شناسه خبر : 53610
شنبه 03 تير 1396 , 11:00
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گفت و گو با همسر جانباز نخاعی علی معصومی

زندگی بی حاشیه، حاشیه ای پر از زندگی!

من مدت 30سال است که درخدمت همسرم هستم. زمانی که از خانه بیرون می آیم، قلبم را در خانه جا می گذارم! همیشه استرس دارم و نگرانش هستم. همسری یک جانبار مسئولیت بسیار بزرگی است و معامله بزرگی است...

فاش نیوز - در اولین برخورد او را به واقع زنی بسیار خودساخته، پرانرژی می یابم که عاطفه اش حد و مرزی ندارد. به راستی او عاشق خانواده است و در وهله اول، عشق به همسر جانبازش که به معنای واقعی کلمه عاشق اوست و از دلداگی اش همین بس که در میان صحبت هایش ایشان را "جانان" خطاب می کند و بعد عاشق فرزندانش سعید فرزند بزرگ خانواده که کارشناس ارشد صنایع مالی و متاهل است و وحید که دانشجوی کارشناسی ارشد در رشته فناوری اطلاعات است.

مهربانی این بانو به حدی است که به تمام ذرات هستی عشق می ورزد و به قول خودش حتی به گربه ها و موش ها و مورچه های خیابان هم غذا می دهد تا گرسنه نمانند.

در میان گفت وگویمان هرچه پیش می رویم به بزرگواری و روح بزرگ ایشان بیشتر پی می برم و عطش دانستن و شناخت او برایم بیشتر می شود.

 حس مسئولیت پذیری این بانو از دو جنبه برایم قابل ستایش است. چرا که زندگی با یک جانباز نخاعی گردنی را به "زیبایی" درک کرده و آن را پذیرفته است به طوری که از آن به عنوان یک "موهبت" نام می برد و دیگر آنکه دست انسان دیگری به نام "امین" را هم در سخت ترین شرایط  گرفته و او را به زندگی بازگردانده است و اینک "امین" به پاس این خدمت، او را "مادر" صدا می زند.

ابتدای گفت وگویمان قول می گیرد که تنها از "امین" که موضوع اصلی گفت وگوی ما با این همسر جانباز است، برایم بگوید اما بنا به رسالتی که دارم تلاش می کنم مختصری هم با زندگی خود و همسر جانبازش آشنا شوم.

اینک گپ و گفت صمیمانه ما با «لادن اسماعیلی» همسر جانباز نخاعی گردنی «علی معصومی» در یک بعد از ظهر از روزهای پرخیر و برکت ماه مبارک رمضان، هدیه به همه کسانی که روح و روحیه ایثارگری در وجودشان به ودیعت نهاده شده و یا دوستدار چنین انسان هایی هستند؛ امید که مورد رضایت پروردگار و مخاطبان فاش نیوز قرار گیرد.

 

فاش نیوز: زندگی با جانباز علی معصومی را چگونه آغاز کردید؟

 - من در ابتدا به عنوان پرستار تجربی در آسایشگاه کار می کردم. همسرم هم در منزل مادربزرگشان زندگی می کردند که ما هم در همان جا ساکن بودیم و ایشان زمانی که از آسایشگاه به منزل مادر بزرگشان می آمدند، مرا دیده بودند. مادربزرگ ایشان هم پس از مدتی مسئله خواستگاری را مطرح کردند. من هم به خیال اینکه می توانم ایشان را از این ازدواج منصرف کنم، به همراه زن دایی ایشان به دیدارش رفتیم. ایشان روی تحت خوابیده بودند. در لحظه اول به خودم اجازه ندادم حتی به چشمانش نگاه کنم و خدا شاهد است که من فقط دو پای لاغر را در یک شلوار سبز رنگ دیدم که هنوز هم در ذهنم حک شده است. باز هم به صورتش نگاه نکردم؛ اما همان روز به خودم گفتم: "لادن "تو را عهدی است با جانان. بیا و این عهد را ببند. این همان "جانان" است. سپس ایشان از سختی شرایطشان گفتند و ما هم یاعلی گفتیم و مدتی بعد هم در خرداد ماه 1367 زندگیمان را آغازکردیم.

فاش نیوز: نظر خانواده نسبت به این ازدواج چه بود؟

- خانواده کاملاً مخالف بودند. به طوری که هیچ کدام به مراسم ما نیامدند. اما شکرخدا کم کم  با شناختی که روی ایشان پیدا کردند، او را بسیار پذیرا شدند به حدی که در حال حاضر روح و روان پدر و مادرم هستند.

 

فاش نیوز: این روحیه بالا و انرژی خوب از کجا نشأت می گیرد؟

- من روحیه و انرژی ام را از خدا می گیرم و با عهدی که با خدا بسته ام، تمام  تلاشم را می کنم که تا آخر بر این عهد پایبند باشم.

 

 فاش نیوز: زندگی با یک جانباز را چگونه تفسیر می کنید؟

- من مدت 30سال است که درخدمت همسرم هستم. زمانی که از خانه بیرون می آیم، قلبم را در خانه جا می گذارم! همیشه استرس دارم و نگرانش هستم. همسری یک جانبار مسئولیت بسیار بزرگی است و معامله بزرگی است که یک همسر جانباز با خدای خودش می کند. من زمانی که یک جانباز و یا همسر یک جانباز را می بینم، دوست دارم پاهایش را ببوسم.

فاش نیوز: زندگی با یک جانباز نخاعی گردنی چگونه است؟

- پرستاری از جانباز گردنی صبر و صبوری و حوصله می خواهد؛ زیرا شرایط واقعاً سختی دارند؛ اما با این وجود که همسرم از گردن به پایین حرکتی ندارند اما  "سر" ایشان پر از عشق و معلومات، فرهنگ و درک است و هر آنچه خوبی است، در همین زبان و کله کوچک نهفته است. من به عقاید ایشان احترام می گذارم. زمانی که ما با هم ازدواج کردیم، با شرایطی که همسرم داشت، 6 ماه را برای زندگیمان تخمین زده بودند! اما بحمدالله 30سال از آن روزها گذشته و ما همچنان بدون حاشیه در کنار هم زندگی می کنیم. سفره غذایمان معمولاً در کنار ایشان پهن است و همه درکنار هم هستیم. آخر هفته ها هم که پسر و عروسم هم به ما اضافه می شوند، به خصوص عروسم بسیار اصرار دارد که سفره را در کنار همسرم پهن کنیم. زندگی ما درگیر هیچ حاشیه ای نیست.

 

فاش نیوز: آیا از همسران جانبازان بزرگوار الگوبرداری هم می کنید؟

- بله همسر شهید عبدی پور که به واقع برای ایشان احترام ویژه قایل هستم. ایشان سال های سال به خاطر بیماری و شرایط همسرشان در هتل ها و بیمارستان ها زندگی کرده اند و با این که سال هاست همسر ایشان شهید شده اند؛ اما هنوز هم برای ایشان احترام ویژه ای قائل هستم. من در مقابل چنین بانوانی شرمنده و خجالت زده هستم که بگویم همسر یک جانباز هستم و خدمتی انجام می دهم.

 

فاش نیوز: از خصوصیات اخلاقی جانباز علی معصومی هم قدری بگویید؟

- ایشان نمونه یک انسان کامل هستند. با صبوری، ساعت ها به درد دل اطرافیان گوش می کنند. در کارهای خیر پیش قدم هستند. من ایشان را همواره مغز متفکر پروژه های زندگیمان می دانم. ما تمام وقت با هم هستیم. تمام برنامه ها و کارهایشان تنظیم شده و دقیق است. حتی در امور خانه نیز دخالت دارند. حتی زمانی که خانه مان را می ساختیم، تلاشی که همسرم می کرد، خانواده من تلاش همسرم را تحسین می کردند. ایشان الگوی بسیار خوبی هم برای فرزندانمان است. بسیار مقید به نماز اول وقت هستند. البته ایشان نمازشان را با تیمم اقامه می کنند. اخبار و حوادث را با هم تحلیل می کنیم. اگر نکته ای وجود داشته باشد که من متوجه نشوم، از ابتدا آن را برایم شرح می دهند. ایشان گوینده خوب و من هم شنونده خوبی هستم. بسیار سنگ صبور است و آن قدر قابل اطمینان که جایی برای بازگو کردن آن وجود ندارد. ایشان بسیار مراعات حال مرا می کند و  یک حس دوست داشتن فوق العاده همراه با احترام برای ایشان قائل هستم، به طوری که همه اطرافیانم هم این موضوع را به خوبی درک کرده اند.

فاش نیوز: بزرگترین ثروت زندگی شما چیست؟

- بهترین ثروت من همسرم و فرزندانم هستند.

 

فاش نیوز: چقدر از زندگی تان رضایت دارید؟

- بدون اغراق باید بگویم رضایت از زندگی برای من اگر 100درصد نباشد، حتماً 99 درصد هست که آن یک درصد هم حتماً ناشی از خستگی است.

 

فاش نیوز: آیا خواسته ای هم از مسئولان و متولیان بنیاد شهید و امور جانبازان دارید؟

- من هیچگاه به همسرم جانباز نمی گویم. ایشان را مجروح می دانم. به نظر من دلیلی ندارد کسی که مجروح است، طلبکار باشد. سلامتی اش را از دست داده چون خودش خواسته و معامله ای است که با خدا کرده. ما طلبکار از کسی نیستیم. عقل معاش هم شرط است. ما با همان حقوقی که از بنیاد می گیریم، زندگی خوبی داریم و راضی هم هستیم. البته ما خیلی هم به بنیاد رفت و آمد نداریم و مواقع ضروری مانند تعویض دفترچه بیمه و یا گرفتن ویلچر باشد، می رویم. خوشبختانه هم با مشکل دارو مواجه نیستیم. چون ایشان دارویی مصرف نمی کنند. ما برای هیچ کاری به بیمارستان مراجعه نمی کنیم، مگر برای ویزیت کردن. زمانی که من حتی نمی دانستم جانباز نخاعی چیست، دکتر ابراهیمی مرا به بیمارستان شهدای تجریش می فرستاد تا برای رسیدگی به جانبازان نخاعی تجربه کسب کنم. کارم تنها تزریق آمپول و سرم بود که آموزش دیده ام. اگر هم چیزی می دانم، از تجربیات آن زمان  است که مفید فایده بوده و درحال حاضر هم به کار می بندم.

فاش نیوز: خانم اسماعیلی اگر موافق باشید  به موضوع "امین" بپردازیم. امین کیست؟

- «امین غلام نژاد» جوان 20 ساله ساکن روستای لنجرود بخش شازند، از استان مرکزی است که با پدرش کار کشاورزی انجام می دادند و به گفته خودش تابستان ها حتی یک روز هم بیکار نمی مانده و پس از پایان کار کشاورزی در تهران به شغل های صحافی، مکانیکی، چادردوزی و آلومینیوم کاری مشغول می شده که بعد هم به خدمت سربازی می رود و باز هم به روستا بازمی گردد و مدت ها بدین منوال می گذرد که محرم سال 1390 در روز عاشورا، زمانی که از هیئت برمی گشته، دچار سانحه و سپس نخاعی می شود و چون در روستا زندگی می کرده و به علت عدم رسیدگی، دچار ضایعه استخوان زایی از ناحیه لگن می شود.

 

 فاش نیوز: آشنایی خانواده شما با ایشان چگونه بود؟

- ما چندسال پیش می خواستیم پنجره منزلمان را دوجداره کنیم. همسرم از فردی خواهش کرد که این کار را برایمان انجام دهد. در  اتاق همسرم یک بالابر قرار دارد که برای مواقعی که من نمی توانم همسرم را به تنهایی جابه جا کنم، از این بالابر استفاده می کنیم. آقایی برای نصب پنجره به منزل ما آمده بود. البته باید ذکر کنم، معمولاً کسی که به منزلمان می آید، من به ایشان توضیح می دهم که همسرم جانباز هستند و نمی توانند از جای خود بلند شوند که خدای نکرده بی ادبی تلقی نشود. این آقا هم که به منزل ما آمد و با همسرم علی آقا صحبت می کرد، چشمش به بالابر که افتاد، کنجکاو شد و پرسید: این وسیله چیه؟ همسرم هم توضیح دادند که من جانبازم و این وسیله جابه جایی من است. آن آقا چشمش پر از اشک شد و گفت: پسرعموی من جوان 20ساله ای است که تصادف کرده و نخاعی شده است و از ناحیه لگن استخوان سازی دارد.

من نشانی دکتر سادات را که پزشک حاذقی هستند را به ایشان دادم و گفتم که ما همسرم را نزد این دکتر برده ایم و با عملی که روی ایشان انجام داده، این ضایعه برطرف شده و روز بعد همسرم روی ویلچر نشست و سه روز بعد هم از بیمارستان مرخص شد. ظاهراً این آقا آن پزشک را دیده و عمل با موفقیت انجام شده بود.

فاش نیوز: برای اولین بار امین را چگونه دیدید؟

- امین روز اولی که به اتفاق پدرش به منزل ما آمد تا نزد پزشک بروند، اصلاً به ما نگاه نمی کرد، حوصله حرف زدن نداشت، بی قراری می کرد اما عمل جراحی که روی او صورت گرفت، کم کم باب آشناییمان باز شد.  هر بار که به تهران می آمد، به ما سر می زد. مرا "مادر" خطاب می کرد و با خوشحالی پاهایش را تکان می داد و کلی ذوق می کرد. بعد برای کار با من مشورت می کرد که چه کاری را پیش بگیرم؟ من هم می گفتم: من از کارهای اقتصادی سردرنمی آورم. یک بار برایم تعریف کرد که چند سال پیش در ماه مبارک رمضان در برنامه "ماه عسل" جانبازی را دعوت کرده بودند که روی تراکتور کار می کرده و این جانباز برای او الگوی بزرگی شده. پس از آن همسرم علی آقا را هم که دید، بیشتر به زندگی امیدوار شد. او انگیزه یافته بود و حالا می تواند روی ویلچر بنشیند. کارهای مفید انجام می دهد و یک زندگی جدیدی را شروع کرده است. امین در حال حاضر یک تراکتور خریده  و با نصب یک اهرم دستی روی کلاج ترمز تراکتور به کار کشاورزی مشغول شده و صبح تا غروب در مزرعه گندم و لوبیا کار می کند، به طوری که سال گذشته از تمام محصولات و حبوباتی که کاشته بود، برای من آورده بود و آن قدر این کار او برای من با ارزش بود که تمام محصولات را با دیگران تقسیم کردم تا حاصل دسترنج این جوان را دیگران هم بچشند! من او را مانند فرزند خودم می دانم.

 فاش نیوز: چه آرزویی برای امین دارید؟

- من به پسرم امین واقعاً افتخار می کنم و آرزویم موفقیت روزبه روز اوست و یکی دیگر از آرزوهایم این است که بتوانم در آسایشگاه ها به جانبازان و معلولین خدمت کنم.

 

فاش نیوز: و سخن پایانی؟

- "گاهی خداوند همه درها را می بندد و به آن قفل می زند، چه خوب است، تصور کنیم که هوا طوفانی است و او مثل همیشه مشغول مراقبت از ماست" این جمله همواره مرا آرام می کند. به طوری این نوشته را در خانه نصب کرده ام اما جمله پایانی ام با مردم است که «نگذارند جانبازان فراموش شوند!»

 

فاش نیوز: در پایان گفت و گویمان از خداوند برای این بانوی بزرگوار و تمامی همسران جانبازان آرزوی سلامتی و توفیق روزافزون داریم.

یاعلی

گزارش از صنوبر محمدی

download

download

کد خبرنگار: 17
اینستاگرام
سلام و درود بر این شیرزن فداکار و پرتلاش و بر همسر محترمشان اقای معصومی عزیز
درود بر شما مادر عزیزم
واقعا این مادر ی فرشته از طرف خداس
باعرض سلام. واقعا انسان وقتی پای حرف و درد دل جانبازان نخاعی و همسرانشان می نشیند و یا از توانایی و اراده آهنینی که دارند شناخت پیدا میکند به خودش میبالد.
زندگی سخت این همسر فداکار با همسر جانباز نخاعی گردنی اش مایه آرامش دیگران و افتخاریست برای ایران اسلامی.
کاش می شد بجای برخی فیلم های سخیفی که تولید میشود از زندگی این جانباز و همسرفداکارش و دیگر جانبازان فیلمنامه ای نوشته میشد تا ازطریق هنرهفتم که بسیار تاثیرگذاراست به مردم ایران و خارج شناسانده میشد.
ازصمیم قلب برای برادرجانبازم علی آقای معصومی و خانواده اش و همچنین این برادر پر انرژی و پر اراده معلولمان آرزوی موفقیت دارم.
همچنین لازم میدانم اززحمات فاش نیوز و رسالتش و خبرنگار و گزارشگر فعال و پرتلاشش بانو محمدی به سهم خودم سپاسگزارباشم. مرحباا
ظاهرم قصر است
اما از درون ویرانہ‌ام
من صدای خستۂ
پروانہ‌ای بی‌خانہ‌ام
عاشق صیادم
و عمداً بہ دام افتاده‌ام
آه ... او پنداشت من
دنبالِ آب و دانہ‌ام !
(خخخخخخخ ....) سلام لادن جان . از شعر خوشت اومد ؟ راستش هر جور فکر کردم چطور بنویسم که شما متوجه بشی من یه خانمم عقلم نرسید . به همین دلیل با این شعر شروع کردم . خیلی برام جالبه یه پرنده سبکبالی رو صید کرده ای که تونستی سی سال نگهش داری ؟ کاشکی بیشتر درباره این موضوع می نوشتی . لابد متوجه شدی دوران زندگی ات چه دوران خاصیه . در حالی که وقتی داشتی این زندگی رو انتخاب می کردی بعضیا با نفهمی بهت می گفتن اگه برای آب و نون و اسمشه بعد چند وقت پشیمون می شی . بیشتر از این نمی تونم حرفامو باز کنم . البته باید بدونی دوست خوبم ازم خواست که نظرمو درباره مصاحبه شما بنویسم . برای خط به خط حرفای شما من حرف دارم . اما من اینکار رو نمی کنم . چرا ؟
چونکه قسم خوردم دیگه نظر جنجالی ننویسم . اما دلم می خواد دوستم بدونه کجای حرفهای شما قابل توجه بیشتره .. پس ضمن تشکر زیااااااد از شما برای اون فقط چند سوال می فرستم که ببینه .
اول راستشو بگو چطوری تونستی خانواده ات را متقاعد کنی با یه ایثارگر زندگی کنی ؟ می دونی اونا که نتونستن خانوادشونو متقاعد کنن الان چکار می کنن ؟
منظورت با عروسم حاشیه تداریم یعنی چه ؟ می دونی حاشیه بعضیا با عروسشون بخاطر جانان تویه ؟
حاضر میشی به ما هم کمک کتی تا ما هم از ته دل بهت بگیم جانااااااااااان ؟
آخر اینکه از خانم محمدی بابت این گزارش تشکر می کنم . خیلللللللللی ... ♡♡♡♡♡♡♡






تا مثبت اندیشی و مثبت کاری هست منفی چرا ؟؟ به خاطر دوست تیر سه شعبه و زهر هلاهلم می خوریم ... باکی نیست ...
ilهم گزارشتان خواندنی بود و هم فیلم این دوستمان.
دست همگی شما درد نکند.
بازهم ازاین مصاحبه ها با دیگر جانبازان و رزمندگان تهیه کنید تا مردم ببینند چه انسانهای بی آلایشی در کنارشان هستن.
فیلمی در کار نیست . حالا تا بعد
خدایا بالاخره فیلمو دیدم ... خیللللی عالی بود ... همت همت همت ...باید یه بارم با این جوان مصاحبه کنید و حرفاشو بشنوید ... گمان کنم حرفاش برام تازگی نداشته باشه !
با سلام و خسته نباشید و خدا قوت به تمام همسران فداکار جانبازان ........
وسلامی گرم به تمام خانوادهای جانبازان عزیز وگرامی و همینطور سلام به تمام آنهایی که با ما زیستند وحالا دیگر در بین ما نیستند و به دیار معشوق پرکشیدن و رفتند، روحشان شاد و یادشان گرامی باد. ......
سرکار خانم خانمای محترم این سینه ها مالامال از حرفه اند ولی ترجیع میدهیم درهمان سینه هایمان حبس باشند.فقط خواهشی که داشتم چرا اینقدر با بدبینی به قضیه نگاه میکنید کمی هم مثبت اندیش باشید. در آخر برایتان آرزوی موفقیت می نمایم.
خدایا چنان کن سرانجام کار تو خوشنود باشی و ما رستگار
التماس دعا.....
به به. آدم حالش خوب میشود وقتی این زندگیها را میخواند. قصه ای که در برخی از لحظاتش نوعی اشتراک زندگی بچشم میخورد.
اولا باید تبریک گفت به این خواهر بزرگوار که زندگی خودرا وقف جانبازی بااین شرایط نموده است و بعد اینکه از فاش نیوز و پرسنل و گزارشگرش ممنون شد که بار ترویج فرهنگ ایثارگری و رشادت و شهادت را در جامعه بااین سبک بردوش دارند.
من و همسرم واقعا از خواندن این گزارش لذت بردیم. خداوند خیرتان دهد و عاقبتتان را ختم به خیر و شهادت قرار دهد.
خانم صنوبر محمدی بزرگوار به شخصه از شما سپاسگزارم
خیلی خوب بود. ممنونیم از دکتز ساقی و همکارگزارشگرشان خانم محمدی
سرم تو فرمولای این درسه بود که یهو یه چیزی به دلم گذشت ... تفاوت حساب کتابای من با خدا ... من همش فکر می کردم یه شکست خورده ام مثل حالا ولی خدا به حس و حال من کاری نداشت . تو هر حالتی بودم فقط ازم می خواست خطا نکنم . راهو اشنباه نرم چون می دونست طاقت آوردن زیر بار حرفها و ناحق گویی ها چقدر سخته ... نوحم باشی بالاخره طاقتت کم میشه ، خو ... الانم بریدم که از این حرفا برای دوستم نوشتم . اما امشب شب قدره ... شبیه که حساب کتابای خدا برای بنده هاش یه جور دیگه رقم می خوره به همین دلیل آمدم از خوبان این محفل التماس دعایی داشته باشم . التماس کنم ، دعا کنیم برای هم که هر کسی سر راه یه بریده از بد روزگار قرار می گیرند ، یه لادن خانم باشه و یه جانباز معصومی صبور و مقاوم ...همین !

بقیه شو بسپاریم دست خدا ... خودش بلده چکار کنه ...

  ‌ ‌باز امشب "ليله القدر" خداست
ذکر يارب يارب و ورد دعاست...

گاه استغفار و دل لرزيدن است...
گاه توبه گاه "آمرزيدن" است...

گاه عجز و التماس و هم نياز...
روبه درگاه کريم چاره ساز..

گاه جوشن خواني شب تا سحر...
بارش باران اشک ازچشم تر...

پس به وقت ابتهال وحال زار...
ياد کن از اين "حقير بيقرار"...

التماس دعا از شما خوبان



سلام و عرض ادب به خانوم محمدي و همسر آقای معصومی خانوم لادن اسماعیلی
خیلی مصاحبه زيبا و دلنشینی بود منکه لذت بردم و بايد درس گرفت ازين زندگی قشنگ ...مرسی لادن جون برای همه خوبيات مواظب خودتو خوبيات باش ❤
با سلام عرض ادب
خیلی ممنون برای مصاحبه زيباتون خیلی به دلم نشست ...اميدوارم بیشتر ازين اتفاقاي قشنگ مثل خانوم اسماعیلی تو دورو اطرافمون ببينيم .امیدوارم خدا سلامتی به خودشو همسر و فرزندانش بده و اجرش با خدا باشه
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi