شناسه خبر : 56283
سه شنبه 02 آبان 1396 , 10:02
اشتراک گذاری در :
عکس روز

باید با عکست زندگی کنم؟

سردار شهید مدافع حرم «اسماعیل حیدری» در سال 47 در شهرستان آمل به دنیا آمد. با وجود سن کمی که داشت اما به مدت 15 ماه در مناطق مختلف عملیاتی جبهه‌های حق علیه باطل شرکت کرد و دچار مجروحیت نیز شد. سال 91 که جنگ در سوریه علیه مردم بی‌دفاع شروع شد، داوطلبانه و برای کمک به مردم مظلوم و دفاع از حریم اهل‌بیت و اسلام راهی سوریه شد و با توجه به تجربه بالای نظامی به آموزش و مشاوره نیروهای سوریه پرداخت. سرانجام در 28 مرداد سال 92 به دست تروریست‌های تکفیری در حلب به شهادت رسید. «زهرا غلامی»، همسر این شهید والامقام خاطره‌ای از همسرش را برای «فرهیختگان» روایت می‌کند:


همسرم حاج‌اسماعیل حیدری با رشادت و قهرمانانه جزء نفرات اولی بود که برای دفاع، قدم به خاک سوریه گذاشت و از شهدای اوایل جنگ در دفاع از حرم بود.  او خیلی مظلومانه و غریبانه به شهادت رسید و اولین شهید مدافع حرم شهر علویان یعنی شهر آمل است. خدا را شکر می‌کنم که سه یادگار که یک پسر و دو دختر است، از همسر شهیدم دارم. خاطره‌ای که می‌خواهم تعریف کنم راجع به این عکس است.

منزل ما تهران است. یک روز می‌خواستیم برای تعطیلات به آمل برویم، از جاده هراز که می‌گذشتیم به جاده‌ای نزدیک سد لار رسیدیم که در آنجا لاله می‌روید و سراسر گل است. قبلا همسرم به این منطقه آمده بود و آن روز ما را به اینجا برد. روز خیلی شاد و قشنگی بود. من دوربین را از کیفم درآوردم و شروع به عکاسی کردم. در آنجا که دشت پر از گل بود، بچه‌ها بازی می‌کردند و خیلی به آنها خوش گذشت. حاجی هم داخل ماشین نشسته بود و با صدای بلند برنامه صبح جمعه با رادیو را گوش می‌کرد و همانطور به ما دست تکان می‌داد. من هم از تمام لحظات فیلم می‌گرفتم.


  عکسی شبیه عکس حضرت آقا

وقتی می‌خواستیم حرکت کنیم، همسرم گفت «بیا چندتا عکس بیندازیم.» بعد هم اصرار داشت که چندتا عکس به همان شکلی که حضرت آقا دارند بیندازد. انگشت‌هایش را نشان داد و گفت «حضرت آقا با انگشتر به این شکل عکس انداخته‌اند.» دستش را زیر چانه‌اش گذاشت و گفت «این مدلی عکس بگیر.» چند عکس هم با همسرم و بچه‌ها انداختیم. همسرم از آنجا برایمان نان کوهی و پنیر محلی خرید و سپس به سمت آمل راه افتادیم.

  عکسم حاضر شده، شهادتم نزدیک است

وقتی به آمل رسیدیم، بلافاصله به عکاسی رفتم و عکس‌ها را چاپ کردم. یک عکس که شبیه همین عکس است را، قاب کردم. چون این عکس خیلی زیبا بود از دیدن آن لذت می‌بردم. آن چند روز که در آمل به میهمانی منزل مادرم و مادر همسرم ‌رفتم، عکس همسرم را درآوردم و گفتم «‌عکس عزیزم را ببینید چقدر خوشگل است.» به منزل خواهرم که رفتیم، همسرم به همسر خواهرم گفت «حاج علی، عکسم حاضر شده، شهادتم نزدیک است.» به یک‌سال نرسید که حاجی به شهادت رسید. این عکس برای من بسیار خاطره‌انگیز بوده، ولی خیلی سخت است.

  به همسرم گفتم باید با عکست زندگی کنم؟

وقتی همسرم سوریه بود، این قاب عکس روی میز منزل‌مان بود و هر وقت از کنار آن رد می‌شدم انگار به من لبخند می‌زد. یک مرتبه که همسرم تماس گرفت، گفتم «به خدا قاب عکست را برعکس گذاشتم.» گفت «چرا؟»گفتم «من باید با عکست زندگی کنم؟ دلم برایت یک ذره شده است، نمی‌توانم این عکس را ببینم.»

خندید و گفت «‌نه، همان عکس خوب است.» گفتم «‌نه، به خدا دلم برایت خیلی تنگ شده است.» وقتی همسرم شهید شد دیدم نیاز است که این عکس روی طاقچه باشد و با او حرف بزنم.

  سلام بر ربابه‌های زمان

می‌خواهم به همسران شهدا، این قهرمان‌های زندگی شهدا سلام ویژه کنم: «سلام بر همسران شهدا، سلام بر ربابه‌های زمان، سلام بر ربابه‌هایی که فرزندانی در شکم یا شیرخوار دارند اما همسران‌شان را راهی دیار شام کردند و در دفاع از حرم حضرت زینب(س) به شهادت رسیدند.

سلام بر نوعروسانی که در حجله، همسران‌شان را مثل همسر حنظله راهی شام کردند و آنان به شهادت رسیدند. سلام بر مادرانی که فرزندان‌شان را با لالایی علی‌اصغر می‌خوابانند و سلام بر همه همسران شهدا که قهرمانانه پشت همسران خود ایستادند.»

* روزنامه فرهیختگان

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi