شناسه خبر : 52747
سه شنبه 29 فروردين 1396 , 09:09
اشتراک گذاری در :
عکس روز

عاشقانه های مادر تنها شهید مدافع حرم کردستانی

از کودکی دنیای او با هم‌سن و سال‌هایش فرق داشت. حتی لابه‌لای شیطنت‌های کودکانه‌اش یکجور هدف ِ منطقی پیدا می‌شد که هرکسی از آن سر درنمی‌آورد. مادرش می‌گوید خطرهای زیادی از سرش گذشت و سلامت ماند چون خدا او را برای خودش نگه داشته بود.

.

 در روستای کوچک از توابع جنوب شرقی قروه ، در کودکی بیماری سختی میگیرد که هر کدام از هم سن و سالهایش دچار شدند یا مردند یا فلج شدند اما پزشکی به نام دکتر شوشتری که هنوز هم در قید حیات هستند از درمان نا امید میشود  ولی مادرش همان زمان او را به امام حسین می سپارد و بهبود می یابد.

 حالا بیش از سی سال عشقش به اهل بیت(ع) از او یک مدافع واقعی ساخت تا بتواند به اندازه دست‌های خودش پرچم دفاع ازحریم آل‌الله را بالا نگهدارد ، عاشق شهادت بود و همین هم شد !

آری سخن از تنها شهید مدافع حرم استان کردستان است، وی متولد سال 1360 از اهالی روستای میهم شهرستان قروه و به عنوان نیروی بسیجی داوطلب آزاد در کشور عراق و در دفاع از حرم مطهر حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) در خرداد ماه سال 94 و در درگیری با گروهک های تکفیری به درجه رفیع شهادت نائل شد.

 


از شهید منوچهر سعیدی  تنها 2 فرزند پسر به یادگار مانده است که رادمهر 6 سال دارد و ماهان در حالی این روزها آرام آرام راه رفتن را یاد می گیرد که در لحظه شهادت پدر هنوز متولد نشده بود.

 
در ادامه گفت‌وگوبا «کبری میهمی»، مادر شهید مدافع حرم «منوچهر سعیدی» را در ادامه می خوانید؛


از دوران کودکی پسرتان برایمان بگویید؟
پسرم در سال 1359 در روستای میهم از توابع شهرستان قروه دیده به جهان گشود. وی فرزند سوم خانواده بود، منوچهر خیلی زرنگ و باهوش و گاهی کنجکاوی‌های زیادی به خرج می‌داد که همه را نگران می‌کرد اما همیشه از هم سن و سالانش باهوش‌تر به نظر می‌رسید، چیزهایی که به دست می‌آورد را دوست داشت با همه به اشتراک بگذارد. به مقام معظم رهبری علاقه بسیاری داشت، خودش را فدایی حضرت آقا می‌دانست. سخنان ایشان را خیلی دوست داشت و پیگیری می‌کرد.


درباره شهادت منوچهر برایمان شرح دهید ؟
شهید منوچهر سعیدی در سال 1384 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می شود  و لباس سبز پاسداری به تن می کند، وی با اوج‌گرفتن جنگ در سوریه، در سال 1392 به این ‌کشور اعزام و در مقابل عوامل تکفیری تروریستی داعش می ایستاد. ایشان بعد از بازگشت از سوریه یک بار در سال 1394 در حالیکه منتظر به دنیا آمدن فرزند دومش بود، به صورت خودجوش و در جهت کمک به روستاهای محروم عراق به این کشور اعزام می شود، اما بعد 10 روز حضور در کشور دوست و همسایه، در روز دهم خردادماه سال 1394 مورد حمله انتهاری عوامل تکفیری تروریستی داعش قرار می گیرد و به جمع همرزمان شهیدش می پیوندد.

 
در غیاب دوری پسرتان چگونه با او ارتباط برقرار می کردید؟
وقتی در غیاب منوچهر، دلم تنگ می‌شد می‌رفتم به تلفن نگاه می‌کردم می‌گفتم بگذار به مغز منوچهر پیام بفرستم می‌گفتم من یک مادر هستم حتما دلتنگی من به منوچهرمنتقل می‌شود و می‌فهمد. در دلم می‌گفتم زنگ بزن دلم تنگ شده اگر همان روز زنگ نمی‌زد فردایش زنگ می‌زد. هربار که دلم هوایش را می‌کرد و با او اینطور ارتباط می‌گرفتم حتما زنگ می‌زد.


چطور شد که تصمیم گرفت راهی دفاع از حرم شود ؟
وی در سال  1378  عازم خدمت سربازی می شود و بعد از گذراندن دوره آموزشی در اراک ادامه خدمتش را در سیستان و‌بلوچستان طی می کند و بعد از خدمت سربازی در تهران مشغول به کار می شود و در سال 1383 ازدواج می کند که حاصل این ازدواج دو فرزند به نام های رادمهر و ماهان می باشد ـ ماهان سه ماه بعد از شهادت پدر به دنیا می آید.


آیا هنگامی که پیکر پسر شهیدتان را دیدید بی قراری زیادی کردید؟
 من از زخم می‌ترسیدم. اگر دست منوچهر یک خط کوچک می‌افتاد من حتی نگاه هم نمی‌کردم، گاهی تصادف می‌کرد و زخم کوچکی روی دستش ایجاد می‌شد وقتی می‌خواست روی زخمش را بردارد انگار گوشت‌های بدن من بود که دارد کنده می‌شود و می‌ریزد همه وجودم خالی می‌شد اما سر جریان شهادتش اصلا اینطور نبودم ولی در پیکرش صورتش زخم بود اصلا نمی‌ترسیدم دلم بی‌قراری نمی‌کرد انگار من نبودم. چون در راه اسلام نثار شده و در راه دفاع از حرم رفته است. آرزوی ما شهادت بود. خدا را شکر می‌کنم که بین هر راهی منوچهر شهادت را انتخاب کرد. اگر راه دیگری را انتخاب می‌کرد من باید به سرم می‌کوبیدم و فریاد می‌زدم اگر خط دیگری را انتخاب می‌کرد باید ناراحت می‌شدم. الان آرامش دارم و این آرامش را خدا به ما داده است.

همانطور که گفتی قبلا با مغز پیامت را به پسرت میرساندی الان بعد از شهادتش چطور با او درد و دل میکنی؟
منوچهر عکس‌ها و چشم‌های درون عکسش با من حرف می‌زند. همانطور که از اینجا در دلم به منوچهر که در عراق بود حرف می‌زدم و زنگ می‌زد الان هم همینطور با هم حرف می‌زنیم. پیکرش آمد چشمش باز بود و شاید کسی باورش نشود که من با آن چشم‌ها حرف می‌زدم. این حالت اصلا زمینی نیست. هیچکس باورش نمی‌شود من کسی بودم که همیشه در حال بی‌قراری و گریه بودم اما کنار منوچهر اصلا اینطور نبودم.


سخن آخر شما ...؟
اگر همین الان این در باز شود و بیاید تو، به خاطر کارهایی که کرده است از او تشکر می‌کنم و می‌گفتم خوش آمدی. منوچهر این‌آخری‌ها که دستم را می‌گرفت حس عجیبی داشتم وقتی روبوسی می‌کرد حسش با این چند سال عمرش فرق می‌کرد معلوم بود این دست دادن‌ها با همیشه فرق می‌کند.

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi