یکشنبه 22 مرداد 1396 , 16:15
سفارش 1دانشجوی ممتاز پزشکی برای انتقال
علیرضا صفرعلیپور- حقیر رزمنده 24 ماه جبهه 5 درصد جانبازی که اخیرا" به خاطر تنها دخترم اقدام و احراز شده ام، هستم. سال هاست فشارهای عصبی و جسمی ناشی ازجنگ، زندگی ام را دگرگون ساخته و خانواده رنج ها کشیدند که قابل وصف نیست. تنها دخترم دانشجوی پزشکی سراسری بود. با هزار مکافات برای انتقال به تبریز، دانشگاه مبدأ موافقت کرد اما کسی نیست به خاطر 30 سال رنج و عذاب، یک سفارش به دانشگاه تبریز برای پذیرش انتقال کند، آن هم برای دانشجوی ممتاز معدل الف!...
آیا شایسته نیست به جهت اجرای دیر هنگام سهمیه کنکور و عدم استفاده امثال فرزند بنده ..اینان در زمره دانشجوی شاهد از امکانات تسهیل در انتقال به دانشگاه محل زندگی استفاده نمایند. آیا واقعا" شایسته یک گوشه چشم لطفی نیستم؟...آیا مسئولین انقدر بی مهرند واقعا؟ خدا از تقصیراتم بگذرد! کاش این روزهای بی حرمتی پیش بچه هایم را نبینم. کدام عزت مندی را در این 30 سال دیدم؟
به بالاترین مقامات نامه دادم و نتیجه نگرفتم! زمانی که جبهه بودم خیلی ها برای فرار از جبهه بچه هاشان را به خارج فرستادند. لکن هرچند پشیمان نبوده و نیستم و افتخار می کنم که رفتم. اما ای کاش از رشادت هایم زمانی که زیر بمباران پادگان ابوذر سال 63 با تن زخمی جان خیلی ها را نجات دادم و از پادگان با گواهینامه پایه 2 ماشین سنگین رو با مهمات و مجروحین با تن زخمی بیرون کشیدم و سال ها دنبال مدرک جانبازی نرفتم را به بچه هام تعریف نمی کردم تا الان با نگاه های معنادار، بی مهری، بی توجهی مسئولین و مقامات را به رخم بکشند!
کمک به مردم مسلمان جهان، کاری ست پسندیده ..اما زمانی که رزمنده دردمندی در خانه از بی مهری به خود می پیچد و عرق شرمساری پیش خانواده به جای عزت مندی بر رخش جاری ست، کمک به مسجد چه ذهنیتی را در اذهان متبادر می نماید؟؟؟ من این نامردمی، بی حرمتی ها را نمی خواهم ببینم...نفیر مرغ حق بانگ زغن ها را نمی خواهم ببینم...دل ودستم به سوی دست و دلبازی غمین و ناتوان گشته...من این باغم شدن دمساز و نجواها را نمی خواهم ببینم....قلوب مانوای همدلی ها و زبان ما پیام همزبانی داشت...من این صدها سخن گفته درکنج گلوها را نمی خواهم ببینم....
درعجبم ازاین مردمان زنده کش و مرده پرست...
میگن یک بنده خدایی میگفت بابام رو میفروشم همه جمعی آنجا بودند گفتند مرد حسابی باباته میفروشی ؟ گفت میفروشم اما آنقدر قیمت بالا میگم که هیچکی نتونه بخره ..... حالا حکایت امتیازات ایثارگران است بخشنامه وامتیازات هستند اما اجرا نمیشن .
پس بابای من چی بگه که هم سربازیشو و هم به عنوان نیروی اعزامی رفت جبهه. بعد جنگ پیشو نگرفت الان شده یه راننده بازنشسته شرکت واحد که یه عالم غم و درد و مرض و کمبود و گرفتاری تو زندگی داره. خدایا انصافتو شکر. تشکر که هنوز تو خدای ما هستی. کنارمون باش