شناسه خبر : 55958
شنبه 22 مهر 1396 , 14:40
اشتراک گذاری در :
عکس روز

با دو ایثارگر در حاشیه مجمع عمومی انجمن جانبازان نخاعی

گفت و گو با یک همسر شایسته!

جمعه هفته قبل، مصادف با 96/7/14 در حاشیه برگزاری مجمع عمومی انجمن جانبازان نخاعی، با یک جانباز و یک همسر جانباز گفت و گوی کوتاهی انجام دادیم که شما کاربران عزیز را به خواندن آن دعوت می کنیم.

فاش نیوز -  جمعه هفته قبل، مصادف با 96/7/14 در حاشیه برگزاری مجمع عمومی انجمن جانبازان نخاعی، با یک جانباز و یک همسر جانباز گفت و گوی کوتاهی انجام دادیم که شما کاربران عزیز را به خواندن آن دعوت می کنیم.

خانم "بتول شایسته" همسرجانباز نخاعی از گردن محمدصادق بیات که روز برگزاری مجمع انجمن جانبازان نخاعی به همراه فرزندش در جمع حضور داشت درپاسخ به سووال ما درباره ی زندگی با یک جانباز گفت: زندگی با یک جانباز قطع نخاع گردنی در کنار سختی هایی که دارد بسیار شیرین هم هست. اما مهرو محبت و صفا و صداقت ایشان در زندگی  مشترک و با اطرافیان و حتی دوستان باعث می شود که سختی ها کمرنگ شود.

این همسر جانباز درباره نحوه ی آشنایی و ازدواج خود با جانباز بیات نیزجویا شدیم که اظهار داشت: من دانشجوی سال سوم الهیات بودم و در تعطیلات نوروزی برای اولین بار بود برای بازدید از مناطق جنگی با همکلاسی هایمان به سفر راهیان نور درمنطقه اروندرود رفته بودیم. راوی در آنجا از رشادت رزمندگان و نبردهای آنان که می گفت در یک لحظه آرزو کردم کاش فرصت خدمتی هرچند کوچک به شهدا نصیبم می شد. البته خدمت به شهدا که برایم میسر نبود و تنها می توانستم راه آنها را ادامه بدهم. بعد از این اتفاق 2ماه بعد آقای بیات به خواستگاری من آمدند و صحبت کردیم. البته خانواده با اصل موضوع ازدواج با یک جانبازمخالفتی نداشتند اما کمی نگران بودند که مبادا سختی زندگی، ناسازگاری من با این جانباز را به دنبال داشته باشد و ایشان دلشکسته شوند. تنها نگرانی آنان این موضوع بود که بحمدلله با صحبت هایی که شد هم اینک پس از گذشت 18سال از آن زمان، خوشبختانه با آمدن امیرحسین کوچولو زندگیمان شیرین تر هم شده است.

 وی گفت: اگر زمان به عقب برگردد و دوباره فرصت انتخاب برایم مهیا شود بازهم با یک جانبار ازدواج خواهم کرد.

زمانی که از چگونگی مجروحیت همسرش می پرسیدیم اظهار داشت: همسر من با وجود سن کمشان در عملیات مرصاد درکنار پدرشان حضور داشتند ولی درسال 1372 در آخرین ماه های خدمت سربازی در منطقه دهلران در درگیری با نیروهای کومله عراق جانباز می شوند. در اوایل مجروحیت با مشکلات زیادی از جمله زخم بستر و بیماری های دیگر مواجه بودند که با پشت سرگذاشتن مشکلات بسیار، تصمیم به ازدواج می گیرند.

او با مرور آن روزها با لبخند گفت: زمان ازدواج من 24 و همسرم 27ساله بودیم.

اما آنچه این روزها دغدغه اصلی این خواهر ارزشمند است  آن است که او نسبت به وضعیت و آینده جامعه بسیار بیمناک است و می گوید: با توجه به شرایط فعلی جامعه، منِ به عنوان یک همسر جانباز می دانم که همسران جانبازان چه عذابی را متحمل می شوند. آنها شهدای زنده هستند. تحمل وضعیت امروز جامعه ما برای آنان بسیار عذاب آور است. متاسفانه جامعه ما با سرعت به سوی غربی شدن پیش می رود. تنها امیدوارم امام زمان (عج) نگاه ویژه ای به همه ما داشته باشند و شرایط جامعه بهترشود.

در ادامه پای درد دل یکی از جانبازان نخاعی نشیتیم. با توجه به شلوغی سالن محل مراسم و صدای مجری و... برای تمرکز بیشتر بر روی مصاحبه، از یکی دیگر از جانبازان نخاعی دعوت کردیم تا در فضای سبز بیرونی تالار حاضر شود تا گفت و گویی با هم داشته باشیم. وی که دل پرغصه ای داشت تأکید کرد که گفته هایش در "فاش نیوز" درج شود چرا که به گفته خودش مشکل او، مشکل بسیاری از جانبازان ارتش است. 

جانباز "محمدرضا بارانی" سال 1364 زمانی که سرباز ارتش بوده در عملیات والفجر 8 درمنطقه عینِ خوش با اصابت ترکش به سرو صورت و بدنش مجروح می شود و در حین انتقال به پشت جبهه، مجدد آمبولانس حامل ایشان هدف جنگنده های دشمن قرار می گیرد و پس از 6 روز در بیمارستان اهواز به هوش می آید و درمی یابد که قطع نخاع شده است؛ از آنجا به بیمارستان امام خمینی(ره) انتقال می یابد و یک سالی را در آنجا بستری می شود. ایشان وی از آنجا به آسایشگاه بقیه الله که ویژه ی سربازان ارتش بود فرستاده می شود و مدت 27سال را در آسایشگاه بقیه الله می گذراند و زمانی که این آسایشگاه برای بازسازی و نوسازی تخریب می شود او را به آسایشگاه سپاه انتقال می دهند.

این جانباز نخاعی دردمندانه اظهار داشت: من سرباز ارتش بودم؛ ارتش به من حقوق می داد اما در آذرماه 1394 بنیاد شهید منطقه با من تماس گرفت و یک سری مدارک از من خواست و گفت شما این مدارک را از ارتش بیاورید. من هم با وجودی که از ناحیه گردن درد شدیدی دارم و مفاصل کتف چپم تخریب شده و تردد برایم دشوار است، با این حال مدارک را تهیه و آن را به دفتربنیادشهید منطقه تحویل دادم. آنها هم به من نامه ای دادند و گفتند آن را امضا کن. من هم نخوانده آن را امضا کردم و انگشت زدم. از همان آذرماه 94 حقوق ارتش، کارت خرید اتکا و دفترچه بیمه خانواده مان همگی قطع شد. زمانی که پیگیری کردم گفتند این نامه ای که شما امضا کرده اید تعهدنامه ای بوده که بنیاد از شما گرفته که شما جزء بنیاد شهید هستید و حق گرفتن هیچ مزایایی را از جای دیگر ندارید.

جانباز بارانی ادامه داد: از آن موقع به بعد دچار مشکل شده ام و زمانی که از بنیاد سئوال کردم درحال حاضر من براساس چه حکمی حقوق دریافت می کنم؟ آنها گفتند حکمی برای حقوق شما نزده اند.

این جانباز افزود: در حال حاضر این مشکل، بسیاری از سربازان ارتش است.

وی گله مندانه اظهار داشت: زمانی که ما درجنگ حضور داشتیم هیچکدام به این موضوع فکر نمی کردیم که میان جانبازان فرقی بگذارند. ما فقط هدفمان دفاع از مملکت و اسلام بود؛ اما الان تبعیضی که می گذارند ما را آزار می دهد. در این 33سال ارتش هیچ خبری از ما نگرفته و پای درد دلمان هم ننشسته است. این تبعیض هاست که ما را رنج می دهد.

کد خبرنگار: 19
اینستاگرام
شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم
در آن یک شب، خدایا ! من عجایب کارها کردم
جهان را روی هم کوبیدم، از نو ساختم گیتی
ز خاک عالم کهنه، جهانی نو بنا کردم
کشیدم بر زمین از عرش، دنیادار سابق را
سخن واضح‌تر و بهتر بگویم، کودتا کردم !

خدا را بنده ی خود کرده، خود گشتم خدای او
خدایی با تسلط، هم به ارض و هم سما کردم!
میان آب شُستم سر به سر برنامه ی پیشین
هر آن چیزی که از اول بود، نابود و فنا کردم
نمودم هم بهشت و هم جهنم، هر دو را معدوم
کشیدم پیش نقد و نسیه، بازی را رها کردم

نماز و روزه را تعطیل کردم، کعبه را بستم
حساب بندگی را از ریاکاری جدا کردم
امام و قطب و پیغمبر نکردم در جهان منصوب
خدایی بر زمین و بر زمان، بی کدخدا کردم
نکردم خَلق، ملا و فقید و زاهد و صوفی
نه تعیین بهر مردم, مقتدا و پیشوا کردم

شدم خود عهده دار پیشوایی در همه عالم
به تی پا, پیشوایان را به دور از پیش پا کردم
بدون اسقف و پاپ و کشیش و مفتی اعظم
خلایق را به امر حق شناسی آشنا کردم
نه آوردم به دنیا روضه خوان و مرشد و رمال
نه کس را مفت خور و هرزه و لات و گدا کردم

نمودم خلق را آسوده از شر ریاکاران
به قدرت در جهان خلعید از اهل ریا کردم
ندادم فرصت مردم فریبی بر عبا پوشان
نخواهم گفت آن کاری که با اهل ریا کردم
به جای مردم نادان نمودم خلق گاو و خر
میان خلق آنان را پی خدمت رها کردم

مقدر داشتم خالی ز منت، رزق مردم را
نه شرطی در نماز و روزه و ذکر و دعا کردم
نکردم پشتِ سرِ هم بندگانِ لخت و عور ایجاد
به مشتی بندگان آبرومند اکتفا کردم
هر آن کس را که می‌دانستم از اول بود فاسد
نکردم خلق و عالم را بری از هر جفا کردم

به جای جنس تازی آفریدم مردم دل پاک
قلوب مردمان را مرکز مهر و وفا کردم
سری داشت کو بر سَرْ فکرِ استثمار ,کوبیدم
دگر قانون استثمار را زیر پا کردم
رجال خائن و مزدور را در آتش افکندم
سپس خاکستر اجسادشان را بر هوا کردم

نه جمعی را برون از حد بدادم ثروت و مکنت
نه جمعی را به درد بی نوایی مبتلا کردم
نه یک بی آبرویی را هزار گنج بخشیدم
نه بر یک آبرومندی دو صد ظلم و جفا کردم
نکردم هیچ فردی را قرین محنت و خواری
گرفتاران محنت را رها از تنگنا کردم

به جای آنکه مردم را گذارم در غم و ذلت
گره از کارهای مردم غم دیده وا کردم
به جای آنکه بخشم خلق را امراض گوناگون
به الطاف خدایی درد مردم را دوا کردم
جهانی ساختم پر عدل و داد و خالی از تبعیض
تمام بندگان خویش را از خود رضا کردم

نگویندم که تا ریگی به کفشت هست از اول
نکردم خلق شیطان را، عجب کاری به جا کردم!
چو می‌دانستم از اول که در آخر چه خواهد شد
نشستم فکر کار انتها را ابتدا کردم
نکردم اشتباهی چون خدای فعلی عالم.
خلاصه هرچه کردم، خدمت و مهر و صفا کردم

ز من سر زد هزاران کار دیگر تا سحر، لیکن
چو از خود بی خود بودم، ندانسته چه‌ها کردم
سحر چون گشت , از مستی شدم هُشیار
خدایا در پناه مِی جسارت بر خدا کردم
شدم بار دگر یک بنده ی درگاه او گفتم:
"خداوندا نفهمیدم خطا کردم...!"
خداوندا نفهمیدم خطا کردم ... !
سلام بزرگوار .
می دونی مرحوم دکتر شریعتی در جوابت چی گفته ؟
حالا این حرفا رو ولش کن
حالا که یه حرفتونو که با شعر گفتید و من فهمیدم ، اما بازم یه چیز بگم ؟
میگم این شعرتون چه ارتباطی داشت با حرفهای متین و دردمند این بانو و دلاور مرد شایسته ؟
بازم یه چیز بگم ؟حتی دلت خواست اسممو بذار تو کتاب گینیس بدبینها . الحکم لله ، من هیچی باورم نمیشه . یعنی خدا تا این حد به یه آدم اعتبار می ده ؟؟ راستشو می گی ؟ اون آدم شایسته خودت نیستی ؟ یعنی آفتابم نیفتاده بود تو زمینت ؟ نکنه من از دوتا سعادت بی نصیبم ؟ نه تو را شناختم و نه وقتی که امام زمانو می بینم ؟ نکنه بازم دستم انداختید ؟ می بینی حاجی سانسورم کرده . اینه فرق من و شما ... من تو رفاقت شهدایی پای مرامم هستم اما شما ....!!!!!!!!
چه می دونم . آدم باید تو زندگی اش به یکی کمی بیشتر از بقیه اعتماد کنه ، ما هم سر اعتماد به حاجی فعلا سکوت کردیم . تا ببینیم چی میشه . صبر خوبه . حتی اگه سی سال طول بکشه .
خب چند تا حرف دارم با این بانو ... فعلا یا حق
سلام متشکرم ازلطف شما
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi