شناسه خبر : 52175
یکشنبه 08 اسفند 1395 , 09:43
اشتراک گذاری در :
عکس روز

پسرم شهادتش را پیش‌بینی کرده بود

مهندسان کشورمان را در دفاع مقدس باید نمونه ایثارگرانی دانست که بدون پشتوانه خارجی، متکی به انگیزه‌های ایمانی و الهی با تکیه به قوه ابتکار و خلاقیت و خستگی ناپذیری به جنگ مهندسی دشمن رفته بودند؛ قشری خدوم و زحمتکش که حدود یکهزارو230نفر از آنان در دوره‌های مختلف انقلاب، دفاع مقدس و دفاع از حرم به شهادت رسیده‌اند. مهندس شهید علی سمندریان یکی از شهدای مهندس دفاع مقدس است که در سالروز تشکیل سازمان بسیج مهندسین گفت‌و‌گویی با رقیه منصوری مادر این شهید بزرگوار انجام داده‌ایم که ماحصلش را پیش‌رو دارید.

پسرم شهادتش را 45 روز قبل پیش‌بینی کرده بود

خانم منصوری! از خانواده‌ای برایمان بگویید که شهید مهندسی چون علی سمندریان را در دامان خود پرورش داد.

من متولد 12 اسفند ماه سال 1303هستم. 15سال داشتم که ازدواج کردم. هفت فرزند دارم. پنج دختر و دو پسر که یکی از پسرها را هدیه کردم به خدا و اسلام. فرزندم شهید علی سمندریان در اول مرداد سال 1335 در تهران متولد شد. همسرم احمد آقا سمندریان شاعر، عارف و فردی مذهبی بود که اشعار زیادی را در رثای اهل بیت می‌سرود و همیشه هم و غم زیادی در تربیت فرزندانش داشت. علی 11 سال بیشتر نداشت که پدرش به رحمت خدا رفت و بعد از فوت پدر بچه‌ها همه مسئولیت خانه و خانواده به عهده من افتاد. تمام تلاشم این بود که با ایمان و فداکاری نقش مادر و پدری را در حد توان به خوبی ایفا کنم تا یادگاران همسرم به خوبی به ثمر برسند.
 

شهید در چه رشته‌ای ادامه تحصیل داد؟

پسرم بعد از اتمام دبیرستان در بندرعباس در یک شرکت ساختمانی مشغول به کار شد و بعد در انستیتو دکتر شریعتی شیراز قبول شد که همزمان با تحصیل کار می‌کرد و هزینه‌های تحصیلش را تأمین می‌کرد. علی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در رشته کاردانی عمران پذیرفته شد که بعد از گذراندن چند ترم خودش را به انستیتو تهران منتقل کرد و بعد در یک شرکت ساختمانی در کردستان مشغول شد. این دوره همزمان شده بود با انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه‌ها. آن زمان با توجه به نا‌امنی کردستان و حضور ضد انقلاب و اشرار در منطقه علی همچنان در کار جاده‌سازی فعالیت می‌‌کرد و هرگز تهدید‌ها و حضور عناصر ضد انقلاب خللی در کارهایش ایجاد نمی‌کرد و کار خودش را با جدیت ادامه می‌داد. پس از آن به عنوان تکنسین ساختمان در شرکت توانیر استخدام شد و نهایتاً در سال 1364 ازدواج کرد.
 

به عنوان یک مهندس هم به جبهه رفته بود؟

بله، پسرم به عنوان یک مهندس نقشه‌بردار و جاده‌ساز راهی جبهه شد. ورودش همزمان با آزاد‌سازی جزیره فاو بود. اولین بار وقتی از جبهه بازگشت به همسرش گفته بود باید به طور رسمی (به عنوان یک نیروی رزمی) به جبهه بروم تا لذت جبهه را بیشتر درک کنم و تلافی همه دشمنی بعثی‌ها را دربیاورم. برای همین بار دوم در پائیز 1365به عنوان تک تیرانداز از طرف سپاه محمد رسول الله (ص)‌ به جبهه قلاویزان اعزام شد و بعد از دو ماه، همزمان با شروع عملیات کربلای 5 در شلمچه به میدان رفت. نهایتاً در 5 بهمن 1365 با اصابت ترکش خمپاره مجروح شد و در تاریخ 12 بهمن در یکی از بیمارستان‌های اصفهان به شهادت رسید.
 

غیر از علی فرزندان دیگرتان هم به جبهه رفته بودند؟

پسر دیگرم محمد که هم همراه و همپای علی به جبهه می‌رفت، عاقبت به مقام جانبازی نائل شد. الان ایشان از من که 93 سال دارم نگهداری می‌کند. آن زمان هر بار که هر دو با هم به جبهه می‌رفتند، می‌گفتم هر دو با هم نروید یک وقتی کاری در خانه پیش می‌آید که ما خانم‌ها از پس آن بر نمی‌آییم. آخر ما در خانه نیمه کاره روی خاک و... زندگی می‌کردیم. پسر اولم محمد که چهار مرتبه به جبهه رفت و جانباز شد گویی خدا نجاتش داد تا برای من بماند و در این سال‌های کهولت سن از من نگهداری کند.
 

ماجرای نیمه کاره بودن خانه‌تان چه بود؟ شما که پسری مهندس داشتید؟

پسرم وقتی می‌خواست ازدواج کند از من اجازه گرفت تا خانه پدری‌اش را خراب کند و با نقشه‌ای که خودش طراحی کرده بود، آن را از نو بسازد. من هم موافقت کردم. خودش نقشه را کشید و بعد از تأیید شهرداری کار ساختمان‌سازی را آغاز کرد. اولین کلنگ را خودش به خانه زد اما مصادف شد با حمله عراق به فرودگاه مهرآباد. کار ساختمان خیلی طول کشید چون کارگرها از ترس فرار می‌کردند و می‌ترسیدند که نکند این بمباران‌ها به آنها هم آسیب برساند. علی دست تنها ماند و کار ساخت خانه نیمه تمام ماند. به علی گفتم دخترهای امروزی نمی‌آیند پیش مادر شوهر. برای من یا خانمت خانه جدا اجاره کن. علی گفت هر کسی من را می‌خواهد اول باید مادرم را بخواهد. همسر خوبی هم قسمتش شد و با من زندگی کرد. کمی بعد راهی میدان نبرد شد. من هیچ مخالفتی با حضورش در جبهه نکردم؛ چون خواست خودش بود.
 

اگر بخواهید شاخصه‌های اخلاقی فرزند شهیدتان را بازگو کنید به کدام ویژگی ایشان اشاره می‌کنید؟

علی همیشه لبخند بر لب داشت. هر بار که به خانه می‌آمد و او را می‌دیدم روحم شاد می‌شد. لبخندهای همیشگی علی به من جانی دوباره می‌داد. وقتی وارد می‌شد همه غم‌هایم را فراموش می‌کردم. علی روحیه ایثارگری و در عین حال روحیه لطیف و حس کنجکاوی داشت. ایثار داشت. از بی‌عدالتی رنج می‌برد و در حد وسعش به محرومان کمک می‌کرد. اهل ریا نبود. هنرمندی بود که هم خطاطی می‌کرد هم نقاشی و هم شعر می‌گفت. علی من خودش را برای رفاه دیگران به رنج می‌انداخت، خیلی دلسوز بود. من هفت فرزند داشتم، علی گل همه آنها بود؛ گلی که گلچین دست خدا شد.
 

از آخرین وداع تان خاطره‌ای دارید؟

آخرین باری که می‌خواست برود عملیات خانه بود. تلفن خانه زنگ زد. همرزمش بود که به علی گفت بارها تماس گرفتم، کجا بودی، علی در جوابش گفت رفته بودم روزنامه کیهان تا برای 45 روز دیگر اعلامیه خودم را بدهم چاپ کنند. بعد از اینکه تماس تلفنی با همرزمش تمام شد به علی گفتم چرا این حرف را زدی؟! گفت حالا که نمردم مادر. وقتی علی شهید شد تاریخ آن روز مکالمه تلفنی با دوستش را با تاریخ شهادتش مطابقت دادم و متوجه شدم در همان 45 روزی که خودش به دوستش به شوخی گفته بود، به شهادت رسیده است. زمانی که علی می‌خواست به جبهه برود دخترم که بعد از علی به دنیا آمده بود و در آلمان زندگی می‌کرد باردار بود. علی خیلی اصرار می‌کرد که حتماً خواهرش برای زایمان به ایران بیاید اما شرایط برای آمدن آنها به ایران مهیا نمی‌شد. برای همین علی مقدماتش را فراهم کرد و من به آلمان رفتم تا از نوه دیگرم که چهار سال داشت مراقبت کنم. وقتی علی شهید شد من آلمان بودم. خبر شهادت را به دامادم داده بودند. نوه‌ام 40 روزه بود که با شنیدن خبر شهادتش به ایران آمدیم. ابتدا به من گفتند علی مجروح شده است اما باور نکردم. شب قبل از شهادت علی خواب دیدم که به خانه آمده و کیف در دست دارد. آمد نزدیک در آشپزخانه و من دائم او را می‌بوسیدم. می‌گفتم چرا اینقدر زود آمدی؟ می‌گفت به من گفته‌اند که 45روز بس است برو.
 

شهادت ایشان چطور رقم خورد؟

نحوه شهادتش را هم یکی از دوستانش برای من اینگونه روایت کرد که علی و همرزمش بالای دیواری نشسته بودند و داشتند سنگر می‌ساختند. ساعت دو بعد از ظهر بود که آنها را برای ناهار صدا کردند اما به کار ادامه دادند. همان جا یک خمپاره آمد و خورد به سنگری که بچه‌ها داشتند آماده‌اش می‌کردند. دوست علی شهید شد و علی هم مجروح. بچه‌ها آنها را به بیمارستان رساندند که بعد از دو هفته علی من در سن 30 سالگی به شهادت رسید.

* صغری خیل فرهنگ / روزنامه جوان

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi