شناسه خبر : 52803
دوشنبه 04 ارديبهشت 1396 , 12:20
اشتراک گذاری در :
عکس روز

نماز جماعت زامبی ها!

الله اکبرِ نماز که گفته شد حس کردم گردنم می خارد! وسط سرم هم همینطور.کمی بعد دیدم انگار نماز نیست، هر کس مشغول خاراندن قسمتی از سر و صورتش شده!

فاش نیوز - بیابان جنوب باشد، تا چشم کار بکند خاک های سرخش زیر پایت باشد، بچه های بهشتی دور و برت باشند، در آن گرما نسیم خنکی هم بوزد، صدای اذان اردبیلی بلند شود و زیلوها پهن شده باشند. لذتی بالاتر از یک نماز جماعت دوستانه می شود تصور کرد؟

اواخر بهمن 1362 و عملیات دو سه بار عقب افتاده بود.

کارِ ما دیگر شده بود نماز خواندن و دعا کردن که عملیات باز عقب نیفتد و بتوانیم یک مرخصی هم برویم. دیداری و ساندویچی و غذای خوشمزه ی خانگی و شد هم سینمایی!

ولی دعاها مستجاب نمی شد که نمی شد.

غروب آن روز صف های جماعت درست که شد، تعارفات شروع شد، کی جلو بایستد، شاید خیلی ها از جمله من بدم نمی آمد جلوی 200 - 300 نفر بایستم و با رکوعم همه رکوع کنند و با قیامم همه قیام، لذتی داشت! ولی کسی به امام جماعت شدنِ من حتی فکر هم نمی کرد.

اصرارها و تعارفات همه اش بین همان سه چهار نفر همیشگی بود، که قیافه های حق به جانب داشتند!

مهدی کرباسی، نوجوان کم سن و سال، و خوش قلب و با صفایی که به زور رضایت رفتن به جبهه را گرفته بود، طبق معمول از فرصت استفاده کرد تا گلاب را بین صف ها بچرخاند. 

و ای کاش این کار را نکرده بود!

ای کاش دقت کرده بود!

من که حسابی گرمم شده بود و اهمیتی هم برایم نداشت به آخری ها گلاب می رسد یا نه، دو برابر گلاب برداشتم و علاوه بر سر و صورت و موهایم عملا دوش نیمه ای با آن گرفتم. امام جماعت هم که طبق معمول بیشتر برداشت تا حتما معنوی تر شود!

البته امام جماعت که می گویم تصور دیگری نشود، جبهه بود، و او هم یکی از خودِ ما رزمنده ها.

الله اکبرِ نماز که گفته شد احساس کردم گردنم می خارد! وسط سرم هم همینطور، پشت گردنم، روی پیشانی ام! کمی بعد دقت کردم دیدم انگار نماز نیست، هر کس مشغول خاراندن قسمتی از سر و صورتش شده!

از آن جالب تر موهای سر همه بود که یکی یکی بالا می رفتند و راست می ایستادند!!

زیر چشمی نگاهی کردم به امام جماعت، دقیقا عین زامبی ها شده بود، بیچاره که نمی توانست خودش را هم بخاراند، ولی موهایش پنج تا پنج تا جفت شده و هوا رفته بودند...

واقعا امام جماعت خنده دار و نماز جماعت خنده دارتری شده بود!

چشم هایم را که می بستم، باید کلی زور می زدم دوباره بازشان کنم، موقع قنوت دقت کردم انگشت هایم به هم چسبیده بودند...

بله، آقا مهدی به جای عرقِ خالص گلاب، رفته بود شربت غلیظ گلاب را برداشته و همه را معطر و حسابی چسبناک کرده بود! 

خودش هم فهمید، السلام علیکم و الفرار!

بنده خدا گناهی که نداشت! نمی دانست شربت گلاب برای چه چیزی درست می شود و عرق گلاب برای چه! شاید هم این دو تا را با هم اشتباهی گرفته بود، ولی نماز واقعا چسبناک و به یادماندنی شد آن شب، و تا ساعت ها همه به هم می خندیدیم.

مهدی با اینکه گناهش قابل گذشت بود اما بعدا کتک خوب و صمیمانه ای هم از ما خورد! 

نه بیچاره شربت گلاب مقصر بود، و نه هیچکدام از ما... 

فقط ما "جای هر چیزی را بلد نبودیم"

همین بود که همه حسابی خنده دار شده بودیم!

 

فرستنده جعفری

از  برادر آزاده و رزمنده گردان کربلا ، رحیم قمیشی از اهواز

کد خبرنگار: 23
اینستاگرام
همرزممان جعفری جان خاطره ای شیرین بود چند دقیه ای رفتم دورانی که در جبهه بودیم ولی دلم گرفت چونکه دیگر آن صداقت نیست وجود ندارد همه به فکر کیسه و حساب بانکی خود هستند
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi