :
عکس روز

درد دلی با سه راه شهدا...

ذوالفقار بابایی - هرچند میخواستم دیگر از برف و کولاک نگویم مبادا احساسات  پاکت دیگر بار جریحه دار شوند ،اما برف مجبورم کرد بر وعده ها و قرارهایم پانهم. این وقت شب یادی از آن اسوه مشقتهای رزمندگان-بسیجیان-شهدا جانبازان -ایثارگران -پیش مرگان مسلمان روزگار کنم و صفحات و داستان دلتنگیهای ملندو را برای بازرگانان ایثار در میان کوههای سر به فلک کشیده اورامانات سه راه شهداتا پاسگاه شهدا ، یعنی آن مردم فقیر بازگو کنم . هرچند همیشه ژاله هایت در بهار، خاطرات  و آرزوهای  زمستنانیت  را زنده میکند و مجبور به کنار گذاشتن لج و لجبازیهایت شوی اما تقدیر الهیست که آن امانت سنگین حق را بدون هیچ واهمه ای در میان سنگها نگه داری ..


 

...سلام و پیامت ورد عام و خاص شده آن دم که همه خوابند اما تو بیدار و لحظه های سخت زندگی را همراهی میکنی مدتیست افسانه تونل هم در رسانه ها و افکار عمومی گویی میخواهد با این برف و کولاک تقسیم ارث کند  و خودش را از دست خیانتهای روزگار نجات دهد مهرو محبتت دیگر هر روزکهنه و کهنه تر میشود  دستانت از شدت سرما یخ زدند هر وقت دیدی میهمانانت ناسپاسی کردند و بی وفا شدند بدان که  بهمنت بی خیال از فقر این مردم ، اسرارو درددلهایش را نزد بیگانگان بیان میکند.

سه راه شهدا تا پاسگاه شهدا نمیخواهم نفرینت کنم ولی بی وفایی این روزگار مجهول ،گوشها و چشمهایت را کر و کور کرده که اصلا ناله های مظلوم رزمندگان،بسیجیان،شهداو مردم بومی منطقه  را هم نشنوی دیگر نمیدانم انتظارت ازمن بیگانه چیست؟ با این همه احوالات بدت ،  روزگارت را سیاه می بینم و غرق در باتلاق نامهربانیها ...خوابت را دیده بودم نالان از دست کولبرهای خسته و  مشتاق یک لقمه نان حلال و مادران عزیزی که دامنشان پرورشگاه انسانیت است .


 

نمیدانم چه بگویم وکجای دردهایت را روی کاغذ بنویسم  از پلاسکوی جاده پر پیچ و خم محور ته ته ،راه خون ،کاویژال،پاسگاه شهدا ،سه راه شهدا بگویم که جگرمادران  سیمبان چشمیدری را در شیرین ترین لحظات عمرشان سوزاندی یا از دانش آموزی بگویم که برای نجات جان خود کتابهای خود را سوزاندند  غافل ازینکه  خبر سوزش جگر مادرانشان را قبلا به بهمن و کوههای  تته و دالانی و بزا زرا و ملندو و داده بودی ، زبانم بند آمده اگر بیشتر از این بگویم و بنویسم همان نفرین خواهد شد
یاد سه راه شهدا تا پاسگاه شهدا مرا یاد سرزمین مادری می افتم که از اجداد و ابادم گرفتن وبرای تبعیت با سرزمینم ناگریز توسط ادمهای که مفهوم انسانیت را نمیدانند .


سرمای پاسگاه شهدا <ژالانه>برف و کولاکش مقطعی و گذار هستش حتی اگر جان بر کفان رزمندگان بسیج پیشمرگان در آزاد سازی این منطقه 4000هزار شهید بومی وغیر بومی داده ایم وصدها هزار جانباز و صدها شهید در این منطقه بعلت سرما و یخ و کولاک شهید داده ایم ومیلیونها ادم در این منطقه رفت و امد دارند میکنند ولی متاسفانه سرما وکولاک و یخ بندان بماند عدهای در این مکان یعنی سه راه شهدا تا پاسگاه شهدا راه را بر مردم منطقه تنگ کرده اند فرقی نمیکند که این اقا مانع رفت و خروج به زادگاهش هستند ایا فرزند شهید هست جانبازان انقلاب یا دفاع مقدس هست یا کارمند دولت یا معلم یا دانشجو یا رزمنده یا بسیجی یا فرد عادی یا قاچاقچی همه و همه را به یه چشم نگاه میکنند ایا سزاوار این است که عده ای معلوم نیست تادیروز چکار ه بودند وحالا دم از قانون و امنیت میزنند امنیت منطقه یا همان روستاها بدست خود همان روستایمان هست نه چیز دیگری ولی متاسفانه یا خوشبختانه باید به عرض برسونم که تمام  مشکلات منطقه از همان سه راه تا پاسگاه شهدا شروع میشود.



بارها وبارها به مدیران ومسئولان مقامات بالاتری گزارش  داده شده ولی متاسفانه هیچ مدیری یامسولی گوش شنواندارند برای مریض شدن یاجانبازان شیمیایی وغیره یادانش اموزان به مدرسه رفتن یاکارمندان دولت رفتن به محل کارخود یاکارگران به سرکاررفتن باید قبلا اجازه بگیرن که ایامریض  شوم به مدرسه بروم مادرجمهوری اسلامی داریم زندگی میکنیم نه در امریکاه واسراییل وکشورهای یهودی مذهب مدیران ومسولان  حتی نماینده مردم در مجلس فقط وفقط شعار میدهند ولی درعمل هیچ اقدامی صورت نمیپذیرد
 

کد خبرنگار: 17
اینستاگرام
بابایی ... بزرگوار بسیار ممنون که درد دلتو مطرح کردی . خدا شاهده این جمله را با تمام وجود دارم می نویسم . اما از کارتان مبهوت شدم .شما چرا دیگه ؟؟؟؟
الان وقته درد دله ؟؟؟؟
درد دل مال سی سال پیش بود ، که به بیراهه رفت . الان باید محکم و راسخ خواسته های برحقتو با صدای رسا طلب کنی ؟؟؟
حاجی چرا همه چیز را به نگاه خودتان ارزیابی می کنید ؟؟؟
کدام بیگانه ؟؟؟
بخدا سخت می گیری . شما همونایی هستید که‌ از پرواز عوضی ها نگران می شوید ولی به اقدامات ما که تمام کارها را جلوی چشم شما انجام می دهیم چنین دید سختگیرانه ای دارید . واقعا این جملات در شأن حافظان سه راه شهدا هست اونم با جمله درد دل با بیگانگانو افشای اسرار ...!!!!
شما گفتگوها را از زاویه ای دیگر ارزیابی کنید . اونم با دید نگهبان صادقی که در پاسگاه نصب کردید ارزیابی کنید .هر چه گفته شده با نگاه به مفهوم بلغ انزل علیک انجام شد . اگر غیر از این بود نتایج مثبت بدست نمی آمد دوباره . دقیق بگو کدوم بیگانه تا برایتان توضیح بدهم .
با این حال با کمال ادب و تواضع صدای نگهبان سه راه شهدا تا پاسگاه شهادت را بشنوید که به شما می گوید چشم . چشم . جمله جمله فرمایشات شما مورد توجه قرار می گیرد . چرا ؟؟؟
چونکه این نگهبان فرماندهی خیلی ها رو تجربه کرد ولی هیچکدام با دلسوزی به حق شهدا نبود .تجربه پاسخگویی به محتسبان جدید نگاه منو ارادتمندانه تر کرد . بنابراین ...
در عین حال که به نگهبانی نگهبانان واقعی سه راه شهدا با دید شک نگریستید . اما او به شما اطمینان می دهدنگرانی های شما با تمام وجود حس کرده است . قول می دهد دیگر اقدامی که‌ شما را نگران کند انجام نگیرد . به زودی اقدامات اصلاحگرایانه ای در همان محدوده مورد نظر شما طرح ریزی شود . به شما این اطمینان خاطر را می دهد هیچ اقدام و گفت و‌گوی بی اطلاع مدیران و محتسبان نبوده و بلافاصله آنها در جریان قرار گرفته اند . با این حال به نگرانی های شما احترام می گذاردو زبان از گفت و گو با غیر به هر نوعش و با هر انگیزه مخصوصا کنجکاوانه اش برای پیدا کردن سرنخ فرو می بندد.
به شما اطمینان می دهد اگر نبود کسالت این روزهایش اخبار مسرت بخشی از همگرایی واحدهایی که‌ تابع فرماندهی شما شده اند به سمع و نظر حضرت جنابتان می رساند تا نتیجه آن گفت و‌گوهایی که‌ شما را نگران کرده ببینید . اگر یه بار شما به قدرت درک و چشم دور بین نگهبان همیشه بیدار پاسگاه احسنت گفته بودید آن بدبخت این همه تلاش نمی کرد حقانیت خودشو ثابت کند . اما الان با دیدن این جملات واقعا مبهوت شد . چقدر هوشیارانه حال نگهبان را نوشتید و شرح ماجرا کردید . بهتر از این نمی شد . در روزهای آینده شاهد ادعاهای نگهبان خواهید بود . انشالله امام رضا هم خودش کمک می کند اثری در خور حفظ شأن سه راه شهدا و ناله های غریبانه بهترین بچه هایی که‌ آنجا برای حفظ شوکت و اعتبار آن منطقه پر پر شدند ، به یادگار انجام بدهد . ببخشید اگر این نگهبان پیش بینی نشدنی نگرانتان کرد .
جناب اقای نگهبان بعرضتون برسونم بیگانگان همان های هستند که به مردم ستم دیده مردمی که بارها برای انقلاب ونظام سربلند از اب درامد ظلم میکنند که نه احترم فرزند شهید نه ایثار گر نه رزمندگان نه پیشکسوتان نه پیشمرگان مسلمان نه جهاد گران نه بسیجیان نه جانبازان راه نمیکنند شما اگر یادتان باشد یانباشد بنده هر موقع به ان منطقه سفرکنم باهزاران مشکل روبرو میشوم البته من مشکلی ندارم ولی برایمان درست میکنند همش بهانه میگیرند شمادیگر نمیدانید این رو بدانید بنده دو دفعه بامشل بزرگی روبرو شدم واگر مرکز نمی بود به هیچ عنوان نمیتوانستم ان کار را به مقصد برسونم ولی افسوس بارها شده طرف بهم پیام داده یاتماس گرفته که ای کاش نمی کردم نمی بودم ونمی رفتم درسته که باخدامعامله کرده شماهاچرابرای خداکار نمیکنید ولی قرارنیست هرکسی که از راه برسد وپشت اون میزنشست کدخدای منطقه باشه مدیران ومسولان ومسولین بجای تشکروقدردانی دارندبنده رو زیرسوال میبرند که بجز خداوشهداه هیچ کسی نمی تواند بنده رو زیر سوال ببرد چون دراین مملکت در این نظام امتحانمو پس دادم کل مدیران ومسولان مملکت اینو میدونند
الاان وقت درودله بله میدونی چرا چون دلم به اندازه موهای سرم حرف دارم برای گفتن میدونی چرا چون اکثریت شهداه بام دوست بودن خیلی حرفهاهست برای گفتن عده ای بهترین خدماتو کردن بهترین خدمت وکردن قلبشان بادلشان مثل اینه صاف بود ولی امروزه چپ وراست همش شده وعدو دروغ شده جای پست ومقام شده کیسه پرکردن از اموال بیت المال وشهداه ومستضعفین ارس پدرشونو از سفره انقلاب طلب میکنند شما میدونی در ان سه راه شهداه تا پاسگاه شهداه چندتا شهید جانباز داریم میدونی انهای که انجاخدمت میکردن یا از انقلاب محافظت نگهبانی میدادن یاپاسداری میکردن از کدام منطقه از کدام دورترین روستای ایران اسلامی میامدن بقیش بماند بعد
مردی ساده دل ، نامه ای به خدا نوشت که ای خداوند ارحم الراحمین به دادم برس … وضعم خیلی خرابه و آبروم داره میره … یه صد تومن برام بفرست !!
نامه رو گذاشت تو پاکت و به آدرس آسمون هفتم نرسیده به خورشید و بعد از ماه و … برسد به دست خدا …
نامه به اداره پست رفت . پستچی ها دور هم جمع شده بودند و به سادگی فرستنده نامه می خندیدند . یکی گفت ؛ آقا چه اشکال داره ، هر کی داره یه خرده بده تا کار این بابا راه بیفته … قبول کردند . یکی گفت من دو تومن دارم اون یکی پنج تومن و یکی دیگه سه تومن … جمع کردند رو هم دیگه شد نود و نه تومن . پول رو گذاشتند تو پاکت و پشت پاکت نوشتند :فرستنده آسمون هفتم ، بعد از ماه و … برسد به دست فلانی …
مرد فقیر وقتی جواب نامه رو دید با عجله پاکت رو باز کرد و چشمش که به پول افتاد از شادی فریادی کشید و شروع به شمارش پول کرد . شمرد و دید نود و نه تومن …
بلافاصله دست به کار نوشتن نامه ای تشکر آمیز شد که ای خدا جونم ، ای مهربونم ، دستت درد نکنه ، لطف کردی و البته من میدونم برای تو چون خدایی صد تومن پولی نیست و تو همون صد تومن رو فرستادی ولی فکر کنم این پستچی های نامردِ فلان فلان شده یه تومن از روش برداشتند . من که حلال نمی کنم تو ازشون نگذر!!!!!

بابایی محترم چون گفتید در این زمان درد دل واجبه پس با عرض سلام و تشکر چند خط توضیح درباره مطالب شما می نویسم .
این حکایت بالا ، شرح حال نگهبان شهداست . به روزایی پستچی بوده و حالا نگهبان شده. دستاش از اول نمک نداشت . همیشه همه ازش طلبکار بودند . بی دلیل نیست که حالا این نگهبان پیر باید جواب صد نفر رو بده . در حالی که‌ خود مدیران و محتسبان دفتر مرکزی باید جوابگوی مهجور ماندن شهدا و جانبازان باشند نه اون !!!!!!
خوب فکر کردم دیدم نگهبان با خیلی ها حرف زده اما چیزی نگفته که‌ بر سر کسی آواری شود . خدا اون روز را نیاره . هر چه گفته تا حالا همه را مبهوت و مشتاق شنیدن کرده . طوری شده که‌ همه دور این نگهبان پیر بال بال می زنند که‌ وارد محدوده سه راه شهدا بشن . نگهبان میگه اول از سر ساده دلی راهشون دادم . ولی معتقد بوده بی وضو وارد نشوید اینجا آغشته به خون شهداست . بد گفته؟؟؟ البته ممکنه بعضی ها از حرفایی نگهبان سو استفاده کنند ولی شنونده باید عاقل باشه .
خب . حالا همه بعد جولان دادن به این نتیجه رسیدند حرفش بیراه نبوده . حالا برگشتند . ولی نگهبان ازشون می ترسه. احساس می کنه همین ترس و بدبینی خیلی خدایی نباشه . انتظارداره شهدای زنده به یاری بیان . اون سعی می کنه چند شب سرد و یخبندان دیگه به تنهایی در سه راه شهدا پاس و نگهبانی بده بعدش دیگه شهدای زنده بهش اعتماد کنن و یاری کنند . اگه دلسوز شهدایی باید بدانی دست تنهایی نمیشه از سه راه شهدا تا پاسگاه خوب نگهبانی داد .
اما شما دوست خوبی هستی . قشنگ گفتی .با همه سختی ها ما باید کار رو برای خدا انجام بدیم تا در بیابان که هیچ ، در همون سرمای چند درجه زیر صفر که‌ خیلی از دوستان تو در آن منطقه پر پر شدند و حالا هیچکس تمایلی برای نگهبانی از سه راه شهدا نداره ، همانجا خدا و نور مطهر شهدا به دادت برسه و نذاره کسی از وجود خسته و بیمارت که الان فقط و فقط هبه شده در راه شهدا ست به نفع خودشون نجومی اختلاس کنن . منم موندم چرا هر کس پشت اون میز نشست برای من کدخدا شد ؟؟؟
بهر حال هر کسی رو تو‌گور خودش می خوابونن . انشالله خدا عاقبت همه ما رو ختم بخیر کنه . تلاش ما هم این است در فضایی ‌‌مطهر بدور از توجه به حاشیه های غیر خدایی و با کمک بعضی دوستان شهدایی در نگهبانی از سه راه شهدا موثرتر عمل کنیم اما خواهشاً شما حواست به پاسگاه شهدا باشه که‌ مدیران آنجا خرابکاری نکنند که‌ بعد تقصیرات را گردن نگهبان بندازن . نگهبان قول می ده در حد توانش به زودی دل دوستان شهید شما را شاد کنه .ظاهر امر نشان می‌دهد نگهبان خیلی فرصت نداره . پس شما هم برای خدا یه کمک قرض الحسنه ای بهش بکن . از حرفا نترس . بهت قول می دم از آبروم مایه می ذارم که‌ کار نگهبان حرف نداره. اصل کمک و سود کار را بهت تمام و‌کمال پس می ده . تازه چه بسا بعضی ها از حسودی چیزی پشت سر نگهبان بگن . الله اعلم
حالا بعد بیشتر براتون توضیح میدهم. انشالله خدا به نیتهای خدایی ما بیشتر توجه کند و ما را در این راه سرافراز در محضر شهدا و جانبازان مظلوم نماید .
راستی حالا که دل نگهبان از دیروز به لطف حاج همت قرص شده ، اینبار دل آسمان از مظلومیت دست تنهاییش در نگهبانی از شهدا ی سه راه شهداگرفته و داره عین ابر بهار گریه می کنه !!!!!!!
ای کاش همه بیدار باشن تا اینقدر بیداری من به چشم نیاد . دیروز خواستم یه سوال بپرسم اما گفتم من عهد کردم با همه سختی ها این امانت الهی را در میان سنگها مراقبت کنم و چیزی نگم دیگه . اما حالا که‌ خاص و عام متوجه این کولبر خسته شدند فقط یه جمله من باب وصیت ... و تمام !
فقط خدا می دونه که‌ وقتی نگهبان باشی هر چیزی کهنه اش خوبه حتی محبت . اصلا در فضای فرهنگ ایثار و شهادت قراره همه حافظ ارزشهای قدیمی باشند حتی اگه سی سال ازش گذشته باشه . اگه کسی یه کم عارف و چشم برزخی داشته باشه از ورای لج و لجبازی ها متوجه قشنگ بودن نحوه ابراز محبت بچه هایش جنگ و جبهه میشه . تو رو خدا بعد ما اینو به نسل جدید یاد بدید . اگر خودم فرصت داشتم کمکتون می کنم . فقط همین و بس ! !!! بقیه اش بماند بعد .....

و خدا نزديک است
او همين واحد بالايي ما مي شيند
من رفيقم با او
گاه گاهي به سراغش روم و گاه سراغم آيد
با هم از خويش سخن مي گوييم
من و او مدتها است ،
درد دلهاي فراوان داريم .
بيشتر، صحبت من گرم کند محفل ما را چون او
کم سخن گويد و در دل ريزد ،
همه ي دردش را .
هر زمان خانه ي او مهمانم ،
او پذيرايي گرمي کند و چايي داغي ريزد
و برايم با صوت
متن قران خواند .
گاه اگر پيش آيد ،
من برايش شعر از ،
حافظ و سعدي و سهراب سپهري و فريدون مشيري خوانم .
گاه از فرط غرور ،
چند بيت از غزل و شعر خودم مي خوانم .
گاه او مي رنجد
از من اما
_ کافي است ،
يک (( غلط کردم )) خالي ولي از روي صداقت گويم ،
تا ببخشد من را .
او دلش مي گيرد ،
که چرا گاه همين واحد پاييني ما ،
حرمت بودن او را راحت ،
زير پا مي شکنند .
يا همين خانه ي پشتي هرگز
پاسخ دعوت مهماني او را ندهند ...
او ولي باز به دل ريزد و حرفي نزند .
وقتي از واحد او مي خواهم ،
بروم خانه ي خود
او به من مي گويد
باز هم سر بزن و حالي پرس
چون غريبم اينجا !
من در آغوش کشم با همه احساس و وجودم او را
گونه اش مي بوسم
و در آخر با( اشک)
دستي از دور تکان مي دهم و مي آييم ،
واحد پاييني ...
ليک هر وقت دلم مي گيرد
باز در خانه ي او مهمانم
چون خدا نزديک است
او همان واحد بالایی ماست

نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi