شناسه خبر : 54781
دوشنبه 23 مرداد 1396 , 16:11
اشتراک گذاری در :
عکس روز

کدام راه به تو گره می خورد؟

فرستنده م.ر.ک.جانباز- باید امید داشت که روزی خواهی آمد وبساط متزوران دورو را بر خواهی چید .
جهان، قلمرو دلتنگی است و زمین، خانه ای متروک با پنجره های تاریک... تا تو نیایی، تمام این کلمات، به اندوه گره می خورند؛ اندوه، مثل پیچکی بر دست و پای دنیا می پیچد و دیگر نه گل مجال روییدن دارد و نه پرنده شوق پرواز!

کدام راه به تو گره می زند، کفش های خاک خورده دنیا را و در کجای زمین، عطر رد پای تو، جاده های خاکی بیدار خواهد کرد تا پس از قرن ها دویدن و نرسیدن و از پا افتادن، به دنبال تو جاری شوند و گردی از گام هایت را بر شانه خسته شان حس کنند؟

در این روزگار غریب که پر از واژه های تاریک خواب های آلوده و دست های خشکیده است، همه حضور تو را می طلبند و نگاه تو را می پویند.

  حتماً می آیی! شبی در شبستان تیره بشریت؛ می آیی با شمشیری و اسبی و جهانی را به خاک می افکنی؛ می آیی و تاریخ هستی سوز را هستی ساز می کنی؛ می آیی و با تلاطم آبی ات، ماهی ها را به رقص وامی داری و با صدای آسمانی ات پرستوها را به بازگشت می خوانی؛ می آیی و سیطره حکومتت پیوندگاه زمین و آسمان می شود و نقش لبخندت پناهگاه زمین و زمان و صدای روحانی ات، روح بخش هر مکان؛ تو می آیی و دنیا آخرین امتحانش را پس می دهد!

دیگر تکرار بیهوده زندگی هیچ تازگی ندارد. بازگرد که جای تو خالی است، در نبض سیب های رسیده و در قلب شب بوهای پیچیده؛ تو نوح زمانی و باید بیایی، تو یوسفِ گم گشته ای و باید بیایی.

  انسان را بنگر! که چموش و نابینا، بر اسبی چوبین سوار، استخوان هم نوعش را به دندان می کشد و زمین را که هر شب عفریتی را آبستن می شود و هر روز دژخیمی می زاید، درنده خوتر از روز پیش و ما را بنگر؛ دچار هزار بیم و عن قریب رسیدن به مفهوم «هرگز». خشماگین و غرقه در اندوه تلخ خویش و رنجه از اندوه دیگران؛ هر چند هنوز رؤیای شیرین نام تو در گلومان می رقصد و حقیقت محض حضورت، خاطرمان را آرام می بخشد.

جهان را بنگر!

جهان را در رخوت خواب زمستانی اش؛ بی هیچ مقصدی و سوی حرکتی، بی جهت چرخان به دور خویش؛ تن داده به ترکتازی دژخیمان و درنده خویان و تنها هر از چندگاه، نجوایی از گوشه ای بر می خیزد و اندکی بعد خاموش می شود!

ماه می گذرد؛ همچنان بر همان قرار خویش و خورشید همچنان با همان بی تفاوتی تاریخی، با افسوسی همیشگی در دل... «آیا می شود روزی برآید بر زمین که نه رنگی از خون بر آن باشد و نه ضجه مظلومی؟».

زمان تغییر، روزی فرا خواهد رسید و تو آن قدر درخت خواهی کاشت که هیچ جنگلی احساس پیری نخواهد کرد و هیچ پُلی در هیچ شب تاریکی فرو نخواهد ریخت، آن گاه که تو بر آن ایستاده باشی.

تو که باشی، آتشفشان ها جرأت عصیان نخواهند یافت.

پس آن گاه، فرسودگی صدها ساله قلّه ها پایان خواهد گرفت.

تو را فریاد خواهیم زد؛ بی هیچ نیازی به تشبیه، به استعاره، به شعارهای مکرر همیشگی...

... و همواره چشم امید ما به بوی سیبی است که تمام کوچه وجودمان را فرا بگیرد و ما را از اسارتِ زمستان برهاند و به بهار وصل برساند؛ آن وقت است که اگر بر هفت آسمانِ عشق بنگری، می بینی که نوشته است: (وَ قُلْ جاءَ الْحَقّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقًا).
این نان و لقمه حرام از چه سالی بر سر سفره شمایان وارد شد که با حناق کردن آن بدین راحتی پا روی خون شهدای خود میگذارید .
در مجلس خون شهدای ایران اسلامی به صف می ایستید تا با ضعیفه ایی بی بته عکس سلفی بگیرید؟
آیا نتوانستید لحظه ایی نزد خود اندیشه کنید که این کار در شآن پیرو واقعی ولایت نیست ؟

بیشتر مطالب به غیر از سطر اول و آخر بر گرفته از سایت اطلاع رسانی حوزه علمیه است .

اینستاگرام
به تاريخ های روی سنگ قبر نگاه کنید:
تاريخ تولد- تاريخ مرگ؛
آنها فقط با يك خط فاصله از هم جدا شده اند، همين خط فاصله كوچك نشان دهنده تمام مدتي است كه ما روي كره زمين زندگي كرده ايم.
ما فقط به اندازه يك " خط فاصله" زندگي مي كنيم و ارزش اين خط كوچك را تنها كساني مي دانند كه به ما عشق ورزيده اند...
آنچه در زمان مرگ مهم است پول و خانه و ثروتي كه باقي مي گذاريم نيست، بلكه چگونه گذراندن اين خط فاصله است.
بياييد به چرايى خلقتمان بيانديشيم،
بياييد بيشتر يكديگر را دوست داشته باشيم،
دير تر عصباني شويم،
بيشتر قدرداني كنيم،
كمتر كينه توزي كنيم،
بيشتر احترام بگذاريم،
بيشتر لبخند بزنيم
و به ياد داشته باشيم كه اين " خط فاصله" خيلی کوه تاست....
دنیاهم خیلی بی ارزش....
هاشم خان عزیز جانباز هفتاد درصد محترم

نشان از بی نشانها میدهی. نشان از مرام داران پهنان داری . عزت و عمر شما زیاد.

مورچه کوچکی بود که هر روز صبح زود سرکار حاضر می شد و بلافاصله کار خود را شروع می کرد.

مورچه خیلی کار می کرد و تولید زیادی داشت و از کارش راضی بود.

سلطان جنگل (شیر) از فعالیت مورچه که بدون رئیس کار می کرد، متعجب بود.

شیر فکر می کرد اگر مورچه می تواند بدون نظارت این همه تولید داشته باشد، به طور مسلم اگر رئیسی داشته باشد، تولید بیشتری خواهد داشت.

بنابراین شیر یک سوسک را که تجربه ریاست داشت

و به نوشتن گزارشات خوب مشهور بود، به عنوان رئیس مورچه استخدام کرد.

سوسک در اولین اقدام خود برای کنترل مورچه ساعت ورود و خروج نصب کرد.

سوسک همچنین به همکاری نیاز داشت که گزارشات او را بنویسد و تایپ کند. سوسک بدین منظور و همچنین برای بایگانی و پاسخگویی به تلفن ها یک عنکبوت استخدام کرد.

شیر از گزارش های سوسک راضی بود

و از او خواست که از نمودار برای تجزیه و تحلیل نرخ و روند رشد تولیدی که توسط مورچه صورت می گیرد، استفاده کند تا شیر بتواند این نمودارها را در گزارش به مجمع مدیران جنگل به کار برد.

سوسک برای انجام امور یک کامپیوتر و پرینتر لیزری خریداری کرد.
سوسک برای اداره واحد تکنولوژی اطلاعات یک زنبور نیز استخدام کرد.

مورچه که زمانی بسیار فعال بود
و در محیط کارش احساس آرامش می کرد، کاغذ بازی های اداری و جلسات متعددی که وقت او را می گرفت دوست نداشت.

شیر به این نتیجه رسید که فردی را به عنوان مدیر داخلی واحدی که مورچه در آن کار می کرد، بکار گمارد.

این پست به ملخ داده شد.
اولین کار ملخ خریداری یک فرش و صندلی برای کارش بود.

ملخ همچنین به کامپیوتر و کارمند نیاز داشت که آنها را از اداره قبلی خودش آورد تا به او در تهیه و کنترل بودجه و بهینه سازی برنامه ها کمک کند

محیطی که مورچه در آن کار می کرد، حال به مکانی فاقد شور و نشاط تبدیل شده بود. دیگر هیچ کس نمی خندید و همه غمگین و نگران بودند.

با مطالعه گزارش های رسیده شیر متوجه شد که تولیدات مورچه کمتر از قبل شده است.

بنابراین شیر یک جغد با پرستیژ را به عنوان مشاور عالی استخدام کرد و به او ماموریت داد تا امور را بررسی کرده، مشکلات را مشخص و راه حل ارائه نماید.

جغد سه ماه وقت صرف کرد و گزارشی در چند جلد تهیه نمود و در آخر نتیجه گرفت که مشکلات پیش آمده ناشی از وجود تعداد زیاد کارمند است.

و باید تعدیل نیرو صورت گیرد.
و بنابراین
شیر دستور داد که مورچه را اخراج نمایند
زیرا
مورچه دیگر انگیزه ای برای کار نداشت.

چه حکایت اشناییست!!!! نه ؟؟؟

یا علی مدد .
دلم می خواست مفصل بگم راهم به کجا گره خورده اما با دیدن این حکایت می گم اون مورچه منم که با دیدن جفاهای جورواجور و کثافت کاری ها ، دیگه انگیزه ای برای تحمل ندارم ... خدایا کمکم کن !
خسته ام یه جای امن می خوام . خدا پشیمان شدم . اگه یه مرگ راحت نصیبم می کنی منو پیش خودت ببر و دلمو به احسانت به آرامش برسان ... آمین
خدا نکنه مشتی ... مرد شیعه که مرگ نمیخواد ... طلب صبر میکنه .
از پشت که خنجر خورد میگه فزت رب الکعبه ....
شما خودتون اول منو می کشید ؟
بابا چرا به حرفم گوش نمی کنید ؟
لج می کنید با من ؟
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi