شناسه خبر : 52986
دوشنبه 18 ارديبهشت 1396 , 12:20
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گفت و گویی صمیمانه با جانباز نخاعی خوزستانی؛

به شوق چه عشقی گریه کنیم؟!

او یکی از جانبازان شهر هزار و یک شهید، یعنی اندیمشک است. توفیق دیدارش در ایام ولادت حضرت ابوالفضل العباس (ع) حاصل شد. او را در مرکز توانبخشی جانبازان نخاعی ملاقات کردم و به حماسه نورانی اش گوش جان سپردم.

فاش نیوز - او یکی از جانبازان شهر هزار و یک شهید، یعنی اندیمشک بود. توفیق دیدارش در ایام ولادت حضرت ابوالفضل العباس (ع) حاصل شد. او را در مرکز توانبخشی جانبازان نخاعی ملاقات کردم و به حماسه نورانی اش گوش جان سپردم. خیلی ساده و روان صحبت می کرد. نقش توکل به خدا در زندگی جانبازان را خیلی پررنگ می دانست. که درک آن برای همگان به آسانی میسر نیست. حرف های او حکایت از "انتخابِ راه درست و صحیح در زندگی" داشت.

 او در عنفوان جوانی راهی خط مقدم جبهه شده بود؛ در حالی که آن روزها، هم همسر بود و هم پدر. اما عشق به وطن، دفاع از ناموس و حفظ ارزش های اسلامی باعث می شود آنها را به دست خدا بسپارد و به فرمان رهبرش لبیک بگوید.

 امروز که او را دیدم در حالی که تنش به تیر خصم آزرده شده، باز هم از عشق می گوید و یک لحظه برای آنچه بر سرش آمده است، اظهار ندامت و پشیمانی ندارد. اما وقتی حرف پشتیبانی و همراهی همسرش به میان می آید بی اختیار اشکش جاری می شود، به یاد مهربانی های عاشقانه همسر جوانش.


 

و من در این مدت چهار سال، تازه به اندازه سر سوزنی، ارزش اشک های یک جانباز را در قدردانی از همسرش درک کرده ام.

گرچه درک حال و هوای شورانگیز این جانباز اندیمشکی کمی سخت است. اما امیدوارم شما هم با خواندن این گفت و گوی ارزشمند به درستی معنای عشق را دربیابید؛ به چه عشقی حرکت کنیم و به شوق چه عشقی گریه کنیم؟!  

فاش نیوز: سلام، لطفا خودتان را معرفی کنید.

 

- محمدعلی پاپی هستم که در سال 1338 در شهر اندیمشک به دنیا آمدم.

فاش: کمی از دوران قبل از جنگ و ایامی که داشتید صحبت کنید.

- من زود مشغول کار شدم و بدون آنکه به سربازی بروم دنبال کسب و کار رفتم. آن موقع در یک مغازه ای کار می کردم.

فاش: از شروع جنگ چه لحظه ای را به یاد دارید؟

- لحظه هجوم هواپیماهای عراقی و بمباران آنها را خوب بیاد دارم. پایگاه هوایی دزفول مورد تهاجم آنها واقع شد. قبل از اینکه به جبهه اعزام شوم، داوطلبانه در پایگاه های بسیجی حضور داشتم و کمک می کردم. اوج حملات دشمن بعثی در حادثه 4 آذر سال 65 بود. من آن موقع سرباز بودم، برای استراحت و مرخصی به شهر آمدم. به محض اینکه پایم به شهر رسید، جنگنده های عراقی حملات خود را شروع کردند. انگار حمام خون در شهر راه افتاده بود. سریع خود را به خانه رساندم؛ خانه ام در کوی ساختمان بود. دست بچه هایم را گرفتم؛ آنها را به طرف صحرا بردم. چه غوغایی بود. فقط کسانی که آن جا بودند سختی شرایط را درک کردند.



فاش: چه زمانی به جبهه اعزام شدید؟

- من آن موقع سربازی هم نرفته بودم. یک روز مادر دو شهید که از بستگانمان بود، پیش من از داغ فرزندانش گفت. احساس عجیبی در وجودم ایجاد شد. پیش خودم فکر کردم باید جای این شهدا را در جبهه پر کنم. انگار خدا مرا به سمت خودش می خواند و دلش می خواست من هم سهمی در میان کاروان عشاقِ جان بر کفِ کربلای خوزستان داشته باشم. به همین دلیل خودم را معرفی کردم و به عنوان سرباز ارتش عازم جبهه شدم. وقت اعزام دو بچه هم داشتم.

فاش: در چه سالی ازدواج کرده بودید؟

- سال 1360

فاش: همسر و فرزندان خود را به چه کسی سپردید؟

- اول که دست خدا سپردم. اما آنها را پیش خانواده همسرم گذاشتم.

فاش: وقتی می رفتید، همسرتان مانع رفتنان نشد؟

- او آن موقع خیلی جوان بود. خوشبخت بودیم و دو بچه کوچک داشتیم.

احساساتش مثل همه همسران رزمنده دیگر بود. اما من برایش گفتم که انتخابم را کرده ام. او هم با صبوری مرا به سوی جبهه رهسپار کرد.



فاش: به کجا اعزام شدید؟

- در جبهه های مختلفی بودم.

شلمچه، پاسگاه زید و کوشک و... هر چند که خودِ اندیمشک هم جبهه مهمی به شمار می رفت و دشمن در فکر تصرف آن بود و مدام شهر را بمباران می کرد.

فاش: در کدام عملیات مجروح شدید؟

من در عملیات کربلای پنج حضور داشتم. مسئول توپخانه بودم. در بحبوحه عملیات، یک گلوله توپ فرانسوی  که هیچ صدایی ندارد، کنار ما اصابت کرد و من از ناحیه کمر، دست و پا و شکم مجروح شدم. و ترکشی هم کلیه راست مرا از بین برد. الان دست راستم کارایی زیادی ندارد. همچنین ترکشی در نزدیکی نخاع من جا خوش کرد. با این عوارض بی حرکت بر جا افتادم.

فاش: بعد از مجروحیت شما را به کجا اعزام کردند؟

- ابتدا مرا به شیراز انتقال دادند. یک سال در بیمارستان های شیراز از جمله بیمارستان شهید چمران، نمازی، بهشتی و قطب الدین بودم و بعد مرا به تهران انتقال دادند. بی حرکت در بستر افتاده بودم. چند ماهی هم در بیمارستان های تهران بستری شدم و در نهایت با تنی مجروح به خانه برگشتم. اما تقدیر الهی بر آن شد که من دوباره سرپاز شوم! در حالی که دکترها دیگر جوابم کرده بودند. معجزه را با تمام وجود حس کردم.

فاش: در این مدتی که شما بستری بودید، همسر جوانتان چه کار می کرد؟

- همسرم خیلی اذیت شد. تربیت بچه ها، سر و سامان دادن به آنها و بار زندگی تماماً بر دوش او افتاده بود. اما او به معنای واقعی عاشقانه، به زندگی رسیدگی کرد. حاصل زحمات او باعث شد فرزندانم خوب تربیت شوند و امروز باعث افتخار من و همینطور فردی مفید برای جامعه باشند. کمتر کسی می داند همسر جانبازان با چه مشکلاتی رو به رو هستند. بچه هایم کوچک بودند و دلشان می خواست پدرشان آنها را بغل کند؛ نوازش کند و پا به پای آنها بازی کند! اما من با تنی مجروح و زخمی در بستر افتاده بودم و همسرم با مهربانی، تمام توانش را صرف کرد که بچه ها کمبودی احساس نکنند. موفقیت آنها را در امر تحصیل، مدیون زحمات همسرم می دانم. من از خدا ممنونم که الان در کنار همسر فداکار و فرزندان شایسته زندگی می کنم.



فاش: در این سال ها لحظه ای پشیمان نشدید که چرا خودتان را برای اعزام معرفی کردید؟

- من خیلی سختی کشیدم. اما برای یک بار هم نشده از راهی که رفتم پشیمان شوم. من نیمه های جنگ به جبهه اعزام شدم. وقتی رفتم تمام وجودم توکل به خدا بود و برای خدا رفتم. امروز مزه و طعم آن انتخاب درست را با داشتن فرزندان صالح حس می کنم. خدا، لطفش را به حق فرزندانم عنایت کرد. کاری کرد که به هیچ کس وابسته نباشم.

فاش: بعد از مجروحیت شغلتان را ادامه دادید؟

- بله سعی کردم هر طوری هست خودم را در مغازه مشغول کار کنم و مخارج بچه ها را تامین کنم. زیرا من دیگر پدر هفت فرزند شده بودم. ولی عوارض مجروحیت و دردی که آن ترکش بر وجود من می انداخت باعث شد در این چند سال اخیر دیگر کار نکنم.

فاش: از مردم چه انتظاری دارید؟

- ما از مردم هیچ انتظاری نداریم. من وظیفه ام را انجام دادم و با خدا معامله کردم.

اما به هر حال مردم رسالتی در مقابل شهدا دارند. ببینند، شهدا در وقت عمل چگونه بودند؟ مردم هم مثل شهدا عمل کنند. شهدا روی مین رفتند تا راه اسلام ادامه داشته باشد. پس در همه حال محافظ اسلام باشند.

فاش: با تشکر از وقتی که به ما دادید.

- من هم تشکر می کنم.

 

گزارش از جعفری

کد خبرنگار: 17
اینستاگرام
من چند دقیقه پیش گریه کردم . چرا ؟
خوب بابا ، چون یادم افتاد به اون زمانایی که چطور پنهانی دستگاهمو می بردم پیش دوستان تا برای سایت مطلب بفرستیم . گوشی نداشتیم . چقدر درباره جانبازان و رزمندگان با شوق و ذوق حرف می زدم . کریمی که رفت شور و شوق منم کم شد ولی باز ادامه دادم . این همرزمم از اولش هی تو دلمو خالی می کرد . نمی دونم چرا فکر کردم اینا جایگزین خوبین به جای کریمی ... اصلا فکرشو نمی کردم کار به اینجا بکشه ... من به شوق اون روزا که دل همه رو حسابی به وجد می آوردم دارم گریه می کنم . یه گوجه گندیده ببین چه کرد با باغ دولت آبادم ...بعد بیا از جذب حداکثری بگید ؟ جذب خوبه که ماده جاذب خالص باشه نه ناخالص و نخاله ... من چکار کردم خدا !
همش تقصیر شماست . هی دیوار بتنی کشیدید ... این روحانی یه چیزی می دونه که می گه ؟ خو چتون بود .
ببین هی سر من داد زدی ولی الان شهدا هم نور و شور و نشاطشان ، را از تو محفلی که پوششی بود برای خرابکاری بعضیا ، بردن ... چقدر بی روح شده جمع ....
من هر چند وقت یه بار یه سری اونجا می زنم ... در حالی که اگه یه کم ، فقط یه کم به نظرات من توجه می کردی حالا این همه تلفات نداشتیم ... وووی همه اسیر شدند ؟
حالا که مردی نیست حق ما رو بده و همه با هم می گن بمیر اون دنیا بهت اجر می دن ... از حاجی می خوام دعاشو پس بگیره . من الللللللهی بمیرم..... اما اینا که فاسدن واقعا ارزش اینو دارن که به جای من زنده بمونن ؟
این گریه نداره ؟ چرا همتون اینقده بی انصاف شدید ؟ زورم به هیچ کسی که نمی رسه تلافیشو سر فاش نیوز درمیارم . هیچ می گید کجایی ؟ نیستی ؟ لج کردم . حق فاش نیوز رو احتکار کردم . باید دوباره حس و حال خدمت بیاد سراغم . از فاش نیوز خجالت می کشم . دعا کنید این توفیق را از خودم سلب نکنم .
یادته تو قضیه آقا حسین ، می گفتید خجالت کشیدی و از این حرفا ... سی سال پیشم اگه حرف می زدیم همین آش بود و همین کاسه ... گروه جفاکارا بزرگن و قدر ....چه خوبه شماها چهره دروغی این مدعیان عاشق جانباز رو بهتر ببینید .
بعد جنگ همه فریبکار شدند ...نمی ذارن صدام به کسی برسه . چند بار جلسه گرفتن بدون من ...

حالا ما بمیریم که چی ؟

نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi