شناسه خبر : 53995
دوشنبه 12 تير 1396 , 11:55
اشتراک گذاری در :
عکس روز

در خانه ام سپاه، چقدر احساس غربت کردم!

در قسمت اول نوشتم که جواب استعلام بنیاد شهید را از بیمارستان گرفتم و به بنیاد بردم. حال نوبت استعلام بعدی یعنی اردوگاه آموزشی سپاه بود که باید موارد درخواستی بنیاد را گزارش کنند.

علی جیم- ( ادامه مطلب "دویدم و دویدم به نامه ام رسیدم") در قسمت اول نوشتم که جواب استعلام بنیاد شهید و امور ایثارگران را از بیمارستان گرفتم و به بنیاد بردم حال نوبت استعلام بعدی یعنی اردوگاه آموزشی سپاه بود که باید موارد درخواستی بنیاد که عبارت بود از: 1- تاریخ دقیق مجروحیت 2- محل حادثه 3- نوع حادثه 4 – نواحی آسیب دیده را گزارش کنند.

البته در متن نامه بنیاد نوشته بود صورتجلسه نحوه دقیق مجروحیت ولی مسئول مربوطه به طور شفاهی گفت: این چهار مورد باید در جوابیه سپاه نوشته شود.

 لازم به ذکر است یگانی که درسال 1362 در آن آموزش می دیدم و حادثه مجروحیت برایم در آن اتفاق افتاده بود، درسال 1364 منحل و کلیه مدارک و اسناد به اردوگاه، منتقل شده بود.
اولین مراجعه من به اردوگاه  19/3/96 و آخرین مراجعه 8/4/96 (یعنی بیست روز) و طی هفت مرحله  به طول انجامید تا جوابیه به بنیاد را از آنان گرفتم .

شرح مراجعات بنده به سپاه 15 برگ می شود لیکن سعی کردم بطور خلاصه خدمت برادران بنویسم .اگرچه همین خلاصه نویسی هم زیاد شده است

  بار اول در تاریخ 19 /3/96 به دفتر فرماندهی اردوگاه مراجعه کردم، مسئول دفتر که خود مسئول دوره ها هم بود اسم من  را استعلام کرد و گفت پرونده نزد ما ندارید. به او گفتم سال 62 دوره بودم .گفت خیرسابقه ایی  ندارید .

چون از بی نظمی های بسیج و سپاه خبر داشتم از قبل نامه پایان دوره را که یکی از پاسداران به نمایندگی از دیگر نیروها در سال 83 برای مان  گرفته بود نشان دادم و گفتم پس این چیه ؟ فرد مذکور پس از دیدن نامه، فورا به سرباز وظیفه ای گفت پرونده فلان دوره را بیاور.

 پس از مدتی سرباز بایک پوشه آمد، مسئول مربوطه پوشه را نگاه کرد و گفت بله نسخه دوم نامه پایان دوره شما در اینجا موجود است مجددا به همان سرباز گفت لیست راهم  نگاه کن ببین نام ایشان در آن است یا خیر .

 سرباز پس از مشاهده لیست ، گفت خیر من به آن سرباز گفتم درست نگاه نمی کنی. باید انگشت سبابه خود را زیر تک تک اسم ها بگذاری تا اشتباه نکنی . او همین کار را کرد گفت بله اسم ایشان ثبت شده است، حال دیگر نمی توانست منکر عدم سابقه من شود ولی گفت سابقه مجروحیت ندارید .

داشتم برایش توضیح می دادم که چگونه پایم شکست که دیدم یک نفر بلند قد از اتاق فرمانده اردوگاه بیرون آمد او مسئول نیروی انسانی آنجا بود .
او هم تا نامه بنیاد را دید از دفتر سئوال کرد ،ایشان  سابقه دارد؟ مسئول دفتر گفت بله سابقه دارد ولی در مورد مجروحیت ایشان گزارشی نداریم . اما بدون بررسی لازم گفت: شما نزد ما چیزی ندارید . برای هر دو توضیح دادم ولی دیدم که بنای آنان بر عدم همکاری است لذا رفتم نزد فرمانده اردوگاه .

کپی جوابیه بیمارستان و نسخه پزشک معالج را که به بنیاد داده بود را نشان فرمانده دادم و داشتم جریان را برای وی که دارای درجه سرهنگی بود شرح می دادم که فرد بلند قد وارد شد و خود را وارد بحث کرد عصبانی شدم گفتم برادر گرامی شما نمی خواهید کارم را انجام دهید و از ابتدا که اینجا آمدم مانند سدی جلوی کارم را گرفته اید.

هنوز تحقیق نکرده می گوید فاقد سابقه هستید و بعید می دانم با این روحیه تا حالا کار بنده خدایی را راه انداخته باشید. کمی جلوی فرمانده شان جر و بحث کردم اگر چه فرمانده هم با نیروی خود کمی همراهی کرد.

در نهایت گفتم با این اوضاع می روم بازرسی شکایت می کنم، فرمانده به فرد بلند قد گفت یک استعلام به بیمارستان بنویسید تا ببینم چه جوابی می دهند، گفتم بیمارستان فقط همین سابقه ای را که نشان تان دادم دارد و چیز بیشتری  ندارند.

 بالاخره یک نامه استعلام به بیمارستان ارسال کردند و رفتم دنبال آن.
مراجعه دوم )21/3/96 – نامه اردوگاه را بردم بیمارستان، قسمت بایگانی هم مجددا تنها سابقه که یک نسخه بود را برابر اصل کرد و به دست من داد

 درخواست کردم که این نسخه را با ترجمه به من بدهند چون اردوگاه سپاه کسی را ندارد که ترجمه کند، مسئول بایگانی خانمی بود آمد گفت غیر قانونی است ما نمی توانیم این کار را بکنیم. گفتم مگر من چه می خواهم که می گوید غیر قانونی است ؟ نسخه را یک دکتر هندی نوشته و بچه های سپاه نمی توانند آنرا ترجمه کنند.

 گفت نمی شود من هم که اعصاب درست حسابی ندارم با عصبانیت گفتم اگر ترجمه نکنید می روم شکایت تو را به وزیر می کنم گفت: برو شکایت کن. رفتم مدیریت بیمارستان،  در آنجا همان دوست بسیجی ،سپاهی که در قسمت اول از وی یاد کردم را دیدم، سلام کردم گفتم همدیگر را می شناسیم گفت بله.

جریان را برایش گفتم که خانم مسئول بایگانی نسخه را ترجمه نمی کند گفت: اگر آن خانم گفته غیر قانونی است خب حتما نمی شود گفتم بابا بدهند یک پزشک ترجمه کند گفت خود سپاه پزشک معتمد دارد ببرید آنجا، نامش را هم گفت .

به وی گفتم در سال 62 وقتی پایم در دوره نظامی شکست در قسمت آدرس نوشته اند از سپاه فلان شهرستان در صورتی که از پادگان آموزشی آورده بودنم هر چند که پادگان آموزشی هم درحوزه همین شهرستان است ولی ممکن است اردوگاه ایراد بگیرد.

گفت نمی شود در سند دست برد گفتم شما خودت پاسدار بودی می دانی سپاه شهرمان جای آموزش ندارد بنویسند پادگان آموزشی. گفت حرفت را قبول دارم ولی نمی توان در سند دست برد گفتم نیاز نیست در سند دست ببرید در نامه تان بنویسید.

بیمارستان هم مسئول است آن موقع در دفاتر این مورد را درست ننوشته بودند،  هر چه اصرار کردم قبول نکرد. پیش خود گفتم حالا این آقا هم برای مان قانونمند شده است یادش رفته که سال 61 چرا از سپاه اخراجش کردند.

متاسفانه نمی خواستم این را بگویم علت اینکه در قسمت اول نوشتم که حوصله نداشتم با این فرد سلام و علیک کنم بدنامی وی بود. از روی ناچاری نزد او رفته بودم و چون مسئول بیمارستان حضور نداشت این شخص مدیریت می کرد.
ضمنا به قولم هم عمل کردم و از طریق سامانه وزارت بهداشت و درمان شکایت خانم مسئول بایگانی را در سه صفحه به تهران ارسال کردم. یکی از موارد ذکر شده در شکوائیه ام این بود که چرا افرادی که  برای اخذ سوابق پزشکی مراجعه می کنند در جا به آنان می گویند سابقه ایی ندارید.
بگذریم ،جواب را از بیمارستان گرفتم و به اردوگاه بردم، نامه را دادم مسئول نیروی انسانی گفت چرا ترجمه نکردند گفتم نمی کنند و با مسئول بایگانی هم حرفم شد.

 گفت ما از کجا بدانیم پای شما در پادگان شکسته است شاید در بیرون، ماشین با شما برخورد کرده باشد و پایتان آسیب دیده است. گفتم بنویسد برای دکتر معتمدتان تا ترجمه کند. نامه نوشتند و تماس تلفنی با دکتر گرفتند قرارشد عصر روز بعد بروم نزد دکتر.
روز بعد ساعت 6 دکتر معتمد شان را در درمانگاهی ملاقات کردم نسخه را نشانش دادم کمی نسخه را نگاه کرد پیش خود گفتم من این نسخه را نزد چهار پزشک برده ام درست نتوانسته اند ترجمه کنند چون دکتر هندی بوده و به صورت لاتین نوشته است.

این پزشک هم که عمومی است حتما برای ترجمه با مشکل مواجه می شود، دکتر پس از مطالعه نسخه گفت ،پای چپ تان است ؟گفتم خیر پای راست است گفت رباط پای تان کشیده شده است گفتم خیر شکسته بوده دو بار آتل بستند.

 شروع کرد به گزارش نوشتند برای فرمانده اردوگاه ، احساس کردم که گزارش ضعیفی می نویسد .گفتم آقای دکتر می خواهید یک عکس از پایم بگیرید گفت بله اشکالی ندارد . نوشت، فورا در همان درمانگاه عکس گرفتم .

بعد از مشاهده عکس گفت بله اثر شکستگی وجود دارد گفتم دکتر روی پایم را نگاه کنید استخوان ها تغییر کرده اند تایید کرد گزارش خوبی نوشت ولی نتوانست درست نسخه را ترجمه کند . مجموع ترجمه چند پزشک دیگر را به او دادم از درونش یک مطلبی در آورد.گزارش را در پاکت گذاشت و مهر و چسب زد داد دستم.گزارش قبلی را هم مچاله کرد و در سطل انداخت.


مراجعه سوم23/3/96 در این روز نامه دکتر معتمد را تحویل دادم،  مسئول نیروی انسانی نامه را خواند سری تکان داد و گفت باز که همان شد و مشکل مرتفع نشده است و ادامه داد که من شک نداشتم که پای شما شکسته است ولی ما نیاز به شرح حادثه داریم که دکتر ننوشته است گفتم مگر شرح حادثه را درنسخه می نویسند؟ شرح حادثه باید نزد خودتان در پرونده ام باشد .

گفتم حالا که نیست شما می توانید از تعدادی هم  دوره ای هایم سئوال کنید آنان به شما خواهند گفت که من در پادگان پایم شکسته است .قبول نکرد . به او گفتم بابا شهادت جزء ادله اثبات دعوی در محاکم است چطور شما قبول نمی کنید؟
استادم که در زمان آموزش وی این اتفاق در پادگان آموزشی برایم افتاد را در تهران  پیدا کردم و او که با مسئول نیروی انسانی رفیق بود طی دو تماس ،حادثه را  تایید کرد و تلفنی به من گفت نزد نیروی انسانی برو گفته شما سند ندارید ولی مشکل را حل می کنم .

 به نیروی انسانی گفتم شما حرف استاد وقت پادگان را  هم قبول نمی کنید .به نامبرده گفتم عزیز من ،اگر فردی تخلف کرد یا جرم مرتکب شد دلیل نمی شود این مسئله را به همه تعمیم دهید .من جزء پیرمردهای بسیج و سپاه هستم مدت بیش از 80ماه سابقه رزمندگی دارم ،این گونه مرا تحقیر نکنید

مرتب می گوید سند می خواهیم مگر این برگ ها سند نیستند؟ گفت حالا ناراحت نشوید .شماره موبایلت را بده .تا پیگیری کنم و بعد با شما تماس می گیرم .گفتم لطفا پاسخ نامه بنیاد را الان بدهید هر چه هست بنویسید اصلا بنویسید من دروغ می گویم یا بنویسید سابقه ای ندارد گفت ضرر می کنید گفتم اشکال ندارد من خسته شدم نمی توانم هرروز 25کیلومتربیایم اردوگاه و  25 کیلومتربرگردم.

