شناسه خبر : 54839
شنبه 28 مرداد 1396 , 09:08
اشتراک گذاری در :
عکس روز

فرزند شهید در خرمشهر و بیکار!

فرحانی- فرزند شهیدم ساکن خرمشهر. متأهل و دیپلمه.

لطفا به من کار بدهید. دیگه بیشتر از این نمی توانم بسوزم و بسازم! شاید این روزهای آخرم باشه، چون هیچ خیری از زندگی ندیدم!

کاش پدرم زنده بود و اینچنین خار نمی شدم!

اگر خواستید من را پیدا کنید، اینجانب عبدالحسین عبودی فرحانی و پرونده ما خرمشهر هست.

کد خبرنگار: 20
اینستاگرام
با سلام به فرزند گرامی شهید ،توی شهریور ماه خیلی از سازمانها درخواست استخدام در همه مقاطع تحصیلی داده اند، خودتان باید ثبت نام کنید . انشااله موفق می شوید اگر امیداور باشید .
سلام
برادر یک حرکتی هم ازخودت داشته باش برو درس بخوان حداقل کاردانی بگیر یک دوسال طول میکشه چند ساله منتظر کاری ؟ چند سال درس بخون تکیه به مسئولان بی تفاوت مکن زودتر موفق میشی .
سلام هزارتا سلام با تمام وجودم سلام از اون سلامهای گرم و مخلصانه به شما به حاجی به همه ، نه فقط به کسانی که دوستشان دارم و جاشون تو قلبمه ، حتی دشمنانم به کسانی که حقمو خوردند و با گوشت و خونشون عجین شده که اگه بخوان حقمو بدن جون خودشون در میاد.... به همه سلام ... من که همش سلام و عرض ادب دارم خدمت همه ... چرا همش می خواهید با زور از من چیزی رو بگیرید و وقتی دیگه می خوام جور دیگه ای باشم لج منو درمیارید ؟
هیچکس اشکی برای ما نریخت
هرکه با ما بود از ما می گریخت
چند روزی است حالم دیدنیست
حال من از این و آن پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه برحافظ تفائل می زنم
حافظ دیوانه حالم را گرفت
گفت ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

عزیز جان شما که در سختی ها و استرسها همراه نیستید چرا منو در شرایطی می ذارید که رنج بکشم ؟ حرف از مدرک زدید ؟ چند تا مدرک دیگه بگیرم تا کسی راضی بشه حق منو بده به اندازه ای که زحمت کشیدم ؟ گفتید امیدوار باش ، چند ساله دیگه امیدوارانه بشینم تا کسی دست از ظلم کردن برداره ؟ چند تا کار و حرکت دیگه انجام بدم تا باورتون بشه من توانم بیشتر از اونیه که تا حالا تشون دادم .
هر بیست سال یه بار میان تو زندگی ما و آتیش می زنن به خرمن امیدهام ؟ چکار کنم از دستشون ؟
مگه من همینی نیستم که اول سال با مرگ دست و پنجه نرم می کردم . اگه کسی ذره ای وجدان داشته باشه باید از فکرش سکته کنه که اگه من بمیرم و با این دل پر درد می رفتم پیش خدا ، شک نکنه که نمی ذاشتم کار به اون دنیا بکشه اونقدر خدا رو به ذاتش قسم می دادم تا حق غاصبان ظالم رو بده ... کاری که الان می کنم و دلم خوشه به توجهات خدایی ... الان روم نمیشه بگم خدا تقاص منو چطوری داره از بقیه می گیره ... اما اما اما نمی دونم چرا خدا دلش می خواد منو تو بحران ببینه ... اون که داره حق ظالما رو می ذاره کف دستشون خو خودمو نجات بده ... حکمت اینو نمی دونم چیه ؟ بعضی وقتها میگم نکنه مرگ چاره کار من بود ولی من خودم این سعادتو با دعای حاجی و توسل به شهدا از دست دادم !!
حاجی من بعضی وقتها که لجم می گیره چشامو می بندم و یه حرفایی می گم که اصلا از ته دلم نیست ... بخدا خیلی براتون احترام قایلم . خر خودمم که به شما لج می کنم . شما هم کفر منو درمیارید خو !
هر چند وقت یه بار حرفی بهم می زنید بهمم می ریزید قبلا مجازی بود حالا شد یه روش دیگه ... بابا نمیشه ... نمی تونم علنی تو کارایی دخالت کنم که پیگیری می خواد ...
این بچه شهیدم بیخود کرده که نوشته روزای آخرم باشه ... تقصیر منه که نمی گم کیا چطور رزق نون بچه شون و خودشونو در میارن ... آدم ازدواج می کنه که به آرامش برسه نه به جنون ... بعدم کار دولتی کجا بود ؟ کار دولتی مال گردن کلفتای... که من و شما زورمون بهشون نمی رسه شما نمی دونید رییسم از ما چی خواسته ... خو نمی تونم اینجا بگم ؟ وای بر اون سردارهای جنگ که نمی فهمن زیر گوششون چی می گذره بعد من و ما بخاطر کمک به بچه شهید باید عین چی بترسم ؟ که مبادا اصل کارم را نشانه نرن ...
حاجی خودت شاهد بودی ما هم از لحظ جسمی و روحی بهم ریختیم . هیچ کسی یاور و همراه نبود . حتی کسی که منو به دنیا آورده بود . اینا درد بزرگه که من می گم . می ترسید از همراهی کردن با من . یا به دل من راه بیاد . اما اصلا به خودکشی فکر نکردیم . چرا خودمانان را بکشیم . من که راه افتادم عین خودشان باشم . دیدم عین خودشان نمی تونم این همه پلید باشم بلکه سعی کردم دیگه از ظالما و حرفاشون نترسم و دیدم اصلا ترس نداشتن ... خودم زیاد بهشون رو داداه بودم که دیگه بها نمی دم بهشون .... همین !
همه چیز از دست رفته ... اگه شهدا کمک کنند ... بازم درست میشه ... من و همرزمم حالا دیگه توقع زیادی تداریم . خودمان اشتباه کردیم به سنگ زیاد بها دادیم سنگ ذاتش شکستنه ... و ما را شکستند کسانی که قلبشان از سنگ بود ... جالبه که بعد 20 سال که بازم دور هم جمع شدن همان ماهیتو داشتن ... ولی من اینبار سپر شدم ، سپر فولادی و نذاشتم بیش از این مجروحم کنن ... حالا باید کم کم خودمو پیدا کنم .
هر کسی باید شرایط زندگیشو بسنجه و خودش راه درستو پیدا کنه ... البته حاجی هم کمک بود . چند تا دیگه هم بودن ولی نهایت آدم خودش باید راه درست برخورداری از نعمتها را پیدا کنه ...
حاجی جان اینبار هم ببخشید ... اما بیین بچه ها مقصرن هم اصلا به شرایط من توجه تدارید... ببین من برای رسیدن به آرامش خودم هر کاری می کنم تو هر زمان و تو هر موقعیتی اینو گفتم که مغذب نباشی و اذیت نشی ... بخدا باز بهم استرس وارد بشه خربازی درمیارم نگی نگفتی ؟

حالا از اصل ماجرا دور نشیم به نظر من بیشتر از یه کمک مالی به این فرزند شهید در توان بچه های فاش نیوز نیست جنم داشته باشه سرمایه کنه نونشو درآره ... خودمو می کشم و آخرین روزای منه تو اینجا جا نداره ... یه مشاورم بره بد نیست ... باید با آرامش کار کنه بعد ارتباطشو با بچه های فاش نیوز قطع نکنه که به شادابیش کمک می کنه ...
دیگه کم بنویسم همینا رو بهش عمل کنید همه چیز بر وفق مراد میشه . با امید دیدار تا مطلب بعد که از موفقیت این جناب فرحانیه عزیزه
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi