10 فروردين 1403 / ۱۹ رمضان ۱۴۴۵
شناسه خبر : 52429
چهارشنبه 25 اسفند 1395 , 15:05
چهارشنبه 25 اسفند 1395 , 15:05
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
دلنوشته ای برای برادرم حمزه
رمضان مرتضی آخوندی
گلزار شهدای تبریز قدم میزدم...
سید علیرضا آلداود
پاک بودن دامان نظام از تخلفات برخی نامزدان و منتخبان
امانالله دهقان فرد
تعاون و اقتصاد جمهوری اسلامی
محسن ناطق
کفّار افرادى بىتفاوت و بهانهگیر هستند!
احمدرضا بهمنیار
متن ها و مکث ها
سید مهدی حسینی
نگاهی به معایب و محاسن تک فرزندی و چند فرزندی
سعیده نام آور
بهارِ دوستی، خانه ای درخورد دیجیتالیسم
سید مهدی حسینی
نکاتی پیرامون قبل و بعد از انتخابات
امانالله دهقان فرد
بازگشت قدرت به صحن منَشاء تحولات بزرگ
سیدمحمدرضا میرشمسی
منافع ملی، بزرگی و مجازی سازی
سید مهدی حسینی
ادبیات ایثار و شهادت
عیدانه ای برای مجاهدان بی مثال وطن
شهیدگمنام
مثل شهدا
مجتبی رحماندوست
قهرمان را باید مثل یک قهرمان تشییع کرد!
زهرا خراسانی
گزارش و گفت و گو
از قافله شهدای دفاع مقدس و مدافع حرم جا ماندهام
«اکبر وثوقی» خادم اردوگاه مسعودیان اهواز است. او که موهایش سفیده شده است در کنار نوجوانان و جوانان با عشق و علاقه به خادمی میپردازد.
این خادم هفتاد ساله میگوید: عشق و شوق خادمی و تقوایی که در بین جوانان وجود دارد، من را خجالت زده کرده است.
او که از نیروهای سردار رشید اسلام شهید «محمد ابراهیم همت» در دوران دفاع مقدس بوده است، میگوید: روزی که خبر شهادت همت را شنیدیم، تمامی نیروهای لشکر محمد رسول الله(ص) بسیار ناراحت شدند و دسته عزا به راه انداختند و به سمت حسینیه دوکوهه رفتند و در آن حسینیه که امروز مزین به نام حاج همت است، عزاداری کردیم.
وثوقی تصریح میکند: حدود 7 سال است که در یادمانهای شهدا خادمی میکنم. سالی در یادمان شهدای شلمچه خدمت میکردم که در اطراف یادمان پلاک و استخوانی یافت شد. آن روز حس و حال خاصی داشتیم. ساعتها اشک ریختیم و عزاداری کردیم.
وی در پایان میگوید: من از قافله عقب ماندم، هم از قافله شهدای دفاع مقدس و هم از قافلهی شهدای مدافع حرم؛ بسیاری از خادمان بودند که سالهای قبل در کنار ما و در همین لباس خادمی به زائران خدمت میکردند و مزد شهادت خودشان را گرفتند و در راه دفاع از حرم به شهادت رسیدند. جوانان عزیز نمیگذارند من خادمی بکنم، چرا که هر کاری که میخواهم انجام بدهم آنان پیش قدم میشوند. من هم به آنان میگویم شما خسیس هستید و نمیگذارید اجری ببرم. مثلا تا میخواهم زبالهای از روی زمین بردارم، سه جوان خادم میآیند و آن کار را انجام میدهند. یک بار در یادمان شهدای طلائیه به ناچار کوزهای در دست گرفتم و به زائران آب دادم.
منبع: دفاع پرس
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
روایتی از نماز خونآلود یک رزمنده امدادگر
عبدالحسین قاهری
مثل گندم درویمان کردند
علی کرمی
روایتی از فوتبال پیرمردها مقابل دشمن بعثی
محمدعلی نوریان
معرفی کتاب