شناسه خبر : 54889
یکشنبه 12 شهريور 1396 , 11:00
اشتراک گذاری در :
عکس روز

مصاحبه با محمدرضا تقی پور از جانبازان آزادسازی خرمشهر

همه نیمه تمامند و تو نیمه، تمامی!

از زمانی که روی ویلچر نشستم، به یک صلح درونی رسیده ام / هیچگاه درگیر نداشته هایم نبوده ام

فاش نیوز - در گزارش قبلی از موزه صلح تهران، فرصتی دست داد تا با یکی از سلحشوران آزادسازی خرمشهر، جانباز دو پا قطع دفاع مقدس «محمدرضا تقی پور مقدم» مصاحبه مفصل تری  داشته باشیم.

وی که هم اینک مدیریت موزه صلح تهران را بر عهده دارد، نوجوانی 15 ساله بوده که با هم کلاسی هایش تصمیم می گیرد برای دفاع از مردم و سرزمینش پا به خاک مقدس جبهه بگذارد. او معتقد است که این تصمیم بزرگترین و زیباترین تصمیم زندگی او بوده است.

با این مقدمه کوتاه پای صحبت این جانباز دفاع مقدس می نشینیم تا از روزهای خون و حماسه بیشتر برایمان بگوید.

فاش نیوز - آقای تقی پور! با توجه به سن کم شما در زمان اعزام، خانواده با این موضوع مشکلی نداشتند؟

- من امتحانات ثلث اول دبیرستان را که تمام کردم، راهی جبهه شدم. البته چون قد بلندی داشتم و دایی ام هم رییس انجمن اسلامی مسجد بود، فرمی را هم باید خانواده تایید می کردند، دوباره باید به تایید انجمن اسلامی مسجد می رسید. البته اتفاقی که افتاده بود این بود که نمی شد جنگ و تجاوز به کشور را نادیده و کوچک شمرد. زمانی که همسایه کناری ما دو فرزندش در جبهه حضور داشتند و یا شهید شده بودند، حال چگونه می توانست خانواده ما سهمی از جنگ نداشته باشد؟ البته یکی از برادرانم که دو سال از من بزرگ تر بودند، زمانی که در خانواده مطرح کرد که می خواهد به جبهه برود، پدرم قبول نکردند. زمانی که من هم رفتنم را اعلام کردم، پدرم گفتند: نه شما باید دَرسَت را بخوانی و می گفتند: درس خواندن تو مانند جنگیدن است. البته من با چند تا از هم کلاسی هایمان جزو شاگردان درس خوان کلاسمان بودیم و علی رغم این که سه تن از دبیران ما کسانی بودند که به من می گفتند: تو باید دَرسَت را بخوانی؛ اما من نپذیرفتم. پدرم ابتدا مخالف بودند اما بالاخره راضی شدند و فرم رضایت را امضا کردند.

 

فاش نیوز - اعزامتان به چه شکل بود؟

- ما از اراک به تهران اعزام شدیم و طی یک دوره آموزش نظامی 45 روزه در پادگان 21 حمزه ارتش به جبهه جنوب اعزام شدیم. شاید بتوان گفت که من یکی از خوش شانس ترین افرادی بودم که در روند عملیات آزدسازی خرمشهر که در 4 مرحله صورت گرفت، حضور داشتم. این آزادسازی در دو مرحله، یک بار در اردیبهشت ماه سال 1361، و مرحله آخر در سوم خرداد ماه 1361 اتفاق افتاد. نیروهای ما وارد مسجد جامع خرمشهر شدند، ما هم پشت جاده تدارکاتی خرمشهر در منطقه پتروشیمی و منطقه عمومی شهر بودیم که مجروحیت من اتفاق افتاد.

فاش نیوز - در این باره بیشتر توضیح بدید.

 - ظهر روز سوم خرداد ماه بود که خمپاره ای به سنگر ما اصابت کرد. من خم شدم تا گونی ها را دوباره روی هم بچینم که گلوله دیگری شلیک شد و ترکش آن به کمرم اصابت کرد. فرمانده گردان به من گفت: شما داخل آمبولانس بروید و به عقب خط برگردید تا زخمتان پانسمان شود و مجدد برگردید. من هم با ترکش هایی که داخل کمرم بود، با پاهای خودم داخل آمبولانس نشستم. آمبولانس هنوز حرکت نکرده بود که این بار دشمن آمبولانس را با گلوله مستقیم تانک مورد هدف قرار داد به طوری که من از عقب آمبولانس با موج انفجار به صورت افقی به داخل داشپورت و موتور داخل آمبولانس پرتاب شدم. آمبولانس هم کاملاً مچاله شده بود.  مرا به سختی از آمبولانس بیرون کشیدند و به بیمارستان بقایی اهواز منتقل کردند و از اهواز هم به بیمارستان شهید چمران شیراز و سپس هم به بیمارستان بانک ملی تهران اعزام شدم.  در حال حاضر هم افتخار می کنم که 35 سال است برای هموطنان و کشورم روی ویلچر نشسته ام.

 

فاش نیوز - واکنش خانواده به خصوص پدرتان پس از مجروحیت شما چه بود؟

- پس از مجروحیت در بیمارستان شیراز بستری بودم و پاهایم هم بریده شده بود. به خانواده خبر داده بودند و می دانستم چند نفری از اقوام از اراک عازم بیمارستان هستند. تلفنی به آن ها گفتم به پدرم بگویید که  ترکش به دستش اصابت کرده است.

از پرستار سوال کردم از اراک تا شیراز چند ساعت راه است؟ گفتند: حدود 12 ساعت. دو بالش بلند و نازک خواستم. گفتند: چه کار می خواهید بکنید؟ گفتم: شما بیاورید. دو بالش را در امتداد پاهایم قرار دادم. شاید باورتان نشود 10 ساعت تمام تکان نمی خوردم که مبادا استیلم به هم بخورد. در حالی که شما تصور کنید، فردی که باید در حالت عادی 180 سانت قد داشته باشد، حالا یک متر شده بود. کمی غیر عادی به نظر می آمد. دایی و دامادمان که بالای سرم آمدند، اصلاً متوجه پاهایم نشدند اما پدرم پاهایش در میان اتاق و سالن بود متوجه شده بود و داخل نیامد. وقتی به ایشان گفتم که بیایید داخل، گریان شد. گفتم اگر می خواهید بی قراری کنید، نمی شود. بالاخره بالای سر تختم آمد. البته ایشان صبوری کردند.

فاش نیوز -  آیا زمانی که تصمیم رفتن به جبهه گرفته بودید، فکر جانبازی را هم کرده بودید؟

- من و دوستان همسن و سال من در آن سن کم به یک رشد و آگاهی رسیده بودیم که می دانستیم انتخابمان چه عواقبی را به دنبال خواهد داشت. من خودم فکر می کردم که شاید دو حالت بیشتر وجود نداشته باشد، یکی اینکه ما برای دفاع از کشورمان به جبهه می رویم و بعد هم به سلامت برمی گردیم و مجدد اعزام می شویم و احتمال دوم اینکه جان شیرینمان را برای حفظ خاک کشورمان فدا می کنیم و گزینه دیگری به نام جانبازی و پیش بینی قطع دست و پا نداشتیم. زیرا من تا 15 سالگی هیچ دست و پای قطع شده و یا جانباز ویلچری هرگز ندیده بودم.

 

فاش نیوز - با این مجروحیت چگونه کنار آمدید؟

- جنگ، رستوران نبود که ما نوع مجروحیتمان را خودمان انتخاب کنیم اما از روزی که مرا از آمبولانس بیرون کشیدند، با خودم در صلح و دوستی بودم. در حقیقت کار اشتباهی که صدام حسین کرد، آن بود که به کشور ما حمله کرد و کار قشنگ ما هم دفاع بود. من از روزی که روی ویلچر نشستم، به هیچ عنوان درگیر نداشته هایم نبوده و نیستم و خوشحالم زمانی که روی ویلچر نشسته ام و در پارک قدم می زنم، مردمی که از کنارم عبور می کنند، عبارت «خدا را شکر» را من از زبان بسیاری از آنها می شنوم. و خوشحالم که تابلوی «شکر خدا» روی زمین شده ام. مردمی که فراموش کرده اند پا دارند، مردمی که یادشان نیست چقدر سلامت هستند، مرا که روی ویلچر می بینند، حداقل یاد داشته های خود می افتند.

 

وی در ادامه متن دست نوشته ای را که 7 سال پیش به صورت یک کتابچه در آورده، نشانم می دهد و  می گوید:

- من در 27 سالگی جانبازی ام، در حقیقت یک دست نوشته ای را تنظیم کرده ام و عنوان کرده ام با تمام اعتقادات و ارزش هایی که واقعاً برایم مقدس هستند که حاضر نیستم با هیچ چیزی در این دنیا عوض کنم و برای اینکه راحت تر بتوانم زندگی کنم، با خود به یک صلح درونی رسیده ام. همه اعضای خانواده ام و حتی دوستانم که در کنار من هستند، هیچ کدام درگیر نداشته های من نیستند زیرا که خودم درگیر این مسایل نیستم.

ما جانبازان چیزی از مردم عادی کم نداریم و برابر با آن ها و یا خیلی توانمندتر از افرادی هستیم که روی پاهای خود ایستاده اند.

فاش نیوز - آیا تا کنون شده است که از مجروحیتتان احساس نارضایتی و یا پشیمانی داشته باشید؟

- نه اصلاً. خوشبختانه نه خودم و نه خانواده ام. چون اگر این حس را داشتم، دخترم که در حال حاضر در رشته دکترای پژوهش هنر شرکت کرده است، نمایشگاه هایش مرتبط با جنگ و در حقیقت، دفاع نبود. همانند من که به جانبازی ام افتخار می کنم و مدت 35 سال است که قرار است برای تمام مردم کشورم نشسته باشم. هدف ما دفاع از کشورمان بود، کم فروشی هم نکردیم.

 

فاش نیوز - از فعالیت هایتان در موزه صلح نیز بگویید.

- من حدود سیزده سال است که با انجمن قربانیان سلاح های شیمیایی آشنا شدم. از تیر ماه سال 1386 به عنوان مدیر موزه صلح تهران که موزه ای مردم نهاد است، فعالیت می کنم. معمولاً هم از 7 صبح تا حدود 7 یا 8 شب فعال هستم.

 

فاش نیوز - به نظر شما موزه های صلح راوی چه پیامی می تواند باشد؟

- بنابر اتفاقاتی که در دنیا بر اثر جنگ رخ می دهد، "موزه های جنگ" و "موزه های شهدا" فعال هستند. جالب است بدانید که در کنار این موزه ها، موزه های صلح هم فعال هستند که  تعداد این موزه ها در جهان به 150 موزه می رسد. جالب تر این که از این 150 موزه صلح، یک پنجم آن در کشور ژاپن قرار دارد و این به علت اتفاقی است که 73 سال قبل در این کشور افتاد و باعث شد تا ژاپنی ها به ایده داشتن 24 موزه صلح افتادند. موزه های صلح ژاپن قرار است داستان بمباران اتمی این کشور را از زبان شاهدان و قربانیان زنده که تعداد کمی را هم شامل می شود حکایت کنند. در حقیقت هدف ژاپنی ها، اطلاع رسانی و  بازدارندگی است و این که نمی خواهند از این سلاح ها استفاده شود.

در کشور اسپانیا نیز موزه صلح "گرنیکا" قرار دارد. تابلو نقاشی پیکاسو و هم تابلوهایی که در حقیقت روایت جنگ 80 سال قبل که پادشاه اسپانیا برای سرکوب شهروندان کشور خودش از هواپیماهای آلمانی کمک گرفت، و یا در کشور بلژیک موزه صلحی قرار دارد که موضوع آن به جنگ جهانی اول باز می گردد که متحدین برای اولین بار در دنیا از سلاح شیمیایی استفاده کردند. جالب است بدانید که آن ها سیلندرهای گاز کلر را به طور مستقیم در جهت وزش باد قرار می دادند. زمانی که باد به سوی متفقین می وزید، شیر فلکه های گاز را باز می کردند و باد موافق گاز کلر را به سمت متفقین پیش می برد.

«میدان راه آهن اهواز اواخر سال ١٣٦٠ جناب آقای تقی پور رییس موزه صلح ایران در سن ١٥ سالگى نفر سمت راست، نفر نشسته شهید شهبازى و نفر ایستاده سمت چپ عباس همتى که رفت روى مین و مجروح شد»

درنتیجه می توان گفت از این 150 موزه صلحی که وجود دارد، داستان همه آن ها را یک اتفاق خاص رقم زده است. ژاپن "بمباران اتمی"، اسپانیا "بمباران هوایی"، بلژیک "حمله شیمیایی"و... موزه صلح تهران یکی از 150 موزه صلح در خاورمیانه نیز هست که حوزه فعالیت آن "کاربرد سلاح های شیمیایی در زمان 8 سال دفاع مقدس" است که در این جنگ، بیش از 3 هزار تن انواع و اقسام سلاح شیمیایی بر سر نظامیان و غیرنظامیان فرود آمده است.

آنچه حایز اهمیت است آنکه رسالت تمامی این 150 موزه، برگزاری کارگاه های آموزشی و ورکشاپ، برگزاری کلاس های آموزشی برای دانش آموزان و دانشجویان و برای سنین مختلف و مقاطع تحصیلی مختلف است.

 

فاش نیوز - بیشتر بازدیدکنندگان از موزه صلح تهران از چه اقشاری هستند؟

- از همه اقشار جامعه، دانش آموزان و دانشجویان، میهمانان خارجی وزارت امور خارجه، شهرداری تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و بسیاری از وزارتخانه هایی که میهمان خارجی داشته باشند و علاقمند از بازدید موزه صلح باشند با هماهنگی، ما در خدمت آنان هستیم. موزه صلح تهران یک موزه زنده است و راویان آن هم خود، قربانیان سلاح های شیمیایی هستند و با این نگاه که "ما می بخشیم اما فراموش نمی کنیم" در موزه حضور دارند. موزه یک مکان عمومی است برای هر شخصی که علاقه به دانستن کاربرد سلاح های شیمیایی دارد.

 

فاش نیوز - از افراد بنامی که تاکنون از این موزه بازدید کرده اند، می توانید به چند چهره مطرح جهانی اشاره نمایید؟

- دو سه هفته قبل آقای "احمد اوزومجو" رییس سازمان منع سلاح های شیمیایی از موزه بازدید داشتند. "گری لوییس" نماینده مقیم دبیر کل سازمان ملل متحد در تهران از دیگر شخصیت های بازدیدکننده از موزه صلح بودند. "جک استراو" وزیر امور خارجه انگلستان، بسیاری از برندگان جایزه صلح نوبل و  بسیاری از گردشگران خارجی و بسیاری از هنرمندان تا کنون از این موزه بازدید کرده اند.

فاش نیوز - خاطره ای هم در این خصوص دارید؟

- من از تمام اتفاقاتی که می افتد، یادداشت و یا عکس می گیرم. خاطرم هست آقایی که دانشجوی کارشناسی ارشد بودند، چند سال قبل به موزه صلح تهران آمد. زمانی که ما می خواستیم تورگردانی کنیم و قسمت های مختلف موزه را به ایشان نشان دهیم، گفت: من داستان موزه صلح تهران را نمی خواهم. فقط می خواهم با خود جانبازان گفت و گویی داشته باشم. نشستیم و بعد از هر کدام از قربانیان جنگ پرسید که چه زمانی، در چه منطقه ای، در چه عملیاتی و... در آخر آرزوهای خود را بیان کنید.

هرکدام از بچه های جانباز آرزوهای خود را گفتند و نوبت به جانباز نخاعی گردنی "کاظم مقدس" رسید. ایشان کمی فکر کرد و گفت: «من آرزو دارم لباس هایم را خودم بپوشم!» آن جوان با شنیدن این جواب سر روی شانه های کاظم مقدس گذاشت و بسیار گریه کرد. غروب که کارمان تمام شد و به خانه رسیدم، شماره آن جوان را گرفتم و پیامکی برای ایشان فرستادم که انقضای داروها تمام می شود اما انقضای انسان ها تمامی ندارد و از بازدید ایشان تشکر کردم. آن جوان در جواب نوشتند که «چه کسی فکرش را می کرد منی که از واژه ایثار متنفر بودم، با چنین عشقی از آن یاد کنم؟!»

خاطره بعدی مربوط به آقای "گری لوییس" نماینده مقیم سازمان ملل در تهران است. زمانی که ایشان برای بازدید به موزه صلح آمدند، بعد از تورگردانی، زمانی که برای گرفتن عکس به بیرون از موزه رفتیم. ایشان با کت و شلوار روی زمین زانو زد تا قد او از جانباران ویلچری بلندتر نباشد! او گفت: «درست است شما می بخشید اما فراموش نمی کنید. شما کینه و نفرت تولید نمی کنید و تلاش می کنید انسان ها را به صلح درون برسانید.»

خاطره دیگر مربوط به یک فیلمساز شیلیایی به نام "میگر لیتین" دوست "سالوادور آلنده" است. وی در سن 75سالگی از موزه صلح تهران بازدید کردند. ایشان به عنوان یک مستندساز در جشنواره فیلم عمار حضور داشتند. فیلمی که ایشان ساخت و در حقیقت کتابی که "گابریل گارسیا مارکز" نوشت، باعث شد تا "سالوادور آلنده" در قوانین کشورش یک بازنگری انجام دهد. زمانی که ایشان برای بازدید موزه صلح تهران آمدند، زمان خداحافظی گفتند: «من امروز وارد یک تونلی شدم که انتها نداشت. شما در واقع کسانی را بخشیدید که  اصلاً قابل بخشایش نبوده و نیستند.»

 

فاش نیوز - و کلام آخر؟

ما مردان کوچکی بودیم که در کمترین سن، زیباترین و بزرگترین انتخاب زندگی را داشتیم. افتخارم این است که تا آخر عمر برای تمام هموطنانم روی ویلچر بنشینم.

کد خبرنگار: 17
اینستاگرام
سلام جناب تقی پور خوشحالم که با سما اشنا شدم.ولی من هنوز نتوانستم بفهمم که چطور نگاههای مردم را چطور هضم کنم زمانیکه وقتی به سرفه میافتم وصدای عفونت سینه انان را به اعتیادم رهنمون میشود.حتی کادر درمانی هم روزهای اول در مراکز جدید. رفتار اولیه شان اهانت امیز است البته من هم این ادما را میبخشم ولی هنوز با خودم راحت کنار نیومدم
قديما شبا بالا پشت بوم ميخوابيديم و ستاره ها رو مي شمرديم و دلمون به وسعت يه آسمون بود ولی اين روزا چشم ميندازيم به سقف محقر اطاقمون و گرفتاريامونو مي شمريم !
قديما يه تلويزيون سياه و سفيد داشتيم و يه دنياي رنگي ولی اين روزا تلويزيوناي رنگي و سه بعدي و يه دنياي خاكستري !
قديما اگه نون و تخم مرغ تموم ميشد راحت مي پريديم و زنگ همسايه رو هر ساعتي از شبانه روز مي زديم و كلي باهاش مي خنديديم ولی اين روزا اگه همزمان در واحد اونا باز شه برميگرديم توی خونه تا مجبور نشيم باهاش سلام عليك كنيم !
قديما از هر فرصتي استفاده مي كرديم كه با دوستا و فاميل ارتباط داشته باشيم چه با نامه چه كارت و چه حضوري ولی اين روزا با بهترین دستگاه های رسانه ای هم ارتباط با هم نداريم!
قديما تو يه محله جديد هم كه مي رفتيم با دقت و اشتياق به همه جا نگاه مي كرديم ولی اين روزها دنيا را از پشت دوربيناي عكاسي و فيلمبرداري مي بينيم !
قديما خيلي چيزا كم بود و دلمون شاد بود ولی اين روزها خيلي چيزا هست ولي از دل كوک خبری نيست !

قدیما با پنج زار ده دفعه یه فیلمو تو سینما میدیدی !
اما این روزا ده دقیقه وقت نداری یه فیلمو با خانوادت بببینی !
قدیما تو خیابون لاله زار نصف بربری و نیم سیر پنیر و شتری میکردیم می شد نهارمون ! این روزها سی و پنج هزار تومن میدیم پیتزا یه برششو میخوریم بقیه شم میریزیم دور !
قدیما یه دست کله پاچه تو شاه عبد العظیم میخوریم چهارتومن و هفه زار از سکته ام خبری نبود مگه ماشین دودی میزد بهت ! این روزا تو شیرم روغن پالم میزنن تا سکته کنی !
قدیما توی هر محله ایی پهلوون معرکه گیر و مار گیر و شهر فرنگی و پرده خون با سی شاهی بهترین تفریح ما بود ! این روزا میلیونها تومن خرج میکنن برن خارج تفریح کنن بعد بیان قسطشو بدن !
قدیما دعوا و جنگ یه شبه تموم بود احتیاجی هم به خونه جنگ و صلح نبود اما این روزا خونه های انسانیت ویرون شده ...

خلاصه که دادا قدیما تو همون قدیما جا موند .
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi