شناسه خبر : 52955
چهارشنبه 13 ارديبهشت 1396 , 10:00
اشتراک گذاری در :
عکس روز

مسئولانِ امروز عینک دنیاطلبی زده اند!

همزمان با ایام تولد حضرت ابوالفضل(ع) و روز جانباز، به سراغ رمضانعلی کاووسی، جانباز قطع نخاع و نویسنده و یادداشت نویس حماسی استانمان رفتیم تا از زندگی او و نوشته هایش بپرسیم.

جانباز و نویسنده دوران دفاع مقدس:

عهد کرده ام تا زمانی که زنده ام برای شهدا و دفاع مقدس بنویسم/ مسئولانِ امروز عینک دنیاطلبی زده اند

همزمان با ایام تولد حضرت ابوالفضل(ع) و روز جانباز، به سراغ رمضانعلی کاووسی، جانباز قطع نخاع و نویسنده و یادداشت نویس حماسی استانمان رفتیم تا از زندگی او و نوشته هایش بپرسیم.

به گزارش صاحب نیوز؛ سال های پرفروغ دفاع مقدس هشت ساله، اگرچه برای قشر وسیعی از جامعه یادآور روزهای تلخ و شیرین بسیاری است، اما با گذشت زمان و دور شدن از آن ایام، حافظه بسیاری از مردم حاضر در آن دوران را به تحلیل برده است، از طرفی نسل های سوم و چهارم انقلاب به سبب نبودن در آن ایام، بدون وجود مستندات ثبت شده هیچ اطلاعی از رشادت های اسلاف خود نخواهند داشت. به همین دلایل است که برگ های تقویم کشورمان در روزهای متفاوت به مناسب های متعددی مزین شده اند تا به بهانه همین روزها، خاطرات و رشادت های رزمندگان دلیر ما برای تمام نسل ها زنده شود.

در این بین خود جانبازان و رزمندگان نیز به روش های متعدد از روایت گری و فیلم سازی گرفته تا یادداشت نویسی و کتاب  سعی در ثبت تاریخ شفاهی دفاع مقدس دارند که همه عرصه های هنری دفاع مقدس در سطح کشور با اقبال عمومی بالایی همراه بوده است.

خبرنگار ما نیز امروز و به بهانه روز جانباز و ولادت حضرت ابوالفضل العباس به سراغ آقای رمضانعلی کاووسی جانباز قطع نخاع و نویسنده و یادداشت نویس توانای استان رفته تا از زندگی او و نوشته هایش برای مخاطبین صاحب نیوز بنویسد.

متن این مصاحبه خواندنی به شرح زیر است:

*به عنوان اولین سوال، از شیوه اعزام به جبهه و نحوه مجروحیبت خود برایمان بگویید.
 متولد 1342 در شهرستان شهرضا هستم؛ در سال 1361 رفتن به جبهه و دفاع از دین و کشور را واجب تر از رفتن به دانشگاه دانسته و بلافاصله پس از امتحانات ترم دو دانشگاه تربیت معلم، به شهرضا برگشته، آموزش نظامی دیدم و در 20 شهریور سال 61 با تعدادی از رزمندگان شهرضا به جبهه رفتیم.

پس از اعزام در حدود 50 روز در شهرک دارخوین و پادگان دوکوهه پشت خط بودیم و برنامه هایی برای حفظ آمادگی بچه ها اجرا می شد؛ کار اصلی ما در عملیات محرم شروع شد که رزمندگان شهرضا در این عملیات 2 گردان به نام های یامهدی و یازهرا داشتند.

ما در گردان یازهرا مستقر شده و در مرحله دوم عملیات وارد عمل شدیم؛ در اواسط حمله به دلیل قرارگیری در شب و تاریکی هوا به همراه 16 نفر از نیروهای اصلی گردان جدا افتادیم؛ من و برخی از رزمنده ها پیشنهاد کردیم که به سمت آتش و محل درگیری برگردیم که برخی از رزمندگان ما را همراهی کرده و برخی نیز به راهشان ادامه دادند؛ با ادامه حرکت به گردان یامهدی رسیدیم وخود را به شهید سامع فرمانده گردان رساندیم؛ چون اولین بار بود که به جبهه می رفتیم سعی می کردیم که از شهید سامع جدا نشویم.

با ادامه پیشروی به محل اصلی درگیری رسیدیم،درگیری به شدت بالا بود و تیربارهای عراق به شدت کار می کرد و وجب به وجب منطقه را با مهمات شخم می زد. من کمک آرپی چی زن بودم، در همان ابتدای عملیات آرپی جی زن اصلی تیر خورد و من آرپی جی و مهمات را با خودم برداشت و به جلو رفتم.

به خاطر آتش شدید دشمن، از داخل کانال عبور می کردیم؛ در ادامه پیشروی در کف کانال یک لحظه احساس برق گرفتگی کردم، چندین متر به هوا پرتاب شده و بر روی زمین افتادم؛ دو نفر از رزمندگان بالای سرم آمدند، چون در وسط پیشروی بود، تنها مجبور شدند، مهمات من را بردارند و بروند.

وقتی آن ها رفتند، سعی کردم تکان بخورم، هرچه تلاش کردم نمی توانستم حرکت کنم، هیچ دردی احساس نمی کردم اما بوی خون به مشامم رسید؛ مشخص بود که از یک ناحیه خاص مجروح شدم.

پس از حدود نیم ساعت چند نفر از سنگرها بیرون آمدند، در ابتدا گمان کرده که نیروهای امدادی هستند، اما وقتی عربی صحبت کردند، فهمیدم، نیروهای عراقی پنهان شده در سنگرها بودند که به دلیل عدم پاکسازی کامل سنگرها هنوز زنده مانده بودند و با رفتن بچه ها از سنگر خارج شدند؛ کف زمین کانال پر از پیکر شهدا بود و آن ها مجبور به راه رفتن از روی جسد شهدا بودند؛ یکی از آن ها هنگام حرکت با پا به پشت سر من زد و قسمت راست سر من در خاک فرو رفت، تنها سمت چپ دهان من بیرون ماند، از طرفی به دلیل سرما دچار گرفتگی بینی هم شدم و تنها با دهان پر از خاک نفس می کشیدم؛ در آن لحظات احساس می کردم زبانم شیئی اضافی است و دهانم کامل خشک شده است.

همین طور این وضعیت ادامه پیدا کرد، نزدیک صبح بدون هیچ وضو، تیمم و یا تکان خوردن زیاد لب، نمازم را خواندم تا قضا نشود.

*امدادگران چه ساعتی به کمک شما آمدند؟ شما را به کجا منتقل کردند؟
حدود ساعت 9 امدادگران به کمک من آمدند و پس از انتقال به عقب با هلی کوپتر به اهواز منتقلم کردند؛ پس از اهواز به تبریز، تهران منتقل شدم و سپس من را به آسایشگاه جانبازان اصفهان آوردند؛ وقتی به آسایشگاه رسیدم، متوجه شدم که قطع نخاع شده ام و تا کنون 35 سال سال است که قطع نخاع هستم.

*جانباز قطع نخاع بودن چه سختی هایی برای شما در طول این سال ها داشته است؟ چگونه این سختی را تحمل کردید؟
برای کلمه قطع نخاع مترادفی جز کلکسیونی از دردها نمی توان پیداکرد؛ شاید در نظر شما مشکل یک جانباز یا معلول عدم توان راه نرفتن است در صورتی که مشکلات فراوانی از جمله، مشکلات کلیوی، عفونت ادرار، اسپاسم عضلانی، عدم کنترل ادرار و مدفوع و بسیاری مشکلاتی که قابل بیان نیست، همراه جانباز قطع نخاعی است.

من از ابتدا این مسیر را انتخابات کرده ام و خدا هم صبر آن را داده است اما یکی از مسائلی که موجب تحمل این امر شد، کنار آمدن با واقعیت ها است؛ هدفی که انتخاب کردیم نیز هدف مقدسی بود.

*شما در طول سال های گذشته با وجود تمام مشکلات فعالیت های زیادی داشته و در کنار کتاب های متعددی که نوشتید، در یادداشت نویسی و سایر فعالیت های اجتماعی، بسیار پررنگ ظاهر شده اید؛ چگونه به این جایگاه رسیدید؟
پس از این که حدود پنج سال فیزیوتراپی من تمام شد، به پیشنهاد یکی از خواهران آسایشگاه با یکی از فامیل های دور ازدواج کردیم و در حال حاضر هم صاحب یک فرزند دختر دانشجو هستیم؛ بیشترین موفقیت خود را مدیون زحمات همسرم هستم وبارها اعلام کردم که جانباز واقعی همسران جانبازان هستند که از سلامتی خود مایه گذاشته و کارهای شخصی جانبازان را انجام می دهند.

همسرم به من کمک کرده تا در دانشگاه قبول شده و لیسانس علوم سیاسی بگیرم، تا زمانی که در حال تحصیل بودم حس خوبی داشتم، اما در سال 73 که فارغ التحصیل شدم، دچار نوعی حس پس رفت شدم. با شروع رواج اینترنت در جامعه من هم با تهیه یک دستگاه کامپیوتر اقدام به تشکیل یک وبلاگ کرده و شروع به نوشتن کردم و کم کم نوشته هایم را هدفمند کردم.

*اولین کتاب شما، چه سالی منتشر شد و در مجموع این سال ها چند کتاب از شما منتشر شده است؟
اولین کتاب من، مربوط به خاطرات خودم بود که سال 90 با عنوان «تنفس طلایی» چاپ شد؛ به عنوان اولین تجربه  متنی ابتدایی بود و به همین خاطر پس از دو بار چاپ آن را کنار گذاشتم؛ درحال حاضر به پیشنهاد حوزه هنری تهران درحال نوشتن یک کتاب از خاطرات کودکی تا امروز خود با عنوان «سهم من از عاشقی» هستم که پس از چهار سال نوشتن در سوره مهر برای چاپ قرار دارد.

پس از کتاب تنفس طلایی، دومین کتاب من با عنوان «تیغ های گل رز» که خاطرات 25 جانباز شهید است به چاپ رسید و تاکنون به چاپ سوم رسیده است.

یکی از دیگر کتاب های من که مجموع خاطرات جانبازان و رزمندگان شهرضا از سردار رشید اسلام آقا جمال طباطبایی با نام «پرواز با بال شکسته» است که با وجود برخی ایرادات، کتاب خوبی شده و استقبال خوبی هم از آن شده است.

«کفیشه» از دیگر کتاب های من است، این نام روستایی در مجاورت شهرک دارخوین است که در عملیات بیت المقدس به عنوان سرپل گردان امیرالمومنین(ع) شهرضا محسوب می شده؛ در این کتاب کل عملکرد این گردان را به صورت خاطره توضیح داده ام.

کتاب دیگری که یک هفته از چاپ آن می گذرد، به نام «راز نهان» مختص به خاطرات شش نفر از جانبازان و آزادگان استان اصفهان است که این خاطرات مربوط به آقایان حمید باقری و رضاقلی امیری از شهرضا، سه نفر از جانبازان قطع نخاع اصفهان و آقای ترکیان که در ابتدا جز شهدا احتساب شده و برای او مراسم می گیرند، اما جز اسرای مفقودالاثر بوده، است.

*درحال حاضر مشغول به تدوین کتاب یا کتاب های خاصی هستید؟
بله، من در حال حاضر هم مشغول بوده و بیکار نشده ام؛ 2 کتاب با نام های «سیراب از عطش» از خاطرات یک جانباز پاقطعی و «ژنرال 13 ساله» که آن هم یک جانباز پاقطعی است که درحال حاضر پزشک شده از کتاب های جدید در دست تحریر من است.

*مسئولین فرهنگی شهرستان و استان در این امر ثبت مکتوب خاطرات جبهه و دفاع مقدس، با شما همکاری داشتند؟چه انتظاری از مسئولین برای حمایت از نویسندگان حوزه دفاع مقدس دارید؟
آن طوری که من توقع داشتند، حمایت نکردند؛ مشوق من مردم بودند که با خواندن مطالب،  نظردهی و تشویق بنده به نوشتن، من را به ادامه کار واداشته اند.

به اعتقاد بنده مطالعه خاطرات رزمندگان، جانبازان و شهدا برای نسل جوان یک جنبه تربیتی دارد، وقتی جوان ما این خاطرات را که برای مثال یک رزمنده در آن شرایط جنگی نماز اول وقت خود را ترک نکرده است و او صبح در بهترین شرایط رفاهی، نمازش را نمی خواند مطالعه می کند، شاید به واسطه همین خاطره نمازخوان شد.

این وظیفه مسئولین است که به هر طریقی که ممکن است جوانان را به سمت خواندن کتاب سوق دهند، این کار به جای بسیاری از اقدامات فرهنگی که ضرورتی هم ندارد، موثر خواهد بود.

*به نظر شما نسل امروز با نسل گذشته تفاوتی کرده است؟ این تفاوت ها را در کدام ابعاد می بینید؟
نسل امروز به واسطه تهاجمات فرهنگی بسیار زیادی که از سوی دشمن صورت می گیرد، تفاوت کرده است؛ حجم این هجمه های فرهنگی بسیار بیشتر از گذشته است و کسانی که کار فرهنگی می کنند، باید تلاش بیشتری در جذب جوانان داشته باشند. در آن ایام شاید ما با یک منبر حرکت می کردیم اما امروز باید با روش های جدید همان قال الصادق ها و قال الباقرها را به جوانان منتقل کرد؛ از طرفی جامعه از نظر مادی پیشرفت کرده و جوانان به سمت شیک پوشی و مدل موی و آرایش صورت جدید تمایل پیدا کرده اند، نباید با دید بسته به این جوان نگاه کرد، درهرحال این ها جوانان همان پدرانی هستند که به خاطر کشور و حفظ آن جان و سلامتی خود را فدا کردند.

*در نویسندگی چه آرمان هایی برای خود متصور شده اید؟
من با خود عهد کرده ام که تا زمانی که زنده ام برای شهدا و دفاع مقدس بنویسم و همیشه هم سعی کرده ام، ایرادهای خود را برطرف کنم، اگر مطالب بنده را در طول زمان مطالعه کنید، متوجه این تغییرها به سمت بهتر شدن ها در حوزه ادبی و ویستاری می شوید.

* توصیه شما به مردم و جوانان چیست؟
توصیه من به جوانان و مردم این است که عملکرد بد برخی مسئولان کشور را به پای اسلام و نظام نگذارند؛ این انقلاب حرکت بحقی بوده که توسط معمار کبیر انقلاب پایه ریزی شده و امروز هم رهبر فرزانه انقلاب، نسبت به آن خون دل می خورند؛ مردم در این این وضعیت بحرانی فرهنگی و اقتصادی به یک دیگر کمک کنند و به امید دولت نشینند.

*باتوجه به قرارداشتن در زمان انتخابات، به نظر شما معیار مناسب برای انتخاب در حوزه محلی چیست؟
در انتخابات شورای شهر مردم سعی کنند بهترین افرادی را که تفکرات محله محوری و قوم محوری ندارند و نسبت به مشکلات شهر دغدغه مند هستند، انتخاب کنند.

*به نظر شما چرا ما در شرایط بد تحریم، اقتصادی و نبود امکانات، جنگ تحمیلی را پشت سر گذاشتیم، اما امروز دچار این حجم از مشکلات اقتصادی شده ایم؟ مدیریت امروز، با مدیریت آن سال ها چه تفاوتی کرده است؟
اکثر مدیران امروز ما دچار خودشیفتگی و خودخواهی شده و عینک دنیاطلبی زده اند؛ سرنوشت هرکسی که از اخلاق اسلامی و توصیه های ائمه اطهار دور بشود، زیاده خواهی و تلاش بیهوده برای کسب مال بیشتر است که نتیجه آن را در جامعه مشاهده می کنیم؛ این تفکر در زمان جنگ به برکت خون شهدا در مسئولین ما وجود نداشت اما به مرور آن را فراموش کردند.

من معتقدم متاسفانه مسئولان ما شهدا و جانبازانی که هنوز در جامعه حضور دارند را زود فراموش کردند و برخی از آن ها بخاطر منافع مادی چشم بر روی ارزش های جبهه و جنگ بسته اند که به طور مسلم در این دنیا و آن دنیا پاسخگو خواهند بود.

مصاحبه از: عارف نصر

منبع: صاحب نیوز
اینستاگرام
سلام ، با تشکر از معرفی جانباز گرامی که قبلا با مطالب ارزشی و بر آمده از عمق عشق و ولایتمداری برای آرمانی متعالی یعنی حفظ اسلام و قرآن و هدایت جوانان موجب تعالی خود و مردم و رونق سایت مقدس فاش نیوز است.
جانبازان چراغهای روشن هدایت بسوی ولایت هستند که مسئولان موظف به حفظ این روشنایی میباشند اما مسئولی با درآمدهای نجومی مجبور است پولها را خرج کند لذا آنطور خرج کردن پولهای نجومی باعث ضعف اراده و ایمان و گرایش به مادیگری و دنیا پرستی میگردد که بهیچوجه قابل بازگشت و هدایت نیست در حالیکه حق تعالی فرمود ظالم و مشرک و کافر هدایت نخواهند شد لذا اگر در نور بودند قطعا به ظلمت هدایت خواهند شد. در علم امروز عدم هدایت به قطع تکامل و اختلال در ژنتیک تعبیر میشود که هر دو موضوع یکسان است.
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi