شناسه خبر : 52455
یکشنبه 20 فروردين 1396 , 11:14
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گفت و گو با جانباز کانادین قاسم نیسی

یک گفت و گوی خانوادگی

او یکی از این دست جانبازانی است که در همان اوایل جنگ تحمیلی و در سنین نوجوانی بر اثر حملات خمسه خمسه عراقی ها به شهر اهواز مجروح و در نهایت پای راست را به خاطر شدت جراحات از دست داده است.

فاش نیوز - جانبازان 70 درصد "کانادین" کسانی هستند که پای آنها از بالای زانو قطع شده است. «قاسم نیسی» یکی از این دست جانبازانی است که در همان اوایل جنگ تحمیلی و در سنین نوجوانی بر اثر حملات خمسه خمسه عراقی ها به شهر اهواز، مجروح و در نهایت پای راست را به خاطر شدت جراحات از دست داده است.

در آخرین روزهای پایانی سال که به عطر بهار فاطمی معطر بود، به دیدار جانباز کانادین بی ریا و خانواده اش در خوزستان رفتم. آنها ساده و بی تکلف مرا در جمع خانواده خود راه دادند، جذابیتی دلنشین در کلام تک تک اعضای خانواده وجود داشت که با قلم من قابل توصیف نیست. اما من ساده می نویسم: عطر کلام آنها بوی بهار عاطفه ها را می داد.

 وقتی پسر کوچک خانواده می خواست روش خوشحال کردن پدرش را به من نشان بدهد، بقیه اعضای خانواده با خنده نگذاشتند. آنها به زبان عربی با هم حرف می زدند و من متوجه نمی شدم، مگر وقتی که یکی برایم جملاتشان را ترجمه می کرد. آنجا بود که فهمیدم ماندگاری بهار دل های این خانواده بیش از تصور من است.

این گفت و گو نزدیک به دو ساعت طول کشید. ضمن تبریک ولادت حضرت زهرا (س) به محضر همسران صبور جانبازان، این دیدار صمیمانه را تقدیم به همه دختران جوانی می کنم که با تاسی از شیوه همسرداریِ حضرت زهرای مرضیه (س) و بانوان ایثارگر جانبازان، معنی "جهادِ زن خوب شوهر داری کردن است" را به معنای درست درک کنند.

 

***لطفا خودتان را معرفی کنید.

- قاسم نیسی متولد سال 43 هستم که در منطقه لشکرآباد اهواز به دنیا آمدم. فرزند چهارم خانواده هستم. سه خواهر و سه برادر دارم. مثل بقیه مردم خاطراتی از دوران پیروزی انقلاب در ذهنم نقش بسته است که تقریبا همه مردم آن را می دانند.

***در زمان آغاز جنگ تحمیلی کلاس چندم بودید؟

- در کلاس اول راهنمایی درس می خواندم که با شروع جنگ مدارس تعطیل شد و دوستانم هر کدام به یک طرف رفتند اما خانواده من از اهواز خارج نشدند.

 

***تاریخ و محل مجروحیت خود را به یاد دارید؟

- بله . دهم دی ماه 59 در اثر ترکشی از ناحیه پا مجروح شدم. آن روز با چند نفر از دوستانم قرار گذاشتیم به خیابان نادری در مرکز شهر اهواز برویم. پدر و مادرم ناراضی بودند اما ما ساعت دو بعد از ظهر از خانه خارج شده و به طرف شهر راه افتادیم. دم غروب بود که شلیک راکت های عراقی به نام خمسه خمسه شروع شد.

در خیابان نادری بودم که به یکباره زمین زیر پایم لرزید و جلوی چشمانم سیاه شد. حس کردم اتفاقی برای پایم افتاده است. با آخرین توانم پایم را بلند کردم اما نشد و دیگر هیچ چیز نفهمیدم تا اینکه بعد از یک هفته در بیمارستان شرکت نفت اهواز چشم هایم را باز کردم.

 یک ماه بعد برای ادامه درمان مرا به بیمارستان سینا تهران بردند. بعد از چند ماه دوباره به اهواز برگشتم و تا مدتها در خانه ماندگار شدم و هیچ جا نرفتم. درسم را هم ادامه ندادم. در این حادثه دو دوستم که با هم برادر بودند نیز شهید شدند. اسم یکی از آنها امین و دیگری علی سیاحی بود که در همسایگی ما زندگی می کردند.

***کی متوجه قطع پایتان شدید؟

- بعد که مرا به تهران اعزام کردند، آنجا فهمیدم. خیلی ناراحت شدم. اما کم کم با کمک پدر و مادرم به خودم مسلط شدم و راه رفتن با عصا را یاد گرفتم. سه ماه بیمارستان سینا بستری بودم. وقتی ترخیص شدم، طولی نکشید که دوباره مجبور شدم به تهران بروم. چون پایم به شدت عفونت کرده بود. پس دوباره بستری شدم و تا الان با عوارض آن درگیرم.

 

***چقدر طول کشید تا مجروحیت شما به طور کامل خوب شود؟

- خوب که نشد چون تا الان من از مشکل اعصاب پایم رنج می برم. گاهی شبها از درد بیدار می شوم. از همان ابتدا هر چند ماه یک بار برای کاهش درد به پزشک مراجعه کرده ام. اخیرا یک عمل قلب هم انجام دادم به هر حال باید تحمل کرد.

 

***با جانبازان هم ارتباط دارید؟

- بله. مرکز جانبازان کانادین در تهران است. گاهی ما را دور هم جمع می کنند و من در آن مراسمات با جانبازان دیدار می کنم. چند وقت پیش ما را با یک کاروان ورزشی از جانبازان کانادین به رامسر بردند. یک بار شیراز بردند، مشهد هم رفتیم. از رسیدگی ها راضی هستم. خوشبختانه این دیدارها نمی گذارد ما افسرده بشویم.

***از چه زمانی مشغول به کار شدید؟

- متاسفانه سالها ماندن در خانه کلافه ام کرده بود، تا اینکه بالاخره در سال 68 در بنیاد شهید شروع به کار کردم و در سال 70 با افتتاح آسایشگاه جانبازان نخاعی به آنجا منتقل شدم و سعی کردم هر کاری از دستم برمی آید برای آنها انجام بدهم. آن موقع آسایشگاه در خیابان پنجم کیانپارس بود. بعد از مدتی دوباره در بنیاد شهید مشغول به کار شدم.

 

***در چه سالی با حاج خانم ازدواج کردید ؟

- سال 72.

***چطور با هم آشنا شدید؟

- فامیل بودیم.

 

***دلیل رضایتش برای ازدواج با شما چه بود؟

- از خودش بپرسید.

 

***حاج خانم چرا قبول کردید با جانباز نیسی ازدواج کنید؟

- فکر کردم کسی که با شجاعت و با سن کم از پس مشکلات زیادی برآمده قابل اطمینان است. چون او در آن شرایط سخت اوایل جنگ از اهواز خارج نشده بود تا شهر مقاومت و حضور مردم خودش را نشان بدهد و این روحیه خیلی قابل احترام است. به همین دلیل من با خوشحالی و افتخار درخواست او را قبول کردم و الان هم از زندگی با او خیلی راضی هستم.

***آن وقت چند ساله بودید؟

- 19-20 ساله.

 

***حاج آقا! کارهای خانه را چه کسی انجام می دهد؟

- همه کارها بر دوش حاج خانم است و امورات مربوط به بچه ها را سر و سامان می دهد و خیلی خوب از من مراقبت می کند.

 

*** عمل قلب شما چقدر طول کشید؟

- یک هفته در بیمارستان بودم ولی شش ماه تمام تو خانه افتادم که حاج خانم ازمن مراقبت کرد.

 

***حاج خانم در جابه جایی و انتقال دادن جانباز نیسی چه کسی به شما کمک می کرد؟

- خودم همه کارها را انجام می دادم؛ پسرم یک ماهه و دخترانم کم سن و سال بودند و مشغله زیادی داشتم. اما دست تنهایی تا الان به همه رسیدگی کردم و همه کارها به عهده من است.

***حاج خانم چی باعث شده است که شما این همه سختی را تحمل کنید؟

- توسل به حضرت زینب (س) به ما آرامش می دهد اما به زبان گفتن آن آسان است ولی در عمل خیلی سخت است. من مادر چند تا بچه هستم که با سزارین به دنیا آمده اند. انجام کارهای سنگین آن هم دست تنهایی برایم خیلی سخت است. اما توسل به حضرت زهرا (س) و حضرت زینب(س) باعث آرامش من می شود.

 

***برخورد مردم با شما تاکنون چطور بوده است؟

- برخوردها با هم فرق دارد، بعضی ها می دانند جانبازان چه رنجی می کشند اما یکی هم ممکن است آشنای خودت باشد و این را نداند. این دردها که درد پیری و بیماری نیست. همسرم از سیزده – چهارده سالگی جانباز شده و با این دردها زجر کشیده است. متاسفانه بعضی برخوردها روحیه آدم را خراب می کند اما من به آنها توجه نمی کنم و فقط رسیدگی به شوهرم برایم اهمیت دارد. یکبار یکی از بستگانم به من گفت: شما چقدر حق پرستاری می گیری؟ من نمی دانم در فکر آنها چه می گذرد اما به او گفتم: من حاضرم هر چقدر به من می دهند را به شما بدهم ولی شما هم این درد و عذابی که همسرم می کشد را از او دور کنید چرا که من طاقت درد کشیدن او را ندارم!

***حاج خانم از دردهای جانباز بیشتر بگویید.

- بیشتر شب ها دردهایی در پایش ایجاد می شود که خواب را تا صبح از چشم او می برد. او به تنهایی در تاریکی با خودش سر می کند و محل درد را ماساژ می دهد. من وقتی بیدار می شوم دلم آتش می گیرد و به او می گویم چرا من را بیدار نکردی؟ او مظلومانه می گوید: چرا تو را اذیت کنم. چه می توانی انجام بدهی. به خدا تا الان دو بار از محل قطع پا ضایعه استخوانی رشد کرده که مجبور شدیم آنها را با عمل جراحی برداریم و همه اینها درد دارد.

 

***چند تا فرزند دارید؟

- دو فرزند پسر و سه دختر. پسر بزرگم علیرضا نیسی نام دارد و در کلاس هشتم دبیرستان «شاهد صالحین» درس می خواند.

 

***علیرضا!  آیا از دوران حماسه دفاع مقدس اطلاعاتی داری؟

- بله. پدرم برایم ار خاطرات خود تعریف کرده است و درباره آن روزهایی که مجروح شده هم برای ما گاهی هم صحبت می کند.

 

*** چگونه می توانی از فداکاری پدرت قدردانی کنی؟

- با درس خواندن. من می دانم پدرم خیلی خوشحال می شود من به درسم ادامه بدهم و دانش آموز کوشایی باشم. چند روز پیش به خاطر معدل خوبم در جشنی با حضور فرزندان شهدا و جانبازان به همین مناسبت شرکت کرده بودم.

 

***برادر کوچکت چطور باعث خوشحالی پدر می شود؟

- او وقتی می بیند که پدرم تو فکر است سراغش می رود و با حرکات و حرف هایش باعث خندیدن او می شود. الان هم می خواست فیلمی از حرکات خنده دار خودش به شما نشان بدهد . البته ما به پدرمان افتخار می کنیم.

***حاج آقا خانواده دلسوزی دارید؟

- خدا را شکر. من از  بچه ها و همسرم راضی هستم.

 

***از جامعه چه انتظاری دارید؟

- من از کسی انتظاری ندارم جز اینکه درباره جانباز قضاوت بهتری داشته باشند. بعضی از مردم خیلی به جانبازان احترام می گذارند. اما عده ای دیگر فکر می کنند ما امتیازات زیادی داریم؟ اما مردم بدانند ما هم مثل بقیه یک حقوق معمولی داریم. من تا می گویم جانبازم به من می گویند چقدر سهمیه دارید، حقوقتان چقدر است. بعضی وقت ها هم نمی گویم جانبازم. چرا که من این طور جانباز شدم. اما خیلی از جوانان کشورمان به خاطر دفاع از میهن اسلامی سلامتی خود را از دست دادند. آنها به خطوط مقدم جبهه رفتند و با جانشان در مقابل توپ و تانک دشمن ایستادند و الان با بدن های مجروح و ناتوان نیاز به حمایت دارند.

 

***ممنون از توضیحات شما و اینکه ما را به دیدار خانواده مهربان خود مستفیض کردید.

- من هم از شما تشکر می کنم و سال جدید را به شما و همه جانبازان و کارکنان بنیاد شهید استان خوزستان تبریک می گویم و امیدوارم سال جدید، سال خوبی برای شما و آن ها باشد.

 

جعفری از اهواز

کد خبرنگار: 23
اینستاگرام
یه حس خاصی بهم میگه سید ... این جانباز چقدر باحاله ...

یه حس خاص دیگه هم بهم میگه یه جایی تو قلبت واسه خنده هاش بذار .

زنده باشی دلاور . یه جورایی تو دل برویی . یا علی .
این شعر زیبا را تقدیم می کنم به همه همسران جانبازانی که با صبوری زیاد از جانبازان مراقبت می کنند .

بزرگي تو در اين مختصر نمي گنجد
صعود روح تو در بال و پر نمي گنجد
شراب عشق زخمخانه ولا زده اي
که مستي تو دراين رهگذر نمي گنجد
وفا و همت و ايثارت اي بهار سخا
به هيچ دفتر و شعر و اثر نمي گنجد
مگو به وسعت دردت شبي بينديشم
به حجم طاقت من اين قدر نمي گنجد
چگونه وصف تو گويم در اين کلام حقير
که وصف عشق به گفتار در نمي گنجد
زلال عشقي و ايمان محض، متن يقين
حقيقت تو در اين مختصر نمي گنجد

فاش نیوز تشکر .
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi