شناسه خبر : 54298
سه شنبه 27 تير 1396 , 10:41
اشتراک گذاری در :
عکس روز

تیرش را تو می‌اندازی خمپاره‌اش را ما می‌خوریم!

وقتی به تپه خط خودی برگشتم یکی از مسئول دسته‌ها به طعنه گفت: «تیرش را تو می‌اندازی خمپاره‌اش را ما می‌خوریم!»

وقتی مهتاب گم شد

زیر صخره جان پناهی امن بود که حتی عراقی‌ها صدای نواخت من را می‌شنیدند، اما کاری از دست‌شان برنمی‌آمد. چون نه می‌توانستند پایین بیایند و نه تیری بزنند و حتی پرتاب نارنجک هم کارساز نبود...

...کمی که به عقب برگشتم باز جان‌پناهی پیدا کردم و از آن زاویه سنگرهای عراقی را دیدم. یک عراقی ایستاده بود و تکان نمی‌خورد. شانه چپش به سمت من بود.
قناسه را روی سنگ کاشتم و چشمم را از روی دوربین تا وسط سر عراقی روانه کردم. دستم روی ماشه بود که دیدم عراقی دستش را جلوی صورت به حالت قنوت گرفت!
داشت نماز می‌خواند. تیری نزدیک پایش زدم. نماز را شکست و پرید داخل سنگر.

وقتی به تپه خط خودی برگشتم یکی از مسئول دسته‌ها به طعنه گفت: «تیرش را تو می‌اندازی خمپاره‌اش را ما می‌خوریم!»

 * از کتاب خواندنی «وقتی مهتاب گم شد»
خاطرات علی خوش لفظ / نشر سوره مهر

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi