شناسه خبر : 52709
چهارشنبه 06 ارديبهشت 1396 , 11:00
اشتراک گذاری در :
عکس روز

بالاتر از عشق

روزهای بی خبری و اضطراب را با تلخی سر می کند تا اینکه خبر می رسد. جسم نازنینت جراحتی برداشته. تاب نمی آورد و سراسیمه در بیمارستان به دیدارت می آید. در دلش طوفانی است اما صبورانه سرتعظیم به خواست الهی فرود می آورد و باز شکرگذار است. دستی بر جسم خسته و مجروحت می کشد. ناباورانه نگاه می کند.

صنوبر محمدی - بالاتر از عشق چه می تواند باشد؟ "مادر" است و یک دنیا شور، مادر است و یک دنیا عشق، مادر است و یک دنیا مهربانی، مادر است و یک دنیا نگرانی...

از لحظه ای که در وجودش شکل می گیری و او تو را در وجودش احساس می کند، همه زندگیش می شوی! با دردهایی که گاه و بی گاه به سراغش می آید... از راه رفتش که مبادا با حرکتی نابجا بترسی و بلرزی، از سرما و گرما خود را محفوظ می دارد تامبادا  قبل از به دنیا آمدنت آن را تجربه کنی، غافل از آن که زوزگاری نه چندان دور، چه بسیار سرد و گرم زندگی را که با پوست و گوشتت حس خواهی کرد!

 نه ماه صبوری و انتظار، تا چشمانت به دنیا لبخند بزند.

 از آن دم که به دنیا می آیی با مهر تمام جسم کوچکت را در آغوش می گیرد و با یک دنیا عشق تو را می بوسد.

آن قدر نرم و لطیف نگهداری ات می کند که گویی با تلنگری کوچک خواهی شکست.

با عشقی خالصانه شیره جانش را به تو می نوشاند. غافل از اینکه تو هر روز بزرگتر  می شوی و او هر روز کوچکتر.

کمی که قد می کشی با دستان مهربانش دستانت را می گیرد و با تو همقدم می شود و با هر قدمی که برمی داری، قربان صدقه ای است که نثارت می کند.

زبان که می گشایی با بیان هرکلمه ات، قند در دلش آب می شود و مواظب است که خار به پایت نرود!

باز هم تو بزرگتر می شوی و او کوچکتر!

آن قدر که در چشم برهم زدنی، تارهای سپیدی گیسوان سیاهش را می پوشاند و چین های بزرگ و کوچکی که دستان و صورت مهربانش را احاطه می کند. با این حال خرسند از آن است که تو را دارد. تو هم در پیش چشمانش قد می کشی و برومند می شوی.

هر بار که از خانه بیرون می روی از دور اسفند بر آتش می ریزد و یک دنیا دعای محافظت برایت زیر لب زمزمه می کند.

روزها یکی پس از دیگری می گذرند.

دیگر جوان برومندی هستی و مادر در آرزوی دامادیت دختری از جنس مهر و عفاف را برایت نشان کرده و در کمین فرصتی است که...

مادری که شیرِه جانش را به کامت ریخته و شجاعت و دلاوری و غیرت را  نیز چاشنی آن کرده، آن همه عشق و دلدادگی را فدای دین و میهن و سرزمینش می کند و تو نیز که بی قراری و سر سودای یار داری، دلاورانه راهی میدان جنگت می شوی.

عشق مادری بی تابش کرده، اما با هزاران دعا تو را بدرقه می کند. از همان لحظه، نگران و مضطرب، دائم در نذر و نیاز است که به سلامت بازگردی. روزها را با نگرانی و شب ها را با دل آشوبی سپری می کند. دائم ذکر می گوید و توسل پشتِ توسل...

روزهای بی خبری و اضطراب را با تلخی سر می کند تا اینکه خبر می رسد. جسم نازنینت جراحتی برداشته. تاب نمی آورد و سراسیمه در بیمارستان به دیدارت می آید. در دلش طوفانی است اما صبورانه سرتعظیم به خواست الهی فرود می آورد و باز شکرگذار است.

دستی بر جسم خسته و مجروحت می کشد. ناباورانه نگاه می کند. می داند که پاهایت آسمانی شده اند، ولی هیچ نمی گوید. اما آسوده است که برگشته ای و نفس می کشی و این برایش دنیایی است. با عشقی خالصانه تو را به خانه می آورد.

 از آن پس تو باز برایش نوزادی پانزده ساله می شوی؛ و این بار جور دیگری برایش معنا می یابی. دیگر خود را نمی بیند.

باز هم با تمام توانش برایت مایه می گذارد. از هستی اش، از تمام هستی اش، از تمام لذات زندگی اش به راحتی می گذرد. هر چند که تن رنجورش ناتوان تر شده، اما نیروی مضاعفی در وجودش احساس می کند، نیروی به مراتب بالاتر از عشق!

 این بار خود را بیشتر در حصار تنهایی می بیند و تمام وقتش را به تو می بخشد. اما باز هم سخاوتمندانه برای خود سهمی برنمی دارد.

هر بار که نگاهش می کنی دسته موهای سپیدش را می بینی که از سیاهی موهایش پیشی گرفته و چین های صورتش عمیق تر شده اما بیش از همیشه از چهره اش مهربانی می بارد. به وضوح، حس قلبی اش را می بینی و لطافت آن را حس می کنی و با هر گرمای نگاهش دلت را قرص تر می یابی. آن قدر که دلت می خواهد شرم را کنار بگذاری و دستان مهربانش را بوسه باران کنی.

مادر همچون دوران کودکیت، باز هم لباست را عوض می کند و غذا را در دهانت می گذارد. ناراحت می شوی و احساس شرم می کنی، اما او خوشحال است و مدام دلداریت می دهد. گوش به زنگ صدایت است که تا از حنجره ات بیرون نیامده، در کنارت حاضر باشد.

او مادر است و عاشق فرزندش.

روزها به سرعت برق و باد طی می شود و اکنون به یاد آن سال های خوش گذشته، لحظه ای چشمانت را می بندی و باز هم دستان گرم و معجزه گرش را همچون دوران کودکی بر شانه هایت احساس می کنی.

از گرمای دستانش آرامش می یابی و به یاد آن روزها بر جای خالی دستانش در قلبت بوسه می زنی!

کد خبرنگار: 17
اینستاگرام
پیک اول را که در  پیمانه  ریخت...
آبرومان در ره میخانه  ریخت...

پیک دوم  را به عشق او  زدیم....
باده سر شد، ما همه هو هو زدیم...

پیک  سوم را زدیم و سوختیم...
تار دل بر پود مستی دوختیم...

پیک چهارم پیک اهل راز بود...
ساقی با میخوارگان دمساز بود...

پیک پنجم پرده را از هم درید..
مژده کشف و شهود دل رسید..

پیک شیشم همرهی با دار بود...
شوق وصل و وعده دیدار بود...

پیک هفتم ما همه ساقی شدیم...
ساقی و جام می و باقی  شدیم...

هفت پیک عشق مستم کرده است...
ساقی امشب می پرستم کرده است...
هفت پیک عطار.

مرحبا خانم محمدی . خیر ببینی . خدا پدرتو بیامرزه .
چه بیان زیبایی بود در وصف درد دل مادر یک جانباز...
امیدوارم خداوند مادران عزیز شهدا و جانبازان رو مشمول فیض و رحمت خداوندی و همنشینی با خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها بگرداند.
خانم صنوبر گرامی قلمتان پایدار و ماندگار باد...
فدای ان مهر و محبتت در ادعیه شعبانیه میخوانیم ای خدایی که عطا میکنی به کسی که تو را خوانده و کسی که تو را نخوانده و تو را نمی شناسد . یا در ایه شریفه ۷۰ سوره مبا که فرقان می فرماید کسی که گناهان شما را در صورت توبه به ثواب تبدیل می کند و یا بشارتی که اعمال شما در برابر فضل خدا بسیار ناچیز است این کلماتی که بهیچ وجه نتوانست لطف و مهربانی خدای بزرگمان را بتصویر بکشد . در دامن مادر قرار داده شده بلی بدون هیچگونه ترسی میگویم مادر حامل صفتی از اوصاف الهیست . در این مقال ما از مردانی نمیگوییم که بر اثر سانحه و یا تصادمی جگر گوشه اشان اسیب دیده انها فرزندان خود را به عشق ان یگانه بی همتا لباس پوشانده و هدیه خدای بزرگ نمودند برخی هنوز چشم براهند . برخی پس از سالها و عمر یک انسان پارچه ای که چند استخوان در ان وجود داشت را بعنوان فرزند تخویل گرفتند و برخی فرزندان مجروحشان را خدایا در روز خلقت که به فرشتگان فرمودید من میدانمذانچه شما نمیدانید . دنیایی از بندگی . عشق . خلوص . بیقراری در این انسان ضعیف بود که دادستان هر کدام از فرزندان . مادران . پدران . همسر ان جوانان جلوه هایی از زیبایی را افریدند که هیچ مخلوق پا بسته در زنجیر نیاز اینگونه توان پرواز و رسیدن به قرب تو را ندارد . مادر . مادر . مادر . پدر . پدر . همسر ایثارگران دنیایی از عشقرهستند که کلام در وصف انان الکن است
گفتم دل و دین بر سرکارت کردم
هرچیز که داشتم نثارت کردم
گفتا تو که باشی که کنی یاذنکنی
این من بودم که بقرارت کردم
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi