شناسه خبر : 52798
یکشنبه 03 ارديبهشت 1396 , 12:07
اشتراک گذاری در :
عکس روز

ماجرای گردان خواهران غواص لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع)

شهید حجت الاسلام شهید محمود ملکی از رزمندگان لشکر 10 سید الشهدا(ع) بود که  در 12 تیرماه 13666در منطقه ماووت عراق در اثر اصابت خمپاره به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای بهشت زهرا میهمان خاک شد.

غواص ها - غواص

سید مجید میرمحمدی از رزمندگان دفاع مقدس، روایتی را از روحانی گردان حضرت زینب(س) لشکر 10 سید الشهدا(ع) اینگونه بیان کرده است: شهید شیخ محمود ملکی برای من حکایتی را تعریف کرد که شنیدنی است.شیخ محمود گفت: به عنوان روحانی به جبهه اعزام شدم. آمدم تبلیغات لشکر 10 سیدالشهدا(ع) و خودم را معرفی کردم و آنها هم گفتند شما باید بروید گردان حضرت زینب (س). من خیال کردم گردان مخصوص خانم‌هاست. اصرار کردم که گردان علی اکبر (ع)- علی اصغر(ع) روحانی نمیخواد من برم؟...گفتند: ما فقط برای گردان حضرت زینب(س) نیاز داریم... من ناچار قبول کردم و گفتم: حالا این گردان مقرش کجاست؟... گفتند: کنار رودخانه دز.

این را که گفتند حسابی توی دلم خالی شد. گفتم من که اونجا رو بلد نیستم حالا چه جوری برم؟گفتند: ماشین الان میره اونوری و شما رو هم میبره.با ماشین حرکت کردیم سمت مقر گردان حضرت زینب(س). توی راه با خودم می‌گفتم حتما این ها یه تعداد از خواهران هستند که دارند پتوها و لباس های رزمنده ها رو می‌شویند حالا میریم و نمازی و احکامی برای اونها میگیم.از راننده سوال کردم که این گردان کنار رودخانه دز چه میکنه و در جواب گفت: حاج آقا مشغول آموزش غواصی هستند. این را که گفت مغزم داغ شد.

تا اینکه راننده به سر جاده خاکی رسید و من رو پیاده کرد و گفت حاج آقا من عجله دارم و باید جایی دیگه هم برم؛ تا مقر گردان حضرت زینب(س) دویست متر راه مانده؛ خودتان بروید... و من هم پیاده شده و لنگان لنگان به سمت مقر رفتم.به دژبانی رسیدم و خودم رو معرفی کردم و معرفی نامه اعزام رو هم نشان دادم و وارد مقر شدم. از دژبانی که رد شدم لب رودخانه پیدا نبود.

یک مقدار جلو که اومدم یکدفعه خشکم زد. دیدم یه عده ای سر تا پا مشکی دارند از آب می‌آیند بیرون. زود جلوی چشمام رو گرفتم و سرم رو پایین انداختم و شروع کردم به استغفار کردن.چند لحظه ای گذشت دوباره به راهم ادامه دادم و از لای انگشتهام دور و برم رو می‌پایدم. یواش یواش لای انگشتم رو باز کردم و احساس کردم که به جماعتی نزدیک شدم.

در دلم این بود که همان هایی که از آب بالا می‌آمدند, الان در نزدیکی من هستند. داشتم از خجالت آب میشدم که دیدم صدای مرد میاد. یک مقدار چشم‌هایم رو نیمه باز کردم و سرم رو بالا آوردم. دیدم عجب. چی فکر میکردم و چی شد. این ها همه مردند که لباس غواصی پوشیدند.اینجا از خواهران خبری نیست.دستی برای غواص ها تکون دادم و رفتم سمت چادر تبلیغات و خودم رو معرفی کردم.بعدها این حکایت رو برای بعضی ها تعریف کردم و کلی خندیدند..

منبع: تسنیم
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi