شناسه خبر : 54754
دوشنبه 23 مرداد 1396 , 09:07
اشتراک گذاری در :
عکس روز

اختلاس و فرهنگ!

فرستنده هاشم نخاعی 70% - بُرش اول:

 منزل یکی از ریش سفیدان فامیل دعوتیم، ناگهان زنگ در به صدا در می آید، همسر صاحبخانه آیفون را خیره خیره می نگرد و رو به شوهرش میگوید مامور کمیته امداد است و آمده صندوق صدقات کوچکی که گوشه حیاط خانه آویزان است را خالی کند، ناگهان صاحبخانه با دست به پیشانی اش میزند که ای وای اون صندوق کاملاً خالی ست و در این چند ماه هیچ پولی در آن نریخته ام، یکدفعه پسر مهندس بیکار خانواده میگوید؛ ولش کن بابا برن از ب.ز. بگیرن!!!

برش دوم؛
در صف نانوایی ایستاده ام، نان تافتونی که در چند سال پیش با کمترین قیمت میشد خرید الان به هفتصد تومن رسیده است! کارتُون خوابی که دندان هایش را فدای مواد کرده،رو به شاطر کرده و میگوید؛ اوستا یه دونه نون بهم بده چند روزه چیزی نخوردم، دارم می میرم...
شاطر با اکراه نانی را از زیر پیشخوان نانوایی که وسطش سوخته و معلوم است برای نان خشکی کنار گذاشته به مرد ژولیده میدهد!
مرد نگاهی به نان می کند و می گوید؛ حاجی اینو که سگ نمیخوره، خدا خیرت بده یه دونه داغشو بده!
شاطرِ عصبانی فریاد زنان می گوید؛ برو گمشو همینم از سرت زیاده، برو از اونها که دارن مملکتو میبرن و میخورن نون بگیر!!!

بُرش سوم:

 در تره باری مشغول جدا کردن خیار و گوجه هستم، مردی وارد می شود و چشمش به سینی باقالی می افتد و رو به صاحب مغازه کرده و میگوید: حاجی باقالی دیروز دو تومن بود، حالا شده سه تومن؟!
فروشنده در پاسخ با طعنه میگوید؛ مگه خبر نداری سیل اومده، بار نمیاد، همینم به زور گیر آوردم!
خریدار تعجب کنان پاسخ میدهد: کِی سیل اومده؟ کجا؟ چرا خبردار نشدیم؟ قبلنا که سیلی، زلزله ای میومد همه جا چادر میزدن پول جمع میکردن، اگه سیل اومده پس چرا خبری نیست؟!
فروشنده با لبخند تمسخر آمیزی گفت: ای آقا اونقدر دزدیدن که دیگه روشون نمیشه از ملت گدایی کنن!!!

بله اختلاس فقط به یغما رفتن ثروت ملی نبود، آنچه بیشتر و مخرب تر از  بُعد اقتصادی رُخ می نماید، نابودی فرهنگ بخشندگی مردم کشور است، شاید شما هم با این تصاویری که گفتم روبرو شده باشید و اکنون باید پرسید که چگونه مردمی که برای کمک به جبهه ها، زلزله های رودبار و بم، حتی برای افغانستان پول جمع میکردن و کامیون کامیون اجناس می فرستادند به جایی از بی تفاوتی رسیده اند که حاضر نیستند سر سوزنی ببخشند!!!

کاری که اختلاس کرد  مهمتر و عمیقتر از به تاراج رفتن ثروت است، نابودی فرهنگ بخشیدن در اطراف ماست!
کمی بیشتر دقت کنید سنگدلی بیشتر شده است!!!

راضیه سلیمیان

اینستاگرام
هاشم خان عزیز خیلی جالب توضیح دادی دستت درد نکنه دلاور . زنده باشی .

باید امید داشت که روزی خواهی آمد وبساط متزوران دورو را بر خواهی چید .
جهان، قلمرو دلتنگی است و زمین، خانه ای متروک با پنجره های تاریک... تا تو نیایی، تمام این کلمات، به اندوه گره می خورند؛ اندوه، مثل پیچکی بر دست و پای دنیا می پیچد و دیگر نه گل مجال روییدن دارد و نه پرنده شوق پرواز!

کدام راه به تو گره می زند، کفش های خاک خورده دنیا را و در کجای زمین، عطر رد پای تو، جاده های خاکی بیدار خواهد کرد تا پس از قرن ها دویدن و نرسیدن و از پا افتادن، به دنبال تو جاری شوند و گردی از گام هایت را بر شانه خسته شان حس کنند؟

در این روزگار غریب که پر از واژه های تاریک خواب های آلوده و دست های خشکیده است، همه حضور تو را می طلبند و نگاه تو را می پویند.

حتماً می آیی! شبی در شبستان تیره بشریت؛ می آیی با شمشیری و اسبی و جهانی را به خاک می افکنی؛ می آیی و تاریخ هستی سوز را هستی ساز می کنی؛ می آیی و با تلاطم آبی ات، ماهی ها را به رقص وامی داری و با صدای آسمانی ات پرستوها را به بازگشت می خوانی؛ می آیی و سیطره حکومتت پیوندگاه زمین و آسمان می شود و نقش لبخندت پناهگاه زمین و زمان و صدای روحانی ات، روح بخش هر مکان؛ تو می آیی و دنیا آخرین امتحانش را پس می دهد!

دیگر تکرار بیهوده زندگی هیچ تازگی ندارد. بازگرد که جای تو خالی است، در نبض سیب های رسیده و در قلب شب بوهای پیچیده؛ تو نوح زمانی و باید بیایی، تو یوسفِ گم گشته ای و باید بیایی.

انسان را بنگر! که چموش و نابینا، بر اسبی چوبین سوار، استخوان هم نوعش را به دندان می کشد و زمین را که هر شب عفریتی را آبستن می شود و هر روز دژخیمی می زاید، درنده خوتر از روز پیش و ما را بنگر؛ دچار هزار بیم و عن قریب رسیدن به مفهوم «هرگز». خشماگین و غرقه در اندوه تلخ خویش و رنجه از اندوه دیگران؛ هر چند هنوز رؤیای شیرین نام تو در گلومان می رقصد و حقیقت محض حضورت، خاطرمان را آرام می بخشد.

جهان را بنگر!

جهان را در رخوت خواب زمستانی اش؛ بی هیچ مقصدی و سوی حرکتی، بی جهت چرخان به دور خویش؛ تن داده به ترکتازی دژخیمان و درنده خویان و تنها هر از چندگاه، نجوایی از گوشه ای بر می خیزد و اندکی بعد خاموش می شود!

ماه می گذرد؛ همچنان بر همان قرار خویش و خورشید همچنان با همان بی تفاوتی تاریخی، با افسوسی همیشگی در دل... «آیا می شود روزی برآید بر زمین که نه رنگی از خون بر آن باشد و نه ضجه مظلومی؟».

زمان تغییر، روزی فرا خواهد رسید و تو آن قدر درخت خواهی کاشت که هیچ جنگلی احساس پیری نخواهد کرد و هیچ پُلی در هیچ شب تاریکی فرو نخواهد ریخت، آن گاه که تو بر آن ایستاده باشی.

تو که باشی، آتشفشان ها جرأت عصیان نخواهند یافت.

پس آن گاه، فرسودگی صدها ساله قلّه ها پایان خواهد گرفت.

تو را فریاد خواهیم زد؛ بی هیچ نیازی به تشبیه، به استعاره، به شعارهای مکرر همیشگی...

... و همواره چشم امید ما به بوی سیبی است که تمام کوچه وجودمان را فرا بگیرد و ما را از اسارتِ زمستان برهاند و به بهار وصل برساند؛ آن وقت است که اگر بر هفت آسمانِ عشق بنگری، می بینی که نوشته است: (وَ قُلْ جاءَ الْحَقّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقًا).
این نان و لقمه حرام از چه سالی بر سر سفره شمایان وارد شد که با حناق کردن آن بدین راحتی پا روی خون شهدای خود میگذارید .
در مجلس خون شهدای ایران اسلامی به صف می ایستید تا با ضعیفه ایی بی بته عکس سلفی بگیرید؟
آیا نتوانستید لحظه ایی نزد خود اندیشه کنید که این کار در شآن پیرو واقعی ولایت نیست ؟

بیشتر مطالب بغیر از سطر اول و آخر بر گرفته از سایت اطلاع رسانی حوزه علمیه است .
سلام دورد بر شما م رک بزرگوار
باسلام
شاید در اخبار تلویزیون دیده باشید که در کشور کمونیست وبی دین چین برای چپاولگران اقتصادی به راحتی مجازات اعدام اعمال می کننداما با کمال تاسف در کشور ما آفتابه دزدها به اشد مجازات می رسند اما دزدان کلان بیت المال به دلیل وصل بودن به فلان شخص از سران دولتی یا حکومتی نه تنها به مجازات نمی رسند بلکه سر ملت منت هم می گذارند و می گویند ما این مقدار که دزدیده ایم به شما لطف کرده ایم وگر نه حقمان خیلی بیشتر از اینهاست
مثلا حدود بیست سال پیش یک مفسد اقتصادی ۱۲۳میلیارد تومانی که از قضا برادرش رئیس بنیاد جانبازان و وزیر دفاع نیز بوده است فرمایش کرده بود که ما پدرمان خرج انقلاب را داده است حالا ما هم مبلغ ناچیزی دزدیده ایم
و این قصه تلخ همچنان ادامه دارد در فروش نفت و دور زدن تحریم ها
در بنیاد شهید و بانک دی ...
در کل هر جا سخن از اختلاس است نام بسیاری از صاحب منصبان می درخشد
و اگر کسی سالم بود باید برایش دعا کرد که همین طور بماند.
سلام . با عرض تاسف امشب در برنامه نود اقاي فردوسي پور در مورد دزدي و اختلاس شرکتي از پول بليط فروشي از ورزشگاهها خصوصا ورزشگاه ازادي پيگيري ميکرد .
مسئول سازمان ليگ ميگفت من تازه به اين سمت مشغول شده ام ولي حرف از ميليارد ميليارد تومان پول است که ما داريم تحقيق مي کنيم .
اقاي فردوسي پور چندين بار سئوال کرد ايا پشت اين اختلاس ايا اقا زاده اي يا فرزند رئيس و روسا هست ؟ يا خير ؟
چرا در مملکت اسلامي ما هر جا که اسم اختلاس و دزدي مي ايد اولين نگاه و فکر همه به اقا زاده ها مي رود ؟ و انها مورد اتهام قرار ميگيرند ؟
چرا چرا چرا ؟
جوانهایی که دوران جنگ هشت‌ساله عراق و ایران را ندیده‌‌اند، شاید ندانند که خیلی ها برای عکس یادگاری گرفتن هم به جبهه‌ها می‌آمدند. معمولاً بهانه‌ی محکمی مثل زایمان همسر و یا فوت پدرشان را هم از قبل با خود می‌آوردند! من که داوطلب 15ساله‌ای بودم و کارم عکس و فیلمبرداری بود و خاطرات رزمندگان از عملیات‌ها را ثبت می‌کردم، فقط بخاطر «دوربین‌هایم» خیلی مورد توجه این گروه از «سوک‌سوکی»‌های جبهه‌ بودم. بچه‌ها اسم اینها را (مثل بازی قایم باشک) سوک‌سوکی گذاشته بودند. اینها از بدو ورود بدنبال لباس نظامی سبز (ترجیحاً لباس با طرح پلنگی چندرنگ) و افزودنی‌هایی مثل قطار فشنگ، قمقمه، بی‌سیم و کلاشینکف بودند‌ قبل از اینها هم دو سه تا پلاک برای بردن به شهر از «تعاون» گرفته بودند.
بعد سراغ واحد سمعی‌و‌بصری (تبلبغات) می‌آمدند و آنقدر اظهار لطف می‌کردند تا چند عکس کنار تانک قرارگاه و… از آنها بگیریم. زرنگ‌ترها روی خاک سجاده پهن می‌کردند و عکس در حال راز و نیاز می‌خواستند. اگرچه خیلی «رقت انگیز» بودند، اما برای تغییر روحیه ما و خندیدن لازم بودند. روزی نبود که خبری نشنویم از شهادت آن دیده‌بان، آن رزمنده عشایری، آن پسر خیابان قاآنی یا جهرم و کازرون،… که چند روز قبل مقابل دوربین من و همکارانم نشسته بود و از خاطراتش سخن گفته بود. مرگ با یک خمپاره، یا تیر مستقیم.
بگذریم…
حاجی سوک‌سوکی‌ها بعد از جنگ، شدند مدعی همه فتوحات رزمندگان. شدند مدعی دفاع مقدس. و در شهرها بچه‌ها را که می‌دیدند، رو بر‌می‌گرداندند!
امروز هم کسانی با هر نیت (برخی خالصانه و فقط بر اساس اعتقاداتشان و حفاظت از حرم اهل بیت) به عراق و سوریه می‌روند و تا پیکرشان نیاید، کسی از سفرشان خبردار نمی‌شود. آخرین آنها مرحوم «سعید سیاح طاهری» بود که می‌شناختم و مرد متواضع و خوشرویی بود که هرگز بابت سالها حضورش در جبهه‌ها نه رانتی گرفت. و نه سخنی جز در حد بیان خاطره بر زبان آورد.
به نقل از یک ایرانی :

در کشوری ماموریت داشتم، برای انجام کار بانکی در قسمتی از شهر دنبال بانک میگشتم دنبال ساختمان شیک با تابلوی زیبا بودم اولین مکان که به چشمم خورد به سمتش حرکت کردم نزدیکتر که شدم متوجه شدم که یک مدرسه است با خودم گفتم احسنت چه مدرسه ی خوبی در ذهن ناخودآگاهم دنبال مکانی شیکتر و مهمتر برای بانک میگشتم با وجود اینکه یکبار از در بانک رد شده بودم اما مجبور شدم از شخصی آدرس بانک را بگیرم که یک تابلو و ساختمان قدیمی و معمولی رو بهم نشان داد تعجب کردم کار بانکی که تموم شد طاقت نیاوردم وبه رییس بانک گفتم چرا ساختمان بانک از مدرسه ضعیفتر است؟!
او هم تعجب کرد و توضیح داد که ما کلا هشت نفر کارمند هستیم که فقط کاغذهای رنگی (پول) رو جابجا میکنیم.
اگر زلزله هم بیاید فقط هشت نفر خواهد مرد ولی در مدرسه پانصد سرمایه گرانقیمت (دانش آموز) با سی چهل استاد هستند که اگر آسیب ببینند خسارتش جبران ناپذیره.

ما بهترین ساختمانها و امکانات رو به مدرسه ها میدیم چون آینده کشورمان در مدارس ساخته میشود.

منم به فکر فرو رفتم که در کشور خودم بهترین ساختمانها برای استانداریها، فرمانداریها، شهرداریها، بانکها و... ساخته میشود؛
و مدرسه کلا فراموش شده و کلاسهای چند شیفته با چهل دانش آموز و ...

آموزش زیر بنای همه مسائل است...
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi