شناسه خبر : 53617
شنبه 20 خرداد 1396 , 11:05
اشتراک گذاری در :
عکس روز

داستان ادامه دارِ احراز جانبازی! (2)

دویدم و دویدم، به نامه ام رسیدم!

تاکید می کنم تا مسئولین از روی سستی و تنبلی جوابتان کردند و گفتند نیست: نداریم، نمی شود، غیر قانونی است و .. ناامید نشوید.

علی - جیم - سال 62 در حین دوره نظامی پایم شکست. با آمبولانس سپاه مرا از پادگان به بیمارستان آوردند دکتر اهل هندوستان تا پایم را دید گفت شکسته است و گچ (آتل) گرفتند و دو هفته مرخصی استعلاجی برایم نوشتند .احتمالا بعد از بیست روز بود که رفتم پیش دکتر تا پایم را باز کند .عکس گرفتند دکتر گفت استخوان جوش نخورده و دوباره آن را آتل بستند. به گمانم نزدیک یک ماه ونیم تا دوماه پایم در گچ بود، حسابی اعصابم خرد شده بود.بالاخره استخوان جوش خورد و از گچ بیرون آمد ولی پایم تقریبا ناقص شد.

 چند سال پیش سپاه به من گفت شما چون در زمان جنگ و در پادگان نظامی آن هم درحین آموزش نظامی این اتفاق برایت افتاده، می توانی(درصد) جانبازی بگیری. من به دلایلی آن را پیگیری نکردم (حقیقتا خجالت می کشیدم دنبال کنم )!

 چند روز پیش یکی از بچه های جانبازکه در همسایگی مان است مجددا به من گفت چرا نمیروی این مسئله را از بنیاد پیگیری کنی؟ به درد فرزندت که درمشکلات اقتصادی قرار دارد می خورد. (یادحرف فرزندم افتادم که قبلا گفته بود همش رفتید دنبال کار بسیج وسپاه ، الان چیزی نداریم و گرفتار هستیم و داریم سختی می کشیم) بالاخره متقاعد شدم بروم بنیاد شهید.

 در بنیاد مسئول مربوطه که خواهری بود و خیلی عجله داشت که به بنیاد استان برای شرکت در جلسه برسد ،به من گفت دیر مراجعه می کنید و هر روز شرایط دارد سخت تر می شود. به وی گفتم اگر حقی باشد به مرور زمان از بین نمی رود ( این را یک حقوق دان به من گفته بود) خواهر مربوط گفت حرف درستی است. سریعا سه نامه داد یکی برای بیمارستانی که پایم را گچ گرفته بودند، یکی به پادگان آموزشی که درآنجا دوره می دیدم و دیگری برای احتیاط به بسیج ناحیه.( چون نمی دانستم باید به کدام قسمت سپاه مراجعه کنم برای دو جا در سپاه نامه گرفتم).


 


 نامه اول را امروز پنجشنبه صبح بردم بیمارستان. قسمت مراجعات گفت بروید بایگانی. در حین رفتن به بایگانی یاد حرف یکی از دوستان مسئول افتادم که به من گفته بود چند نفر از بسیجان به بیمارستان مراجعه کرده بودند و سوابقی از آنان پیدا نشده بود بعید است سوابقتان را دربیمارستان بیابید.!

پیش خود گفتم اگر دربایگانی گفتند سابقه ای نداری، به راحتی دست از سرشان برنمی دارم. به بایگانی رسیدم، چند نفر خانم بودند و تعدادی از همکارانشان هم تازه سر کار می آمدند! آخه من ساعت 8 صبح آنجا بودم.

تا نامه بنیاد را دادم یکی از خانمها گفت اینجا بستری بودید؟ گفتم نه دو هفته استعلاجی برایم نوشته بودند. گفت پس سابقه ای نداری؟ ما همه سوابق سا ل 62 را امحاء کردیم. یکی دیگر از خانمها آمد گفت اصلا نیست. من گفتم حتما در دفاتر قدیم هست.

 به خاطر دارم در آن روزمشخصاتم را گرفتند. دکترم هندی بود با آمبولانس سپاه مرا به بیمارستان آورده بودند و کسی که پایم را گچ گرفته بود فامیلش فلان بود که الان مرحوم شده است! ( چون کسی که پایم را گچ گرفته بود از اقوامم بود به این دلیل در خاطرم مانده بود) تاریخ دوره نظامی حدود این بوده است و ...

بالاخره پاپیچشان شدم تا خانم مربوطه گفت اول این نامه را ببر دبیرخانه تا اتوماسیون کنند و بعد بیا بایگانی تا یکی از همکارانمان که سوابق سال 62 را ممکن است بداند سرکار بیاید. نامه را دادم دبیرخانه برگشتم به بایگانی.

 درحین رفتن به دبیرخانه بودم که یکی از بجه های سابق بسیج را پس ازسالها  در راهرو بیمارستان دیدم. قیافه اش خیلی عوض شده بود. بدلایلی حوصله سلام علیک با او را نداشتم و انگار که درست ندیدمش! از کنارش رد شدم. بنده خدا مرا هی نگاه می کرد ولی اعتنایی نکردم. کارمند خانم به من گفت کمی کار دارد و معطل می شوی باید از سیستم استعلام کنیم بعلاوه دفاتر قدیم را بگردیم(دروغگو کم حافظه است یادش نبود که دقایقی پیش دو نفری می گفتند سوابق امحاء شده است) برو در سالن بشین تا صدایت کنیم. ظاهرا همکارشان هم سر کار آمد.

 در سالن نشسته بودم که دیدم خانم مسئول با لبخند و بایک پوشه آمد توی سالن و گفت خیلی خوش شانس هستی چون سابقه ات پیدا شده است!.گفت فقط یک اشکال دارد. فامیل شما کمی تفاوت دارد رفتم به بایگانی یک خانم دیگر که احتمالا مسئولشان بود با جدیت  سین جیمم کرد. کارت شناسایی خواست و چند سئوال دیگر. در نهایت متقاعد شد که این پرونده خودم است، گفت برو دبیرخانه نامه ات را از آنجا بگیر. مجددا برگشتم به دبیرخانه .معلوم نبود خانم تایپیست چه می کند خیلی معطل شدم متصدی مربوطه گفت دارد یک مورد مهم و جدولی را تکمیل می کند، نمی تواند از محیط آن خارج شود.

 در راهرو منتظر ماندم. در زمانیکه منتظر بودم تا نامه ام را تایپ کنند متوجه همان دوست بسیجی شدم که رفت داخل اطاق رئیس بیمارستان در آنجا بود که فهمیدم وی احتمال زیاد معاون بیمارستان است .

بالاخره دبیرخانه صدایم کرد و چِک نویس نامه را نوشت و گفت ببر بایگانی تایید کن بعد بیار اطاق رئیس تا آن را امضاء و تایید کند. آنجا بود به خودم گفتم حالا چه خاکی بر سر کنم و  با چه رویی بروم داخل مدیریت اگر آن دوست بسیجی مرا دید چه بگویم؟ از خجالت آب می شوم.... خلاصه رفتم و خوشبختانه آن دوست قدیمی در اطاق بود، نامه را به منشی دادم گفت برو دبیرخانه.

 در دبیرخانه سوابقم را برابر اصل کردند و با یک نامه در پاکت بسته شده و چسب خورده دادند دستم تا ببرم بنیاد شهید. هر چه اصرار کردم یک کپی هم بدهند به من، گفتند نمی شود اجازه نداریم !برو حراست. رفتم حراست مسئول مربوطه گفت نامه مگر محرمانه است؟ گفتم نه گفت خب به ما ربطی ندارد. باید خود امور اداری و بایگانی کپی بدهد.

 دو ساعت کارم طول کشید. خسته شده بودم پیش خودم گفتم بابا کپی به جهنم می روم از بنیاد می گیرم. تا پشیمان نشدن از بیمارستان در بروم.

لذا شماره پرونده ام را در بیمارستان گرفتم و آمدم بیرون. تا اینجا قصه را داشته باشید تا پیگیری بعدی که باید بروم سپاه. می دانم با مصیبتی دیگر درسپاه روبرو خواهم شد. چون کرارا" سوابق خودم و دوستانم را گم کرده اند که در مطلب بعدی برایتان می نویسم.

در آخر خدمت رزمندگان عزیز باز تاکید می کنم تا مسئولین از روی سستی و تنبلی جوابتان کردند وگفتند نیست: نداریم، نمی شود، غیر قانونی است و .. ناامید نشوید . همیشه یک راهی پیدا می شود. موفق باشید.

کد خبرنگار: 20
اینستاگرام
مثنوی هفتاد من داری تعریف میکنی علی جیم ما خودمان این راهها را قبلا رفتیم
آخر سر یا پنج درصد میگیری یا بهت نمیدهند @@@@@@@
حاجی ساقی قبل تر ها کسانی بودند که مطلب های قشنگی می نوشتند چکارشون کردی که فراری شدند .
به نام خدا.و عرض تبریک به مناسبت فرا رسیدن ماه مبارک رمضان عرض سلام واحترام خدمت برادر پاسدارم جناب دکتر حسین کشاورز مولایی. احتراما به عرض می رسانم اینجانب علی حسین غضنفری فرزند محمد حسن غضنفری متولد 1348 رزمنده بسیجی امام خمینی(ره) دارای کارت پایانی به مدت 6ماه و1 روزبدون احتساب23 روز تشویقی در دوران دفاع مقدس در سال 62 در منطقه جنوب پاسگاه زید عراق شرق بصره به مدت 3 ماه و 2 روز با شپش زندگی و واجبات را گذرانده ایم سال 64-65 در عملیات والفجر 9 کردستان شرق سلیمانیه در 3 مرحله به مدت چهل(40) شبانه روز نیروی عملیاتی شرکت داشته ام ووکه خدا و هم رزمانم میدانند در این ایام چه ها بر ما که نگذشته و شاهد چه صحنه هایی که نبوده ام وو بعد از طی سالیان در مورخه 95/11/23 در کمیسیون عالی استان لرستان ،خرم آباد شرکت داده شدم با مدارک و مستندات مسجل شده حال تقاضای اینجانب این است که بر چه اساسی به پرونده ی بنده هیچ گونه رسیدگی نفرموده اید. با احترام علی حسین غضنفری جانباز اعصاب و روان و گوش ها
خوشا بحالت تمام این کارها فقط تو سپاه و بسیج انجام میشه والله ما که ارتشی بودیم خدا شاهده دستمون شکست پامون شکست موج گرفتیم رگهای شنوای گوشمون پاره شده نمیدونیم کجا باید مراجعه کنیم طوری با ما برخورد میکنن که امدیم ارث پدرشونو بگیریم باشه انگار ارتشی تو جنگ نبوده خدایی که هست اخرتی هست یه جایی باید جواب یکی یکی ما را بدن
بنده 12 سال است سپاه مرا معلول متوفی اعلام کرده و می دوم و می دوم... یه روزی پیرمیشم وپسرم شاید حقم روبگیره!!
سلام به همه از برادران سپاه گفتید منم بگم درست 26سال پیش با کارت جانبازی 50درصد و سیتی سر و کتف که حدود 117ترکش که 16عدد داخل سر و در نسنج مغز بود و الان هم هست مراجعه به سپاه کردم گفتم میشه برادر اینها رو نگاه کنی
که چرا با این همه ترکش که خمپاره در فاصله 40 سانتی سر خورده و حتی در نامه اول سپاه هست که نوشته شده از ناحیه سر و کتف و موج مجروح گردیده ولی در کمیسون موج رو حساب نکردن بدون برو برگرد یک دفعه گفت هر کی یک تیوپ ماشین کنار گوشش میترکه میگه من در جبهه بودم و موجی شدم بله با تمام این مدارک که عرض کردم و سابقه 60ماه جبهه
باسلام برادر من شما در جبهه چکار میکردی چرا اصلاا رفتی به جبهه شانس آوردی محاکمه نشدی امروزه اگر بگی جبهه بودم 3 ملیون جریمه 50 ضربه شلاق اشتبا نکن نباید بگی جبهه بودم بگو اشتبا کردم نباید میرفتم عقل نداشتم جوان بودم همه گفتن نرو ولی انسان یکبارهم که شده اشتبا میکنه اونهایکه جبهه نرفتن خیلی خیلی کاره خوبی انجام دادن آی مردم آی مسولین ببخشید آی بنیاد مرا ببخشید من رفتم جبهه تو صاحب حقوق شدی ای آقای که در بنیاد مسوول ماده 16 هستی که درجمع 20 سال بیشتر سن نداری هروقت آمدم گفتی برو بیرون صدا میکنم ولی هیچ کار نداشتی ولی مرا صدا نکردی مرا با یک پا 4 ساعت در بیرون اطاقت نگاه داشتی و هیچ جواب ندادی وآن مسولت گفت ما از دست شما خسته شدیم راست گفت در جبهه چکار میکردی که ترکش بخوری حالا این آقایان باید زحمت بکشن برای تو دفترچه صادر کنند زحمت از ابن بیشتر بگذار چرت بزنند و شما برادران سپاه شما چرا اینکار را انجام دادید ما را به بنیاد معرفی کردید برای اینها مشگل دروس کردین از دست شما هم ناراحت هستن درواقه شما هم کاره خوبی انجام ندادید چرا مردم را جمع کردین به جبهه فرستادید کاره خلاف اگر من جریمه بشم یا شلاق بخورم 50 درصد مال شماس که مارا به جبهه فرستادید ما از ریس بنیاد شهید مرکز واز شهرستان تقاضا داربم ما را ببخشید و متهد میشویم دیگر در بنیاد پیدا نشیم شما را حت چرت بزنید وسر ماه حقوق خود را بگیرید انشالا
خدایا چنان کن سرانجام کار.توخشنودباشی ومارستگار.ازسالیان پیگیرپرونده ام هستم خداازسرتقصیر مقصران ومسببان نگذردبی کس وبی یاور
به نام خدا.علاوه برتمامی مشکلات شمااضافه بفرماییدکسانی راکه بیکاروبی درامدهستندچگونه بایداموراتشان رابگذرانند
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi