شناسه خبر : 54542
دوشنبه 16 مرداد 1396 , 14:40
اشتراک گذاری در :
عکس روز

تقدیم به همه خبرنگاران و نویسندگان حوزه دفاع مقدس

خبرنگاری که با آدرس شهدا مسیرش را پیدا کرد!

از وقتی که توفیق نشر حماسه های دفاع مقدس را پیدا کردم، با کسانی در این راه آشنا شدم که هر کدام نقش به سزایی در تثبیت و ارتقای باورهای قلبی و ایمانی من دارند. یکی از این افراد کسی است که با تعصب خاصی به گفت و گو با رزمندگان و جانبازان اهتمام دارد و ماحصل دیدارهایش از جذابیت و شور خاصی برخوردار است.

فاش نیوز -  از وقتی که توفیق نشر حماسه های دفاع مقدس را پیدا کردم، با کسانی در این راه آشنا شدم که هر کدام نقش به سزایی در تثبیت و ارتقای باورهای قلبی و ایمانی من دارند. یکی از این افراد کسی است که با تعصب خاصی به گفت و گو با رزمندگان و جانبازان اهتمام دارد و ماحصل دیدارهایش از جذابیت و شور خاصی برخوردار است.

یک بار دل به دریا زدم و از او راز شیوایی و بلاغت کلامش را پرسیدم. شک نداشتم چیزی فراتر از قدرت قلم و توانایی های خبرنگاری در کار است. او مخلصانه راز شهداییش را برای من گفت. در عین حال از من خواست هرگز در این باره به کسی چیزی نگویم اما من قبول نکردم. مگر می شود زیبایی های فضای ایثار و شهادت را برای فاش نیوزی ها نگفت؟! اصلاً چطور آن ها را پنهان کنیم، در حالی که باور داریم چه زیبایی ها و زیبارویان و زیباخصالانی در غبار زمان به فراموشی سپرده شدند که به دنبالش مهجوریت بخشی از زیبای های دفاع مقدس را در پی داشت.

به هر حال هدف از این گفت و گو قدر دانی از گزارشگر خوب فاش نیوز، سرکار خانم«صنوبر محمدی» و البته داستانی عجیب، جذاب و شنیدنی از حضور شهدا در متن و جریان زندگی ماست.

با امید به اینکه این توجه شهدایی نصیب همه ما نیز بشود، این گزارش خاص را با دقت بخوانید که تقدیم کرده ایم به تمام خبرنگاران و نویسندگانی که در عرصه نشر فرهنگ ایثار و شهادت خدمت می کنند و با عشقی بی بدیل، در جبهه آگاهی رسانی تلاش فعال هستند؛ و چه سعادتی بالاتر از این که قلمشان به زبان گویای بهترین فرزندان این آب و خاک، یعنی رزمندگان و جانبازان اسلام  تبدیل می شود.

 

فاش نیوز: سلام، ممکن است خودتان را معرفی کنید.

- خیر، قرارمان این بود که اسمی از من برده نشود.

 

فاش نیوز: پس اقلاً بگویید اهل کجا هستید؟

- اهل یکی از استان ها و شهرهای شمال غربی کشور یعنی زنجان هستم.

 

فاش نیوز: چه چیز انگیزه کار کردن شما در فضای ایثار و شهادت شد؟

- من بچه زمان جنگ هستم. یک جور هایی جنگ و آثارش را درک کردم. هر روز شاهد اعزام کاروان رزمندگان به جبهه بودم. برادرم یکی از رزمنده ها بود. وقتی او ساکش را به دست می گرفت، من هم همراه خانواده برای بدرقه اش می رفتم. بیشتر رزمنده ها کم سن و سال و نوجوان بودند. بعضی ها از نظر ظاهری جثه کوچکی داشتند اما در عمل مثل یک مرد کامل و با تجربه قدم برمی داشتند. انگار در یک دوره زمانی خاصی نوجوانان آن دوره، مرد دنیا دیده، شجاع و جسوری بودند و نور پر فروغ غیرت و ناموس پرستی در چهره معصوم آنان موج می زد. روزهای اعزام حال و هوای عجیبی داشت. بوی اسفند و طنین صلوات و مداحی های حماسی، شور عجیبی در وجود انسان ایجاد می کرد.

 

فاش نیوز: دلتان نمی خواست همراهشان بروید؟

- نمی شد. سن زیادی نداشتم. رزمنده ها که از پادگان به سوی جبهه ها اعزام می شدند، من بغض کرده و با چشم اشک آلود با برادر دیگرم به خانه برمی گشتیم.

 

فاش نیوز: وقتی برادرتان جبهه می رفت، چه حسی داشتید؟

- مثل پدر و مادرم در دلم به او افتخار می کردم که اینان سینه خود را آماج گلوله های آتشین دشمن کرده اند و امنیت کشور ما را حفظ می کنند. در عین حال فراموش نکنید هم خون بودیم و احساس مودت و تعلق قلبی خاصی نسبت به هم داشتیم. پس بغض گلویم را می گرفت و می ترسیدم این آخرین باری باشد که او را می بینم.

فاش نیوز: در حال حاضر برادرانتان کجا هستند؟

- از جبهه برگشتند و حالشان خوب است.

 

فاش نیوز: راه های دیگری برای کمک به جبهه بود، شما آن را تجربه کردید؟

- بله. سعی می کردم در رفع نیازهای رزمندگان از طریق ستادهای پشتیبانی که کار جمع آوری هدایا را داشتند، سهمی داشته باشم. در ضمن مادرم برای رزمنده ها شال و کلاه می بافت. من هم بافتن بلد بودم. به همین دلیل کمکش می کردم تا بافتنی ها زودتر تمام شوند.

 

فاش نیوز:  از چه زمانی شروع به نوشتن درباره دفاع مقدس کردید؟

- باورتان می شود من در دوران تحصیل در انشاء نوشتن ضعیف بودم و انشاهایم را به دیگران مخصوصاً خواهرم می دادم تا برایم بنویسند.

 

فاش نیوز: نه! واقعاً؟ با این حال حس کردم گزارش های شما نوشتار معمولی نیست.

- شاید باورتان نشود، وقتی کارم تمام می شود و شروع به خواندن مطلب می کنم، مبهوت می شوم از آنچه من نوشتم. این یعنی معجزه.

فاش نیوز: احسنت. پس شما هم به این نوع معجزه اعتقاد دارید؟

- بله. من به آن رسیده ام.

 

فاش نیوز: چطور می شود این واقعیت ها را به دیگران تفهیم کنید؟

- نمی شود. سعی هم نکنید. چون نمی توانید. ببینید اگر کسی نویسنده باشد و قدرت نوشتاری خوبی داشته باشد، می تواند در تمام حوزه های دیگر هم بنویسد اما من جز در زمینه شهدا و دفاع مقدس در هیچ زمینه دیگر قادر به نوشتن نیستم. خیلی هم سعی کردم اما نشد.

 

فاش نیوز: این معجزه ای که می گویید، از کجا شروع شد؟

- حکایت عجیبی دارد. روزی با یک نفر که مشکل مالی داشت، قرار گذاشتم که در حد توان به او کمک کنم. آدرس محل او را خوب بلد نبودم. در مسیر یک آقای کت و شلواری با ظاهری موجه در کنار چند کارگر دیدم که مشغول کار ساختمانی بودند. جلو رفتم و بعد از عرض سلام، آدرس را از او پرسیدم. او گفت: آدرس نردیک حرم شاه عبدالعظیم است. من می خواهم بروم حرم. اگر مایل باشید، همراه شما بیایم. با تردید قبول کردم. پس در سکوت به دنبالش راه افتادم. صدای نفس هایش نامرتب بود و من دم و بازدم صدادار او را می شنیدم. حس عجیبی داشتم. انگار در هوا راه می رفتم. احساس سبکی می کردم. آن آقا در حالی که نفس نفس می زد، باز از من پرسید: آن جا با کسی قرار دارید؟ من جسته گریخته موضوع را گفتم و باز ساکت شدم. وقتی به محل رسیدیم، آن آقا هم اندکی ماند و بعد به من گفت: اجازه بده تا من هم کمک کنم. آن گاه مبلغ پنجاه هزار تومان به من داد. هنگامی که می خواست از من جدا شود، پرسید: ممکن است شماره شما را داشته باشم؟ انگار کسی در وجودم به من می گفت: او یک جانباز شیمیایی است. نترس! به همین دلیل با وجود کمی نگرانی، شماره ام را به او دادم.

 

- فاش نیوز: به شماره شما زنگ هم زد؟

- بله. فقط یک بار. درباره موضوع کمک صحبت کردیم. یک بار هم من زنگ زدم و بعد ارتباط برای همیشه قطع شد. یعنی سوالی از او داشتم اما هر چه زنگ می زدم، او جواب نمی داد. نگران و کنجکاو شدم. پس به محلی که برای اولین بار او را دیده بودم رفتم. نه از خودش خبری بود، نه از کارگران در حال کار! به همین دلیل از چند نفر که در همان حوالی زندگی می کردند، نشانی ظاهری آن مرد را پرسیدم. همه جواب منفی می دادند و حتی وجود کارگران را هم نفی می کردند. مدت ها به او فکر کردم. صدای نفس های او در گوشم بود. اولش تصور کردم او شهید شده است.

- فاش نیوز: اسمی، نشانی، از آن آقا نپرسیدید؟

- هیچ. فقط یک بار گفت: فامیلم سادات است.

 

- فاش نیوز: بعد چه شد؟

- از آن جایی که حس می کردم، آن آقا یک جانباز شیمیایی بوده، یک دلنوشته ای راجع به جانباز شیمیایی نوشتم و آن را به یکی از روزنامه های ارزشی ارسال کردم. در حالی که تا آن روز من بلد نبودم انشاء بنویسم اما در کمال تعجب، آن دلنوشته من مقبول افتاد و از من دعوت به همکاری کردند. از آن به بعد مطالبی برای آن روزنامه می نوشتم.

 

- فاش نیوز: چطور با آن روزنامه ارزشی آشنا شدید؟

- من از نوزده سالگی در بخش اداری آن جا کار می کردم که بعد از ارسال این دلنوشته، وظیفه نوشتن برای جانبازان و شهدا را به من محول کردند و وارد حوزه دفاع مقدس شدم.

 

- فاش نیوز: این اتفاق دقیقاً چه سالی افتاد؟

- سال 78

 

- فاش نیوز: خودتان از این ماجرای شورانگیز چه برداشتی دارید؟

- راستش موضوعاتی هست که با زبان قابل توصیف نیست اما من سعی می کنم آن را ساده برایتان تفسیر کنم. خودم باور دارم آن ها که من دیدم، در شرایط این دنیایی نبوده و برای لحظاتی پرده ای از روی چشمانم کنار زده شد و من وجود یک شهید را که نمی دانم چه کسی بود، درک کردم. بعد از انکار اهالی محل از آنچه من دیده بودم، تردیدم نسبت به این موضوع برطرف شد. او آمده بود تا در من آمادگی یک رسالت بزرگ را با تحریک احساساتم، ارادتم و باورهایم درباره دفاع مقدس ایجاد و متبلور کند. او این اثر معنوی و شگرف را در من ایجاد کرد و من از آن زمان تا به حال در حال نوشتن درباره شهدا، جانبازان و رزمندگان هستم.

- فاش نیوز: من حرف های شما را درک می کنم.

- بله. این اتفاقات همواره در گوشه گوشه این خاک در حال رخ دادن است و این از نظر من معجزه شهداست. کسی که گوشه ای از وجود و حضور شهدا را درک کرده باشد، درک حرف های من برایش سخت نیست.

 

- فاش نیوز: حرف هایتان مصداق آیه "ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله" است.

- بله. همینطور است. در فرصت دیگر اتفاقات شگفت انگیزتری برایتان بیان می کنم. فعلاً تا همین جا بس است.

 

- فاش نیوز: نوشتن در حوزه دفاع مقدس چه تاثیری بر روح و روان شما داشته؟

- خیلی ها به من می گفتند: فلانی خیلی زود خسته می شوی. دوام نمی آوری و افسرده شدنت را هم در نظر داشته باش. ولی از آن روزی که من به احترام و ارادت آن جانباز شیمیایی، شروع به نوشتن کردم، هر روز با انگیزه تر شدم و من را تشنه دانستن حماسه های بیشتر از این عزیزان کرد. البته یک بار همسر یک شهید به من گفت: شما از سوی شهدا انتخاب شده اید و رسالت نوشتن را بر دوش شما گذاشته اند. از آن موقع تا به حال، بدون هیچ تاثیر روحی منفی و بدون هیچ احساس خستگی، توانم را در جهت نشر رشادت ها و صبوری ها و دردهایشان به کار انداخته ام.

 

- فاش نیوز: سایت فاش نیوز را هم می شناسید؟

- از سال 93 با این سایت آشنا شدم.

 

- فاش نیوز: چه خوب. مثل من. ممنون از فرصتی که به من دادی.

- من هم تشکر می کنم.


گفت و گو از جعفری

کد خبرنگار: 19
اینستاگرام
دنیای عجیبی بود این فضای مجازی ؟
ده تا سیم کارت خریدم و هی با بعضیا زورآزمایی کردم . زورشون بهم نمی رسید منو اخراج می کردتد . چون آمده بودم به همه ثابت کنم روشی که آنها برای نشر ارزشها بکار برده اند اشتباه بوده و آثار جبران ناپذیری بر جا گذاشته است . آمده ام بهشان بگویم برید بشینید یه گوشه و ببنید بقیه چطور کار می کنند ؟ و آثارش جطور است ؟
بیا .... ببیتید شهدا چطور کار می کردند و این ادعادارها چکار کردند ؟ اف به آنها که خرابکاری آنها زندگی همچون منی را تباه کرد و هنوز از سر غرور و خودخواهی دست بردار نیستند !
به من گفتند چوبان ، یعنی چوبدار !
به من گفتند ملامکتبی چوب بدست !!
ملا مکتبی ترکه به دست !!
این انگها را به من زدند تا قلب ماهیت کنند ، تا حقیقت وجود زشت خودشان پنهان شود والا من نه ادعای داشتم نه جسمی که توانمند باشد برای سر و کله زدن با درپیتی ها !
اونا ادعاشون این بود که در حال جذب افراد هستیم .
چه جذب مفسده انگیزی ؟ چه جذب خسارت باری ؟ چه جذب تباه کننده ای ؟ چه جذبه شومی که مرا مصیبت زده کرد !!!
من خسته ام و دلم می خواهد فردا را دیگر نبینم اما ته دلم به این می اندیشم چه خوب است کاری کنم همه ادعادارهای دروغی ببینند جذب کردن شهدایی چه مراتب و چه آدابی دارد ؟
ناگهان این گفتگوی باور نکردنی بر روی سایت منتشر می شود . جذب شهدایی یعنی این ؟ نه اینکه افراد را به دنبال غلیان هوای نفس جذب کنی و ..... بگذریم !
من همه کسانی که تا این لحظه مرا اذیت کردند از صمیم دل دوست دارم و می توانم ببخشم ولی نمی بخشم تا وقتی که به دنائت خود پی ببرند و توبه کنند .اگر من از حقم بگذرم نه خدا و نه شهدا از ضایع شدن و هتک حرمت ارزشها نمی گذرند ... بزودی بوی تعفن ادعاها بلند می شود و آفتاب حقیقت در بلندای افق پرتو افشانی می کند .
توجه شهدایی و جذب شهدایی یعنی اینی که در این متن آمده و ولاغیر !
آدمهای متوهمی که با هدف جذب دیگران باعث رنج و محنت بقیه می شوند ، باید بدانند :
هر جذبی که زمینه نشر بدبختی دیگران ، مصیبت زده شدن دیگران ، اختلاف و ایجاد حس تبعیض در دل دیگران ، تباه شدن حق دیگران ، له شدن دیگران ووووو بدنبال داشته باشد ، فقط وسوسه شیطان است و بس !


روز خبرنگار بر همه قلم بدستانی که با نیت شهدایی محض حرکت می کنند ، مبارک باد .
خواص زرد آلو برای ملا مکتبی ها ...
دائما در فکرم که آیا درزمان مجروحیت دچار موج گرفتگی شده ایی یا خیر ؟
یقینا شده ایی که گاهی بر وفق مرادی و صدای دف و طربت گوش نوازی میکند و گاهی .... امان از جهل کسانیکه خواص زدآلوی لپ گلی تابستان ولینت دادن مزاج برای دم دمی مزاجان را نمیدانند . ......
آورده اند که ... مرشدی دچار ثقل مزاج عقل شد. جمله مریدان گمگشته و دستپاچه بدنبال نوش داروی برای آن بودند که ......
طبیبی از راه رسید و توصیه فرمود زرد آلو بخور تا لینت ضبط رو ربط پیدا کنی !!!!
و آن بیمار بد تیمار همان کرد ؛
منتهای امر منبعد از آن فقط و فقط با سوم شخص مفرد گفتگو کردی و به همکس و همگان بدبین بودندی ....
در جهان بعداز او هیچکس یافت نشد که اینگونه با خود و سایه خود و همسایه خود مرافعه داشته باشد واینچنین شد که نام بزرگش در کتاب گینس ثبت شد .

جانب مسجد اگر کم رفتیم ...
سوی میخانه دمادم رفتیم ....
بعد از این گوش به واعظ نکنیم ....
به جهنم که جهنم رفتیم ....

خوش باشی دلاور .
با سلام
احسنت خسته نباشید .عالی بود
آخه چرا منو مجبور می کنید هربار کلی التماستون کنم و به عزیزتون قسم بدم ... ننویس تو رو خدا ننویس ؟ پاک کن لطفا



پیام التماس آمیز ویژه ، معادل با داد و فریاد که یک جانباز می تواند سر دهد ، برای آنکه فردی را وادار کند موضوع را جدی بگیرد (*_*)
...
مدد جویان کمیته امداد پورشه سوارند ؟!

رزمندگان دفاع مقدس نان ندارند ؟!

عضو-کمیته-امداد-با-خودروهای-صدمیلیونی
...
...

ساقی عزیز پارتی بازی پیشه کردی .

این خانم محترم ترک .

خودت ترک .

۹۷% بنیاد ترک .

سفارتخانه باز کنید ویزا بدهید .

ما جبهه بودیم شما کجا بودی ؟!

...


...

این جبهه بودیم شما کجا بودی :

شوکولات واسه خنده بود .

که بهروز ساقی عزیز و همه همکارانش تاج سر ما رزمنده ها قرار دارند

و متشکریم که از معیشت و فرهنگ همه بچه های جبهه و جنگ و دفاع

مقدس دفاع می کند .

و رفیق و ۷۰% و بی درصد برایش یکی است .

کجا بودی تا حالا .

لبخند بزن دلاور .

وطن امن است .

وطن بخواب که ما نان نداریم .

امضاء :
رزمندگان و جانبازان فقیر و مظلوم .

خدایا .

خدایا .

خداااااااااا

...
خخخخ منم یه جور ترکما... عمو کجای کاری ؟ آخه ترکها فقط همت دارند اونم از نوع شهداییش ...و با مظلومیت به شهید باکری اقتدا می کنند ...
اینا رو ولش کن ... کجا بودی تا حالا ؟ دلمان برای نوشتنات تنگ شده ... نکنه دمتو دیدن ؟
یه چیز بگم ؟
من اگه جای عمو ترک بودم از خجالت آب می شدم . چرا ؟
زشته که من بفهمم چندتا از کارمنداش بنیادیه ... بعد جور دیگه ای وانمود کنه ؟
بعدم گفتید مدیر سایت کیه ؟ پس اینا چی می گفتن ؟ پشت پرده دارید شما هم ؟ اونم برای من ؟ واقعا که ؟؟
ببین راستی ، نمی دونم چرا به من هم حس و حالی دست داد که وقتی اشتباهی حس کردم آفتابم افتاده تو زمین شما ، اصلا دلم نمی خواست بیام برش دارم ... و چشمم به چشم شما بیفته ... اما خوشبختانه حسم برای اولین بار اشتباه بود ... آخه یهو دیدم تو شالیزار باصفایی هستم که با مهربانی به دست من جامی از می ناب دادند ...

آقای فاش نیوز ، منتظر تشکر که نیستید ؟ یه بار دیگه به حرفم گوش نکردید میام همتونو از دفتر سایت بیرون می کنم ... چقدر حرص می دید آدمو ؟ عجبا !
برادر خاکپور منم به همه گفتم وقتی همه جا معطر به بوی تو شده بود کجا بودید که دم از دین و دیانت و اسلام و شهدا و خدمت به ایثارگربزنید ولی حالا آمده اید که اشتباه کردید ما را به روح شهدا قسم می دید تا همچنان برای حفظ آبروی نظام اعتراض نکنیم ؟ در حالی که اصلا قصد جبران هم ندارند نامردها ...
سلام صد سلام خدمت این بانوی بزرگوار وارجمندم آفرین بر پدر مادری که چنین عزیزانی به جامعه تحویل میدهندبه نظرمن همه نباید تنفگ به دست بگیرند و بجنگند باقلم شیوا هم میشودنه جنگ برای صلح وآرامش هم تلاش کرد واین بانو باقلم شیوایش همیشه مرا مفتون خود میکند نوشتن دردل عزیزانی که ما نمی شناسیم ویا از مشکلاتشان بیخبریم واین دست نوشته های دوست خوبمون مارومیبره به اونجایی که باید ببره آفرین وصدها آفرین بر شیر پاکی که مادرت بهت داد عشق یعنی این دست وقلم شیوایت را دوست دارم ای رفیق شفیق


...

همه فامیل جمع شدن در فاش نیوز .


خبر رسانی فامیلی درست کردن .

...

کجاش فامیلیه برادر؟
به ماهم بفرمایید تا بدانیم!

...

والله که این منفی ها را من نزدم .

...
بسیار زیبا بود. درود بر این بانوان بزرگوار مملکتم که باجان دل مینکارند
موفق باشید


...

گزینه های شهرداری تهران ؛

در حد و اندازه شهردار نیستند ؟!

شهر تهران تا به امروز شهردار خوب نداشت ؟!

آینده بدتر در راه است ؟!

بدبخت شهر تهران ؟!

...

با سلام و احترام به شما بزرگوار. توصیه و تاکید می نمایم به همه دوستان بزرگوار وخوب که واقعاً به دنبال یک مطالعه سودمند و البته نشاط آور هستند، حتماً کتاب فوق العاده ارزشمند «تنها راه رسیدن به تکامل و سعادت ابدی و چشیدن لذّات واقعی / ج 1 ، دارای 574 ص و 249 منبع موثق و علمی بروز دنیا که برخی از آنها پرفروشترین کتب دنیا هستند» و به ویژه جلد دوم آن [که بیشتر برای بانوان است] را مطالعه (و لطفاً به همگان معرفی) نمایید. در واقع این مجموعه کتابها بسیار ارزشمند است برای هم مجردان و هم زن و شوهرانی که واقعاً می خواهند یک زندگی توأم با آرامشی مداوم، تندرستی خود و نسل زیبا و قوی خود و به ویژه ازدواجی موفّـق و البته برای تحکیم خانواده و پیشگیری از برخی از طلاق های نابخردانه و نیز راهی مطمئن برای جلوگیری از تولید فرزندانی معیوب و مریض را داشته باشند. لذا تا هنوز فرصت را ازدست نداده اید، مطالعه و برسی خود را آغاز نمایید، شاید حتّی دقایقی دیگر دیر باشد. از نوشتن نظرات ارزشمند خود هر چند اندک، در دیدگاه هادریق ننمایید. با تشکر.
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi