زندان سیاسی بدون شکنجه معنا ندارد
«زندانی سیاسی بدون شکنجه اصلا معنا و مفهوم ندارد. شکنجه باید باشد.» این جملهای است که حسین خانعلی که پنج سال از عمرش را در زندانهای رژیم شاهنشاهی گذرانده است، میگوید. موقع حرف زدن با او انگار به عمق تاریخ پر فراز و نشیب ابتدای انقلاب پر میکشید. از خاطراتی میگوید که شاید کمتر کسی آنها را داشته باشد. پای صحبتهای او مینشینیم تا بیشتر از آن روزها برایمان بگوید.
- به عنوان سؤال اول وضعیت زندانها پیش از انقلاب چطور بود و شما به عنوان یک زندانی چطور روز را شب میکردید؟
در واقع پیش از انقلاب یک بازداشتگاه وجود داشت به نام زندان. بازداشتگاه همین موزهی عبرت فعلی است که آن زمان به آن میگفتند کمیتهی مشترک ضدخرابکاری. کسی که دستگیر میشد اول منتقل میشد آنجا و بعد از بازجویی و شکنجههایی که صورت میگرفت به سلول انفرادی منتقل میشد. همهی اینها پذیراییهایی بود که آنجا وجود داشت و حتی گاهی بدتر از این شکنجهها را بر سر ما میآوردند. بعد از طی کردن مراحل شکنجه و بازجویی، زمانی که بازجو تشخیص میداد پروندهی فرد زندانی تکمیل شده و دیگر کاری نمانده که با او انجام شود آن هم در صورتی که زنده میماند، او را به زندان قصر منتقل میکردند. مدت زمان هم متفاوت بود. از دو ماه تا یک سال و نیم و حتی دو سال ممکن بود مدت بازجویی ادامه پیدا کند. اگر بخواهیم مثال هم داشته باشیم در این رابطه باید نام شهید رجایی را عنوان کنیم، چرا که چیزی در حدود 18 ماه در آن وضعیت بودند. بعد از طی کردن این مراحل و بازجویی کامل که در کنار شکنجهها صورت میگرفت، دوران گذراندن محکومیت آغاز میشد.
- آزار و اذیتها چگونه بود؟ چه شکنجههایی مرسوم بود در آن دوران؟
برای اکثر زندانیهای سیاسی دوران پهلوی نیز پیش از انقلاب شکنجه اعمال میشد. شکنجهها هم مرحله به مرحله بود. مرحلهی اول با کابل به دست و صورت زندانی میزدند تا ورم میکرد. مرحلهی بعد آپولو و بعد از آن قفس داغ و اجاق برقی و... بود که بر زندانی اعمال میشد. متخصص این شکنجهها هم حسینی بود که زندانیها بعد از طی کردن شکنجههای اولیه به اتاق او منتقل میشدند و تازه منتظر میماندند تا شکنجههای شدیدتر بر آنها اعمال شود. تمام ابزارآلات و دستگاههای شکنجه دست او بود. حتی گاهی اتفاق میافتاد که با کابلها چنان به پاهای زندانی میزدند که به اندازهی یک بالش میشد! حتی بعد از آن زندانی را مجبور میکردند با همان پا بدود. مرحلهی بعد زمانی بود که باندها را باز میکردند و بعد با کابل به همان پای زخمی میکوبیدند. در این مرحله دیگر پاها شکافته میشدند. البته اینها مراحل ابتدایی شکنجه بود. ناخن کشیدنها و متورم شدن دست و پا مراحل ابتدایی کار بود. نوع و مقدار شکنجه هم بسته به پرونده بود. هر چه پرونده قطورتر، مقدار شکنجه هم بیشتر.
- این شکنجهها انقلابیها را نمیترساند؟ باعث نمیشد تا از کار دست بکشید؟
در جامعهی آن زمان افرادی وارد زندانها و شکنجه میشدند که نخبگان علمی و فرهنگی جامعه بودند. افرادی که درک بسیار بالایی نسبت به اصل موضوع داشتند و میزان اهمیت کار را دریافته بودند. افرادی چون دکتر علی شریعتی، آیتالله طالقانی، آیتالله منتظری، حاج مهدی عراقی، آیتالله هاشمی رفسنجانی و... اینها کسانی بودند که به شناخت کافی از مبارزه رسیده بودند. در واقع مبارزان ابتدا شناخت پیدا میکردند و بعد وارد مسیر مبارزه میشدند. این هدف شناختن و پیدا کردن مسیر مؤثرترین عامل بود برای تحمل شکنجههای ساواک و رژیم پهلوی. شکنجههایی که ممکن بود هر کسی را از پای در بیاورد. افرادی هم بودند از دوستان ما که زیر شکنجه به شهادت رسیدند یا بعدها تیرباران شدند، همه و همه تنها بهخاطر شناخت هدف بود. تحمل این دردها فقط برای هدف بود. هدفی که آنها دریافته بودند. اینها کسانی بودند که در زندگیشان ایستادگی کردند بدون اینکه خم به ابرو بیاورند.
- شده بود که برای فرار هم نقشه بکشید؟ یا مثلا شورش کنید...
فرار به آن صورت نه اما شورش چرا. در قبال امکاناتی که نبود و زندانیان به آنها نیاز داشتند گاهی شورشهایی صورت میگرفت مثل شورش سال ۵۲ که خودم در آن حضور داشتم و در زندان چهار و پنج رخ داد. علت دقیق هم نبود امکانات کافی برای زندانیان بود اما غیر از آن فراری در کار نبود، چرا که امکان فرار صفر بود. هم در زندان اوین و هم در بازداشتگاه ضدخرابکاری ساواک که الان به موزهی عبرت تغییر کرده است.
- خاطرهای دارید از آن دوران که برایتان خیلی پررنگ باشد؟
خاطرهای کوتاه دارم از دوران زندان. مرا دستگیر کرده بودند و در سلول انفرادی زندانی بودم. وضعیت بدی هم داشتم در آنجا. خیلی وقت بود حمام نرفته بودم و با لباسهای خونین و کثیف که وضعیت خیلی بدی را برای من به وجود آورده بود، دست و پنجه نرم میکردم. به همین خاطر درخواست حمام دادم اما با آن مخالفت شد. بعد از گذشت چند وقت یک روز آمدند به من گفتند فرمانده دستور داده تا به حمام بروی. من هم با خیال راحت و در فکر نظافت به حمام رفتم. فکر کردم که الان با آرامش تمام حمام میکنم و لباسها را میشویم و از آن وضعیت خارج میشوم. روزی که به حمام رفتم جلوی در حمام نگهبان به من گفت بشمار سه باید بیایی بیرون. ما لباسها را درآوردیم گفت یک، آب را تنظیم کردیم گفت دو، آب را که روی زخمها ریختیم و خونها تازه شل شد، گفت سه. وضعیتم از ابتدا خیلی بدتر شد و اینگونه بود که زخمها بیشتر درد گرفت. آب روی زخمها ریخته شد و شروع کردند به سوختن. خیلی شرایط بدی بود. دعا میکردم کاش حمام نمیکردم.
* همشهری پایداری - شماره 169