شناسه خبر : 54853
شنبه 28 مرداد 1396 , 15:09
اشتراک گذاری در :
عکس روز

لباسشویی دستی ویژه جانبازان!

حمید داودآبادی، رزمنده و نویسنده دفاع مقدس در مطلبی نوشت: ده پونزده سال پیش، یه سر رفتم بنیاد جانبازان. همین که از در وارد شدم، دیدم روی تابلوی اعلانات، یه کاغذ چسبوندن که دورش شلوغه!
جلو که رفتم دیدم روی کاغذ نوشته: "برادران جانبازی که در خواست خرید لباسشویی دستی به مبلغ 200 تومان دارند، به خدمات رفاهی مراجعه کنند!"

منم مثل بقیه جاخوردم!
لباسشویی دستی؟ اونم فقط 200 تومان یعنی همین دوهزار ریال خودمان. دویست تا تک تومنی؟!
دویدم توی صف وایسادم که عقب نمونم.
هرکسی چیزی می گفت:
- حتما دویست تومن رو میدیم، ثبت نام می کنند و بعدا بقیه پولش رو باید بدیم!
- ای بابا شما چقدر بدبین هستید، حالا گوش شیطون کر، یه بار بنیاد جانبنزان (لقبی که جانبازان به روسای بنزسوار بنیاد داده بودند) خواست بهمون لطف کنه ها!
- آخه مگه شوخیه؟ لباسشویی الان فکر کنم حداقل صد هزار تومن باشه، اون وقت اینا به ما بدن فقط دویست تومن؟!

دریچه کوچک اتاق تدارکات که باز شد، خودم را فرو کردم لای جمعیت.
دوتا اسکناس صد تومنی توی مشتم عرق کرده بود.
چه ذوقی داشتم!
با خودم گفتم الان یه وانت میگیرم و لباسشویی رو می برم خونه و حاج خانم رو غافلگیر می کنم.
اصلا اینا از کجا فهمیدن که ما یه لباسشویی سطلی دارم که اونم هر روز خرابه؟!

دیدم نفرات جلویی می خندند و می روند؛ با خودم گفتم حتما اینا وضعشون توپه و از این مدل لباسشویی ها خوششون نمیاد.
هر مدلی که باشه می خرمش.

جلوی دریچه که قرار گرفتم، کارت جانبازی را همراه دویست تومن گذاشتم جلوی رئیس. اونم توی لیست دنبال اسمم گشت، پیدا کرد و خط زد. به اونی که داخل بود گفت:
- یه لباسشویی دستی هم به ایشون بده.

وای همین الان تحویل میدن؟! آخه من یه نفری چه جوری اینو از دوطبقه پله که آسانسور هم نداره، ببرم پایین؟! خوبه از بچه ها بخوام بهم کمک کنند. آخه اونا هم حالشون از من بدتره.

در اتاق باز شد، جوانی درحالی که لگن پلاستیکی قرمز رنگی در دست داشت، بیرون آمد.
با تعجب نگاهش کردم. لگن؟ اینجا؟ مگه اینجا سرکوچه است که میخواد رخت بشوره؟!

وقتی گفت: برادر داودآبادی؟
گفتم: بله. منم. بفرمایید.
لگن پلاستیکی قرمز را داد دستم و گفت که زیر برگه رسید را امضا کنم.
پایین بورق نوشته بودند: "اینجانب حمید داودآبادی جانباز 35 درصد دفاع مقدس، یک فقره لباسشویی دستی از بنیاد جانبازان تحویل گرفتم!"

اینستاگرام
سال 64 دوران دفاع مقدس همین کلاه را سر من رزمنده گذاشتن . من مرخصی بودم نامه ای امده بود یگان که فلانی یک فرگاز 1600 بخاطر ازدواجش برنده شده هرچه سریعتر 1200 تومان به حساب واریز کند همکاران بول را جمع کرده بودن و به شماره حسابی که داده بودن واریز کردن من که از مرخصی برگشتم منطقه همان درب جبهه مشتلاقشان گرفتن تا نامه را دادن با هزاران ذوق رفتم ستاد فرگاز را تحویل بگیرم دیدم والر 1600نفتی اوردن تحویلم بدن باتعجب گفتم این والر مال من نیست نامه را نشان دادم گفتم وسیله ای که باید به من بدید فرگاز 1600 است مسول انبار گفت نه اقا این چیزی که تو میخوای اصلان به انبار ندادن سرتا درد نیارم تا فرماندهی لشگر شکایت کردم فایده ای نداشت یکی مگت در نگارش اشتباه شد یکی میگفت فرگاز همینه دیگری میگفت چون گاز کم است بخاطر راحتی شما تبدیلش کردن نفتی جه درد سرتان بدم 1200تومان ما رفت ما نه فر گاز گرفتیم نه فر نفتی/ انموقع حقوق من 4000تومان بود 1200تومان بابت فرگاز یا فر نفتی رفت 1800تومان دیگرش هم بابت ایاب ذهاب منطقه و ستاد .یک ماه اول زندگیمان با عیال سماق مکیدیم
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi