شناسه خبر : 52896
یکشنبه 10 ارديبهشت 1396 , 09:20
اشتراک گذاری در :
عکس روز

فرمانده‌ای که می‌گفت نگهبانم

پاسدار در لغت به معنی نگهبان است و پاسدار و پاسداران، آن کسانی هستند که در حساس ترین لحظات تاریخ از میان خلق برمی‌خیزند و همچون دژی مستحکم مردانه و شجاعانه در جهت رسیدن به حق و حقیقت و حفظ آن گام برمی دارند. در دوران دفاع مقدس نیز از این دست فرماندهان و رزمندگانی که پا به میدان نبرد گذاشتند و جانانه در مقابل دشمن ایستادند، کم نداریم. یکی از این پاسداران شهید «حسن شفیع زاده» فرمانده توپخانه سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس است که خود را نگهبان سپاه می‌نامید. در ادامه دو روایت از این شهید بزرگوار از زبان «حسین شفیع زاده» برادر شهید می‌خوانید.

در طول سال‌هایی که حسن در جبهه بود، چند بار فرماندهان مافوقش وی را برای انتخاب همسر به تبریز فرستاده بودند تا به زندگی شخصی‌اش سر و سامانی بدهد.

خاطرم هست که اولین بار وقتی مادرم می‌خواست برای وی خواستگاری برود، به او گفت: «اگر از من پرسیدن چه کاره هستی چه بگویم؟» حسن پاسخ داد: «بگو در سپاه است».

مادرم گفت: «خودت هم می‌‌دانی که این جواب قانع‌کننده‌ای نیست؛ آن‌ها حتما می‌پرسند در سپاه چه ‌کار می‌کنی؟ آن وقت من چه بگویم؟»

در خانواده ما تنها من بودم که از مسئولیت‌های حسن خبر داشتم چون من هم پاسدار بودم؛ اما طبیعی بود که من هم به تأسی از سیره و روش حسن، مسأله فرماندهی وی را جزو اسرار شخصی‌اش می‌دانستم و آن را فاش نمی‌کردم.

آن روز مادرم می‌خواست بالاخره به نوعی از کار وی سر دربیاورد. وقتی آن سوال را پرسید، حسن در جوابش گفت: «بگو یک پاسدار ساده‌ست که در سپاه نگهبانی می‌دهد».

مادرم تا واپسین روزهای قبل از شهادت حسن، دست از خواستگاری رفتن برای وی بر نداشت. همان زمان هم وقتی از کار وی می‌پرسید که ببیند در این مدت ترقی کرده است یا نه، حسن می‌گفت: «من هنوزم در سپاه نگهبانی می‌دهم.»

فرمانده‌ای که می‌گفت در سپاه نگهبانم
 

شهیدی که سرسازگاری با انقلاب نداشت

دو برادر در محله ما بودند که اولی مشکلات سیاسی داشت و با نظام درگیر بود و دومی هم خیلی سر سازگاری با اسلام و انقلاب نداشت.

زمانی هم برادر دوم به خودش آمد و متحول شد. تحولش به حدی بود که تصمیم گرفت آموزش نظامی ببیند و به جبهه برود.

وقتی به پایگاه محل مراجعه کرد، اولاً به خاطر برادرش و ثانیاَ به خاطر مسایلی که قبلا خودش با انقلاب داشت، وی را پذیرش نکردند. اسم و مشخصاتش را به پایگاه‌های دیگر هم دادند که مواظب وی باشند.

وقتی با آنها صحبت می‌کردم، هیچ دلیل قانع کننده‌ای برای پذیرش نکردن وی نداشتند به جز اینکه فقط ممکن است نیروی نفوذی باشد.

همان روزها حسن یک‌بار به تبریز آمد. موضوع آن بنده خدا را به او گفتم. به سراغش رفت. قدری با وی صحبت کرد و بعد قول داد که وی را همراه خودش به منطقه ببرد.

وی را به واحد توپخانه برده بود. به فاصله کمی، از وی یک نیروی کارآمد ساخته بود. نیروی کارآمدی که چند ماه بعد به شهادت رسید. حسن از این قبیل نیروها برای جبهه زیاد جذب می‌کرد.

اینستاگرام
بله عزيزم جبهه دانشگاه انسان ساري بود بعضي ها ره صذ ساله را يك شبه پيمودند
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi