شناسه خبر : 55751
دوشنبه 24 مهر 1396 , 10:05
اشتراک گذاری در :
عکس روز

دیداری شورانگیز با یک همسر جانباز

دیداری شورانگیز با یک همسر جانباز نصیبم شد. وقتی از گذشته یاد می کند، لبخند دلنشینی بر روی لبش هست که با زلال اشک همراهی می شود و تا پایان گفت و گو این حال و حالت ادامه می یابد و این حال کسانی است که گذشته خود را دوست دارند که خود این همسر جانباز هم این باور مرا تصدیق می کند...

فاش نیوز -  از همسران صبور جانبازان است، از همان هایی که وقتی لب به سخن می گشایند، به هیچ طریقی نمی توانی مانع ریختن اشک هایت شوی. از همان هایی که می گویند: «فرشتگان صمیم». لحن کلام این آدم ها آتش می زند به تمام وجودت. انگار برایت روضه می خوانند. روضه کربلای ایران و جان نثارانی که به ابالفضل العباس(ع) اقتدا کردند. قطرات اشکشان انگار سرریز دریایی از محبت است که در وجودشان می جوشد و تو غبطه می خوری به وسعت محبت این دریا، بعد از اینهمه سال.

دیداری شورانگیز با یک همسر جانباز نصیبم شد. وقتی از گذشته یاد می کند، لبخند دلنشینی بر روی لبش هست که با زلال اشک همراهی می شود و تا پایان گفت و گو این حال و حالت ادامه می یابد و این حال کسانی است که گذشته خود را دوست دارند که خود این همسر جانباز هم این باور مرا تصدیق می کند و می گوید. از روشنایی شمعِ وجودی که پروانه وار، ایامی به دورش بال و پر می زده می گوید و می گوید؛ و اینک دلش پر پر می زند برای دیدن یک لبخند از کسی که در قاب خاطراتش نقش بسته است و حالا نیست! 


 

فاش نیوز - لطفاً خودتان را معرفی کنید.

- فرخنده جبارنژاد هستم که در کت بهمئی از توابع شهرستان بهمئی به دنیا آمدم. قبل از اینکه با جانباز "غلامعلی چندکاری" ازدواج کنم، نامزد پسرعمه ام بودم که در دوران دفاع مقدس شهید شد. طبق یک رسم قدیمی که بین بختیاری ها رسم بود، ما را از همان کودکی نامزد کرده بودند.



فاش نیوز - تاریخ شهادت پسر عمه شما چه زمانی بود؟

- سال 60 به شهادت رسید. من سال اول راهنمایی بودم که شهید شد. از حرف بزرگترها، موضوع را متوجه شده بودم. کلاس سوم و چهارم که بودم، می رفتم داخل اتاق و در را می بستم و از روی یک کتاب نمازی که داشتم، شروع به نماز خواندن می کردم. یادم است وقتی مادرم این حرف ها را به پسر عمه ام می گفت، او مسرور می شد اما من کم سن بودم و خیلی به این مسایل کنجکاوی نمی کردم.



فاش نیوز - چند ساله بود که شهید شد؟

- بیست و یک ساله بود.



فاش نیوز - بعد از شهادت ایشان، شما چه کردید؟

- من به درسم ادامه دادم و دیپلم گرفتم. در آزمون دانش سرای مقدماتی قبول شدم و برای تحصیل به یاسوج رفتم.



فاش نیوز - چه زمانی ازدواج کردید؟

- بعد از پسر عمه ام خواستگاران زیادی داشتم ولی من مصمم بودم که به درسم ادامه بدهم. حتی خواهر کوچکترم ازدواج کرد و یک بچه داشت ولی من فقط به درس فکر می کردم. بعد هم مواظب بودم دل عمه ام نشکند. تا اینکه "غلامعلی چندکاری" به خواستگاری ام آمد. او در زمان شهادت پسر عمه ام سوم راهنمایی بود. از دور او را می شناختم. در کتابخانه مدرسه فعالیت می کرد و من وقتی می رفتم تا کتاب بگیرم، او را می دیدم. کنار دست پدرم چند باری هم کار هم می کرد. او زودتر از من در تربیت معلم قبول شد. ولی در دوران جنگ تحمیلی از همان وقتی که سنش برای اعزام مجاز شد، به عنوان بسیجی به جبهه می رفت.

در سال 65 به عضویت سپاه پاسداران درآمد و در عملیات های زیادی شرکت کرد. در همین زمان آقا غلامعلی به خواستگاری ام آمد. مدتی حرفش در خانه مان بود. من تازه از سفر مشهد مقدس برگشته بودم. ما را از طرف دانشسرا به مشهد برده بودند. وقتی بعد از مدت ها وارد خانه شدم، برای شناختن مهمان ها کنجکاوی نکردم. از دیدن خواهرانم خوشحال شده بودم و فکر می کردم از آشنایان به خانه ما آمده است. اما همان شب مادرم به من گفت: از مشهد سوغاتی هم آوردی؟ گفتم: بله. بعد یک انگشتر و یک جانماز و تسبیح ازم گرفت و برد.

انگشتر را برای برادرم آورده بودم. تازه روز بعد بود که فهمیدم مهمان دیشبی چه کسانی بودند و سوغات را مادرم برای چه کسی می خواست . قبلش خانواده غلامعلی برایم هدایایی آورده بودند که مادرم یکی یکی آن ها را جلوی من گذاشت و به من گفت: مبارک باشه. دو روز از آمدنم نگذشته بود که خواهر و مادر غلامعلی هم به خانه مان آمدند و قرار شد یک عقد ساده برایم بگیرند. عقدمان هم ساده برگزار شد.



فاش نیوز - قبل از عقد با او هم صحبت کردید؟

- بله. خیلی کوتاه و مختصر بود. او می گفت: ان شاءالله من همان مردی باشم که تو می خواستی و من شرطم این بود که اجازه بدهد کار کنم.



فاش نیوز - نسبت به جبهه رفتنش شرطی نداشتید؟

- نه، اتفاقاً خوشحال بودم که همسرم یک رزمنده است و در ذهنم می گفتم: "او کفش پسر عمه شهیدم را به پا کرده است و جای او را در جبهه ها پر می کند". به یاد نمی آورم روزی او را از رفتن به جبهه منع کرده باشم.


فاش نیوز - چند ماه عقد بودید؟

- شش یا هفت ماه طول کشید. بیست و دوم بهمن ماه سال 66 ازدواج کردیم. جشن عروسیمان هم ساده برگزار شد. ده الی پانزده روز بعد هم به جبهه رفت و تا پایان دفاع مقدس در جبهه ها حضور داشت. بدنش پر بود از ترکش که گاهی اوقات وقتی جای آن ها را می خاراند، از زیر پوستش بیرون می آمد. خودش با لحن بامزه ای به من می گفت: "بیا، این ها نخود و لوبیایی هستند که از بدنم بیرون زدند". در یکی از عملیات ها شیمیایی شده بود که  به خاطر عوارضش خیلی عذاب کشید. در همان ایام جنگ چندین بار مجروح شد که ما بعد از ترخیصش از بیمارستان مطلع می شدیم. در تمام بدنش آثار جراحت دیده می شد.



فاش نیوز - جانباز چند درصد بودند؟

- بیست و پنج درصد.



فاش نیوز - حاصل این پیوند مقدس چند فرزند شد؟

- چهارتا. سه پسر و یک دختر. همیشه در جبهه بود. به طوری که وقتی بچه اولم به دنیا آمد، من اسمش را عبدالوهاب گذاشتم اما همسرم بعد از چند هفته که آمد، گفت: اسمش را کمیل بگذاریم. فقط دخترم که به دنیا آمد، پیشم بود.



فاش نیوز - درباره خصوصیات اخلاقی جانباز چندکاری بفرمایید.

- خیلی مرد بود. مهربانی اش به حدی بود که همیشه می گفتم: «به جز غلامعلی با هیچ کس دیگر خوشبخت نمی شدم». به هم خیلی علاقه داشتیم. مرد شریفی بود. شهدای همرزمش را زیاد یاد می کرد؛ به طوری که سادگی جشن ازدواجمان هم به خاطر همین موضوع بود؛ زیرا همزمان شده بود با شهادت یکی از همرزمانش. غلامعلی از من خواست به خاطر احترام به خون آن شهید مراسممان را مختصر بگیریم. هر وقت آلبوم عکس همرزمانش را باز می کرد، اشک می ریخت و با حسرت از جدایی اش از آن ها حرف می زد. خیلی آرزوی شهادت داشت.



فاش نیوز - بعد از جنگ، چه فعالیت هایی انجام داد؟

- بعد از پذیرش قطعنامه به لشکر هفت ولی عصر (عج) خوزستان منتقل شد و هم اینکه موفق به تحصیل در دانشکده افسری امام حسین (ع) اصفهان در رشته مدیریت علوم قضایی گردید. بعد به خاطر تخصصش از پادگان بخردیان بهبهان به لشکر هفت ولیعصر (عج) اهواز منتقل شد که این انتقال باعث شد من هم علیرغم وابستگی شدیدی که به خانواده هایمان داشتیم، از زادگاه خود دل بکنم و به اهواز بیاییم و من در یکی از مدارس اهواز مشغول به تدریس شدم.

 

فاش نیوز - نحوه عروج مظلومانه  همسرتان به چه صورتی بود؟

- او در مرداد ماه سال 84 به قرارگاه مقدم جنوب، «قرارگاه کربلا» منتقل شده بود. در آخرین ماموریتش که در 23 آبان همان سال بود، در حین بازگشت از یک ماموریت دچار سانحه تصادف شد و به کما رفت. البته در بدو حادثه وقتی بالای سرش رفتم، هوشیاری داشت و من با او حرف می زدم و تا شب پیشش بودم و بعد حتی از او اجازه گرفتم که سری به بچه ها بزنم و دوباره برگردم. وقتی برگشتم، گفتند: غلامعلی به کمارفت!

معنی کما را نمی دانستم. شوکه شده بودم و بی تاب؛ اما حقیقت همان چیزی بود که در جلوی چشمم قرار داشت. غلامعلیِ من، آرام و بی حرکت روی تخت دراز کشیده بود و با من حرف نمی زد. بعدها وقتی به یاد خوبی هایش می افتادم؛ سر روی سینه اش می گذاشتم و با او درد دل می کردم. به نظرم می آمد در آن لحظات صدای مرا می شنید و از روی حرکات چشمش، واکنش او را نسبت به خودم حس می کردم.

مدت شش سال در کما بود. در این مدت خودم از او مراقبت می کردم. شده بودم یک پزشک تمام. یک ماه هم در طبقه ششم بیمارستان ساسان بستری بود که باز خودم بالای سرش بودم. حتی زودتر از موعد درخواست بازنشستگی دادم که تمام وقت مراقبش باشم اما معالجات موثر واقع نشد و در هفتم فروردین سال 90 روحش به بهشت برین پر کشید و به یاران شهیدش پیوست.



فاش نیوز - پیکر مطهر ایشان را در کجا تشییع کردید؟

- در زادگاهمان به خاک سپردیم و از آن موقع من و بچه هایم به "کت بهمئی" می رویم اما گاهی که نمی شود به بهمئی بروم، این جا به زیارت شهدای بهشت آباد می روم و به یاد او مزار شهدا را با آب می شویم و دعا می خوانم؛ اما هر وقت که به زیارت مزار خودش می روم، چند ساعت کنارش می نشینم، نماز می خوانم، با او درد و دل می کنم و خاطرات شادمان را برایش بازگو می کنم. سر مزارش دراز می کشم و می گویم: غلامعلی برای خودت راحت بخواب، من مواظب بچه ها هستم اما یادت باشد که تو رفیق نیمه راه بودی!



فاش نیوز - بچه ها چکار می کنند؟

- دو پسرم ازدواج کردند و یک نوه هم دارم. دخترم دانشجوی گرافیک است.



فاش نیوز - با توجه به دوران جوانی خودتان چه توصیه ای برای جوان ها دارید؟

- پیام من این است: «بهترین لحظات هر انسانی جوانی است. اگر در این برهه سنی اوقات خود را در راه مثبت مثل خدمت کردن به جانباز بگذراند، او برده و ضرر نکرده است. پس خوب قدر دوران جوانی را بدانید». همیشه به فرزندانم می گویم که هر وقت به عقب برمی گردم، از گذشته ام هیچ پشیمان نیستم. هیچ چیز به هدر رفته ای ندارم. وقتی نامه هایی را که برای همسرم نوشته ام می خوانم، خودم از حالات و روحیات آن موقع ام که یک دختر جوان بودم تعجب می کنم. از اول معنویت در زندگی ام نقش اول را داشت. شوهرم خیلی کم در خانه بود اما من با حمایت ها و اعتماد به نفسی که او به من می داد، مردانه زندگی کردم و سربلند. غلامعلی هم خوب قدر نوجوانی و جوانی اش را دانست. بچه هایم را پاک بزرگ کردم، چون شوهرم خیلی اصرار داشت که قبل از شیردادن به بچه، وضو بگیرم. به من می گفت: «می دانم در اینجا (روستا)، امکانات نیست و هوا سرد است اما از شما خواهش می کنم تا جایی که برایت مقدور است، بی وضو به بچه ها شیر ندهی». آثار آن اهتمام و توصیه ها را الان می بینم که بچه هایم پاک و سر به راه شده اند.



فاش نیوز - ممنونم از وقتی که به ما دادید و ببخشید که یادآوری خاطرات، شما را خیلی متاثر کرد.

- بله. سال هاست در فراق همسرم می سوزم. من و بچه هایم کم او را درخانه دیدیم. مهربانی اش قابل توصیف نیست. همیشه بی صبرانه منتظرش بودیم که درب خانه باز شود و شوهرم و پدر بچه هایم به خانه بیاید تا ما از چشمه مهربانی اش سیراب شویم اما او ما را زود ترک کرد. با این حال می دانم گفتن خاطرات شهدا لازم است. هنوز ناگفته های زیادی هست که باید از مرام و سیره شهدا گفته شود. حتی از پسرم خواسته ام زندگی پدرش را به صورت فیلم دربیاورد و خودم هم دست به کار شدم و زندگی نامه اش را از بدو تولد و روز اول آشنایی تا لحظه شهادت نوشتم. گفتن از شهدا، نشر فرهنگ ایثار و شهادت است.

کد خبرنگار: 23
اینستاگرام
جانباز خاکپور کجایی ؟
درود بر همسران جانباز بیست و پنج درصد .
اگه یه چیز بگم بهم می گن ناسازگار و کینه جو ؟
خو بابا ببینید اینا کی هستن ؟ ببینید چطور زندگی می کنن ؟
خدایا کی به کیه ؟ چه خبره ؟ حسم سرگیجه گرفته والله !
ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیائا عند ربهم یرزقون
روحشان شاد
روحشان باحسین بن علی ع محشور باد.

روح پاکت با امیر المومنین محشور باد
.
خانه ی قبرت ز الطاف خدا پرنور باد
اما تو خود می دانی که هنوز نمی دانم ، انتهای نگاه تو به کجا می رسد

با نگاه آخرینش خنده کرد ماندگان را تا ابد شرمنده کرد ...
سلام دکتر جان
خیلی متاثر شدم
روح پدر بزرگوارتان قرین رحمت الهی التماس دعا . حاجیان

محرمانه
خبر :
بر اساس گفته ی یک قاصدک
رهگذرها لاله ای را چیده اند

سبزه های تشنه پایین باغ
کم کمک پژمرده یا خشکیده اند

قارچهای هرزه ای آن سوی تر
در کنار سایه ها روییده اند

احتمالا ساقه های عاطفه
مثل چندی پیش آفت دیده اند،
باز باید باغبانی پیشه کرد
از هجوم سایه ها اندیشه کرد !

  شهید چندکاری مهربان روحت شاد
الفاتحه
روحت شاد سردار غلامعلی چندکاری بزرگمرد جبهه ها
عملیات بیت المقدس، عملیات کربلای چهار ،فتح فاو ، کربلای پنج
عملیات خیبر
فرمانده گردان یا رسول

شادی روح شهدا فاتحه
زنده باشید یادگار روزهای حماسه وایثار
روحشان شاد باد
شهداء عند ربهم یرزقونند
خدایش بیامرزد
خوش به سعادت شهدا
جاده مانده است و من و این سر باقی مانده
رمقی نیست در این پیکر باقی مانده

نخل ها بی سر و شط از گل و باران خالی
هیچ کس نیست در این سنگر باقی مانده


گرچه دست و دل و چشمم همه آوار شده است
باز شرمنده ام از این سر باقی مانده

روزو شب گرم عزاداری شب بوهاییم
من و این باغچه ی پرپر باقی مانده


پیش کش باد به یک رنگی ات ای پاک ترین
آخرین بیت در این دفتر باقی مانده

تا ابد مردترین باش و علمدار بمان
با توام ای یل نام آور باقی مانده


یاحسین
روحش شاد
روحش شاد
و یادش تا ابد گرامی اسوه ی ادب و اخلاق
خوش خنده و خوش رو بزرگ مرد مهربان
روحت شاد برادرعزیزم
وطن از جانفشانی شما اعتبار وعزت گرفت ومادچارغفلت وخسران.
روحشان شاد و یادش گرامی باد ذکر فاتحه
روحت شاد عموی عزیز و مهربانم
ماهرچه داریم از شهداء داریم روحت شاد عموی عزیزم داغت بر دلم ابدی است عزیز خفته در خاکم
روحشان شاد و بهشت برین منزلگاه ایشان و همرزمانشان باد
سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۶۹
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ﴿۱۶۹﴾
(ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده‌اند، و نزد پروردگارشان روزی داده می‌ شوند.
شادی روحش فاتحه
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi