شنبه 05 فروردين 1396 , 12:32
پوتین های بدون گل!
راوی : جمشید طالبی جانباز همدانی- شب عید سال۱۳۶۵در پادگان شهید مدنی دزفول بودم. ساعت تحویل سال نیمه شب بود. من به اتفاق دوستان و پدر دو شهید تو چادر بودیم. آن پدر شهیدان خیلی مهربان بود. یک ماه از شهادت یکی از پسرانش می گذشت و دومین شهیدش بود.
آقای عنایتی محاسن سفیدی داشت و فرماندهان به خیال خودشان او را در عقبه نگه داشته بودند که سرگرم شود و جلو نرود. حاج آقا عنایتی شب تحویل سال سعی کرد ما بیدار بمانیم ولی یکی یکی بر اثر خستگی خوابمان برد و او تنها مشغول مناجات ونماز شد. اما موقع تحویل سال مثل پدری مهربان مارا بیدار کرد و عید را به ما تبریک گفت.
زمان گذشت و چند روز بعد رفتیم فاو. در فاو کنار اروند رود، مستقر بودیم که باران بارید و منطقه گل شد و کفش ها و پوتین ها سنگین شد و علتش هم این بود که موقع راه رفتن گل زمین به ته کفش ها می چسبید. همه که به خواب رفتند، صبح که بیدار شدند با پوتین های بدون گل و تمیز و واکس شده مواجه شدیم و این کار کسی نبود جز پدر شهیدان عنایتی (کمال و جمال)
حاج آقا عنایتی سالها در جبهه بود وبعد از جنگ دو سال منزلش ومسجدش محل دیدار بچه ها بود و سفره اش پهن بود برای پذیرایی رزمنده هایی که به دیدارش می رفتند و امسال عید حاج آقا در بین ما نیست و میهمان فرزندان شهیدش در خوان سفره الهی است و در جمع شهدای دفاع مقدس ارتزاق می کند. روحشان شاد و یادشان گرامی باد.