از طرفی نمی شود شما را قانع کرد گفت باشد، یک نامه ای به بنیاد نوشت که ایشان سابقه ای در این اردوگاه ندارد. نامه را به فرمانده اردوگاه داد من رفتم نزد فرمانده ، نامه را بر عکس روی میز گذاشته بود و امضاء نمی کرد .به وی گفتم نامه ام را امضاء کنید تا بروم ولی فقط فردا نگوید چرا رفتم علیه شما اقدام کردم.

من به نیروی انسانی شما گفتم از این به بعد مثل یک غریبه با هم حرف می زنیم نه مانند پاسدار و حزب الهی و هیچ کمکی از شما نمی خواهم . به فرمانده گفتم این نیروی شما هم وسواس دارد و به نظر من صلاحیت کاری لازم را برای این مسئولیت ندارد.

فرمانده گفت نه این نامه را امضاء نمی کنم او هم آدم خوبی است، دو سه روز اجازه بدهید خودم شخصا پیگیری می کنم و با شما تماس می گیریم .موقع برگشتن مستقیم رفتم دادسرای نظامی، جریان را گفتم یکی از مسئولین آنجا گفت بروید فرم شکایت بگیرید و تحت عنوان تضییع حق از آنها شکایت کنید .

فرم را گرفتم ولی کمی تامل کردم و گفتم در عصبانیت تصمیم نگیرم به احترام فرمانده چند روز صبر می کنم. از طرفی باید جواب منفی را کتبا از آنان بگیرم که آنرا ضمیمه شکایت کنم.


مراجعه چهارم)29/3/96 شش روز گذشت و خبری از تماس فرمانده نشد، به مسئول دفترش زنگ زدم گفتم چرا تماس نمی گیرید گفت من الان تهران هستم شما به فرمانده زنگ بزن او حتما یادش رفته است. با شنیدن این حرف عصبانی شدم.

همیشه از آدم های بد قول متنفر بودم، زنگ زدم به مسئول حفاظت اطلاعات آنجا و اظهار ناراحتی کردم و گفتم اینها مدارک و اسناد من را گم کرده اند و جواب نامه بنیاد را نمی دهند و از آنها شاکی هستم شما باید پیگیری کنید.

 گفت فردا صبح بیا تا یک جلسه با فرمانده اردوگاه بگذاریم و گزارشی هم با عنوان مفقود شدن سند جهت حفاظت تنظیم کردم . صبح رفتم آنجا تازه کلاس قرآن تمام شده بود فرمانده را در راهرو دیدم تا من را دید گفت مسئول دفتر الان نیست که نامه را تایپ کند وقتی آمد یک نامه ای به بنیاد می زنیم که نه سیخ بسوزد نه کباب.

به روی مبارکش هم نیاورد که بد عهدی کرده استف ظاهرا از جلسه خبر نداشت، با مسئول حفاظت اطلاعات رفتیم داخل اطاقش احساس کردم ناراحت شده که حفاظت وارد قضایا شده است (پیش خودم گفتم جهنم ناراحت شده که شده می خواست بدقولی نکند) در آنجا جرو بحث شدیدی شد فرمانده می گفت شما مدرک چندانی ندارید و روی برگ بیمارستان نوشته اعزامی از سپاه شهرستان و...مرتب بهانه می آورد ومن توضیح می دادم .

به فرمانده گفتم بنده به اندازه کافی مدرک دارم و از شما طلب دارم، چرا از سال 64 تا کنون این سوابق را همکاران قبلی و فعلی شما در پرونده ها نگذاشتید؟ اصلا چرا ما پرونده انفرادی نداریم ؟. مسئول حفاظت خطاب به من گفت شما از کجا می دانید ؟. گفتم اسناد زیادی در این اردوگاه است که سر جای شان قرار نگرفته است.

گفت کجا هستند گفتم شما مسئول اسناد هستید من باید به شما اطلاعات بدهم . فرمانده که بسیار عصبانی شده بود گفت شما طور عجیبی حرف می زنید .این مدارک کجا هستند ؟ گفتم این مدارک در گونی هایی در اردوگاه قرار دارند که فقط شش ماه زمان می برد تا آنها را جدا کنید.

 فکر کرد من دارم بلوف می زنم، گفتم اگر می خواهید جای آنرا پیدا کنید با مسئول دفتر خودتان صحبت کنید این مطالب را من از ایشان شنیدم. با ناراحتی گفت ما اصلا به بنیاد می نویسیم شما سابقه ندارید .تلفن زد مسئول نیروی انسانی هم وارد جلسه شد.

گفتم جناب سرهنگ من که چند روز پیش به این نیروی تان گفتم بنویسید که من سابقه ای ندارم شما نامه ام را نگه داشته اید . الان هم به حضرتعالی می گویم شما باید بنویسید ایشان در فلان پادگان از ناحیه پا مجروح شده است گفت بایدی وجود ندارد، گفتم پس بنویسید هیچ سابقه ای ندارد گفت می نویسم.

(خدا ،خدا می کردم بنویسد تایک سند بدست بیاورم تا ضمیمه شکایتم کنم) مسئول نیروی انسانی هم حرف های قبلی اش را مدام تکرار می کرد، که سند باید باشد به آنان گفتم مگر سند خورشت قیمه است خب همین ها سند هستند .

می گوید گزارش حادثه را می خواهید کادر درمانی بیمارستان که در صحنه نبوده اند که گزارش حادثه را بدهند. بیمارستان گزارش نوع آسیب را می دهد، ضمنا همه چیز با جواب منفی شما که تمام نمی شود .همکاران شما در گذشته یا گزارش حادثه را نوشته اند و در پرونده نرفته و یا اصلا ننوشته اند که در دو حالت تخلف شده است چرا بنده باید تاوان بی نظمی آنان را بدهم .

شما حتی گواهی بچه های سپاه را هم قبول ندارید فلسفه اصلی شهادت کشف حقیقت است این مشکل و حلقه گمشده را ، افراد شاهد می توانند پر کنند.فرمانده گفت بروید شکایت ما را کنید گفتم از شما چه پنهان که رفتم دادسرای نظامی شکایت تان را کنم ولی دست نگه داشتم.

به آنان گفتم بنده گواهی پایان دوره را دارم و گواهی بیمارستان را، بعلاوه شاهد می آورم که اثبات کند که من دوره نظامی را بدلیل شکستگی پا تمام نکردم ، مجموعه شما چگونه به من پایان دوره داده است ؟گفت شما رابطه ای گواهی پایان دوره گرفته اید گفتم نماینده ما آمد برای تمام بچه های دوره نامه پایانی گرفته است چون گزارش شکستگی در پرونده نبود این نامه را داده اند .

فرمانده گفت شرح حادثه نزد خودتان است خنده ام گرفت پیش خودم گفتم بنده خدا روزه است و عصبانی و قاطی کرده است . در حین جر و بحث بودیم که مسئول حفاظت از من خواست به اتفاق به اطاق دفتر برویم در آنجا به من گفت خیلی تندش کردی اجازه بدهید من با آنان صحبت کنم گفتم این مدت مرا تحقیر و معطلم کردند حالا نوبت من است .

گفت همین جا بنشیند تا من بیایم حدود یک ربع بعد مسئول نیروی انسانی با روی خوش بیرون آمد و گفت لطفا بیا برویم داخل اطاق من، در آنجا چهار برگ گواهی مجروحیت داد به من که بروم بدهم هم دوره ای هایم شهادت بدهند .

هر برگ برای دو نفر بود یعنی جمعا 8 شاهد می خواستند، گفتم بابا حد نصاب برای اثبات جرم زنا ،لواط و مساحقه چهار شاهد مرد است . از من هشت شاهد برای این کار کوچک می خواهید ؟آنهم همگی شاهدان یادشان باشد که من 33 سال پیش پایم شکسته است و ترجیحا از اساتید باشند.

این چه منطقی است ؟
برگ ها را گرفتم و گفتم الحمدالله مثل اینکه مسئول حفاظت متقاعد شان کرده است که مشکل را با شاهد حل کنند

.
مراجعه پنجم)96/4/3 بعد از اینکه فرم ها را از مسئول نیروی انسانی گرفتم، شروع کردم به پیدا کردن هم دوره ایی های سال 1362در مدت کوتاهی سه نفر را یافتم و فرم ها را پر کردند و فرم آخر هم به تهران فاکس کردم تا استادم آنرا پر کند .

او هم فرم را پر کرد و از طریق پست برایم ارسال کرد بعد از آن به اردوگاه رفتم و سه فرم را به مسئول نیروی انسانی دادم گفتم بیشتر نمی توانم هم دوره ایی هایم را پید ا کنم ، دو نفر کفایت می کند من چهار نفر را دارم .

او گفت باید فرم چهارم را هم بیاوری گفتم قرار است تا دو روز دیگر از طریق پست بدستم برست خود آن استاد سابق پادگان آموزشی هم که دوست شما است و تلفنی تایید کرد گفت قبول ولی من باید فرم ها را پیوست نامه ای که قرار است به بنیاد بفرستم بکنم قبول کردم و برگشتم خانه

.
مراجعه ششم )7/4/96 یک روز بعد شخصی زنگ زد و گفت یک نامه دارید، تعجب کردم که این نامه چقدر زود رسیده است از پستچی سئوال کردم این چه پستی است؟ گفت به این می گویند پست هوایی . امروز نامه را می گیریم فردا به گیرنده تحویل می دهیم.

 با اردوگاه تماس گرفتم و گفتم نامه رسید گفتند ما داریم تعطیل می شویم،  روز بعد عید سعید فطر بود و روز بعدش هم تعطیل. روز چهارشنبه رفتم اردوگاه دیدم غیر از یک نفر هیچکس نیست. با مسئول نیروی انسانی تماس تلفنی گرفتند ،گفت من دیر می آیم گفتم منتظر می مانم تا بیائید گفت فرمانده نمی آید. شما بروید فردا ساعت 9 صبح بیائید و جوابیه را به بنیاد  تحویل بدهید. فرم چهارم را تحویل همکارش دادم و دوباره 25 کیلومتربرگشتم.


مراجعه هفتم) 8/4/96 روز بعد ساعت 9 صبح به اردوگاه رفتم ، مسئول نیروی انسانی گفت در دفتر فرمانده تشریف داشته باشید تا بیایم، بعد از ده دقیقه برگشت و چند نامه را نزد فرمانده برد و دقایقی بعد آمد بیرون و نامه به بنیاد را که چسب کاری کرده بود به دستم داد.

 به او گفتم می شود یک کپی از نامه را هم به من بدهید ؟گفت خیر گفتم می شود خودتان برایم بخوانید گفت خیر. به من گفت شما چقدر حساس هستید. مجددا اصرار کردم در نامه چه نوشتید، گفت مجروحیت شما را تایید کردیم و پایین فرم های گواهی تان هم ضمن تایید، مهر خودم را هم زده ام .

از او  خداحافظی کردم  وقتی از اردوگاه بیرون رفتم گفتم "دویدم و دویدم آخر به نامه ام رسیدم." فقط امیدوارم که نامه را درست جواب داده باشند.

در آخر چیزی که بیشتر مرا ناراحت کرد این بود که : در خانه ام (سپاه) چقدر احساس تحقیر و غربت کردم.


  ادامه دارد...

کد خبرنگار: 20
اینستاگرام
علی جان ، منم تو خانه سپاه غریبم ... چرا ؟ چون زیر بار ظلم و زور و حرف ناحق و غیر قانونی نمی ریم اونا هم همه ما رو تهدید کردن . بچه ها می گن مهم اینه که کار غیرقانونی نمی کنیم بذار هر بلایی می خوان سرمون بیارن . دارن جلو چشم همه حق ما رو به خاطر گوش نکردن حرف غیرقانونیشون زجر می دن . حالا چند روز دیگه قصه اش را مفصل برای مدیر سایت می گم . اگه می تونید صدای ما رو به گوش سردار جعفری برسانید . در گوشه و کنار سپاه اتفاقهای عجیب غریبی می افته که اگه سردار بفهمه حتما یه برخورد قانونی می کنه اما ما دیگه تحمل و توان درگیری نداریم . مثل گذشته نیستیم . سردار جعفری تو رو خدا بیا این سایت نطالبو بخون و منو بخواه تا برات بگم . خودم دارم میام تهران .
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi